zaterdag 26 september 2015

قزل غزال قلندر/ به یاد فدایی جان باخته ابوالفضل قزل ایاق - عباس بختیاری




قزل غزال قلندر/ به یاد فدایی جان باخته ابوالفضل قزل ایاق - عباس بختیاری
پنج و نیمِ صبحِ 31 شهریور ماهِ 1361 بود. خانۀ تیمیِ سازمان چریک¬های فدایی خلق ایران در کوچۀ قدیمی یکی از محله¬های شهر رشت.

رگبارِ مسلسل شیشۀ بزرگِ اتاق نشیمن را خُرد کرد و شیشه¬ها پخشِ زمین شد! من و همسرم وحشت¬زده از خواب پریدیم. صدای شلیک گلوله و زنگ ممتدِ درِ خانه توی سرمان می¬پیچید. گیج بودیم. هراسان بلند شدیم. با عجله تمامِ کاغذها و نوشته¬ها را که زیر بالش مخفی کرده بودم به همسرم دادم. افراد مسلح سپاه عربده¬کشان از پشت¬بام¬ها ریختند توی حیاط. همسرم که شش¬ماهه حامله بود سریع همۀ کاغذها را در لباسِ زیرش جاسازی کرد. صدای پوتین¬ها نزدیک¬تر می¬شد. یکباره هجوم آوردند به داخل خانه. "قزل" داد زد: «پسرِ مش حسینه» و از راهرو خیز برداشت تا اسلحه را از دست یکی از پاسدارها بگیرد که پاسدارِ دیگری سینه¬اش را نشانه گرفت و شلیک کرد و قزل افتاد روی زمین.
دیدم که دایرۀ قرمزِ خون روی پیراهنش بزرگ می¬شد. یکهو تهِ قنداق ژ3 کوبیده شد توی صورتم. ساق پاهایم سوخت و افتادم روی زمین. زمین پر از خُرده شیشه بود. دستی صورتم را با زور فشار داد و انگشتش را فرو کرد توی دهانم تا سیانوری را که نبود بیرون بکشد.
پاسداری با دو زانویش روی سینه¬ام نشسته بود و اسلحۀ کمری¬اش را به شقیقه¬ام فشار می¬داد. صدای فریادهای مینو را از اتاق پهلویی می¬شنیدم که می گفت: «لباس¬مو بدین... لباس... بذارین لباس¬مو بپوشم!...»


تمام عملیات در دو سه دقیقه به پایان رسیده بود. یک کشته و سه اسیر.
از زمین که بلندم کردند چشمم به قزل افتاد. خون روی زیر پیراهن زرد رنگی که تنش بود به شکل دایره¬ای بزرگ پخش شده بود. چشم¬هایش بسته بود و دهانش کمی باز بود.
خون از دهانم چکیده بود روی پیراهن و زیر شلواری آبی رنگی که قزل قبل از خواب به من داده بود. گاهی در خانه¬های تیمی یا رفاقت¬های معمول¬مان، شوخی¬هایی می¬کردیم. عادت¬مان بود تا سوژه¬ای پیدا کنیم و سر به سر همدیگر بگذاریم و خلاصه خستگی در کنیم. آن شب هم زیر شلواری کوتاهی که قزل به من داده بود بهانه¬ای شده بود تا ادای راه رفتنِ چارلی چاپلین را دربیاورم و قزل کلی خندیده بود، دیشب، قبل از مرگش.
دو پاسدار چپ و راستم ایستادند و مچ دست¬هایم را محکم گرفتند و با سرعت به حیاط کشاندند. پاسدار دیگری دوید و درِ خانه را باز کرد. تعدادی پاسدارِ دیگر که بیرونِ خانه منتظر بودند، مرا تحویل گرفتند و به سرعت تا سرِ کوچه بردند. یک لحظه پیرزنی را دیدم که از پشت پردۀ خانه¬اش مات و مبهوت نگاه می¬کند. باز تعداد دیگری از پاسداران، مسلح کنار اتومبیل¬هایشان ایستاده بودند. به دست¬هایم دستبند زدند و مرا داخل پیکانی انداختند. بوی مرگ می¬آمد. لوله¬های تفنگِ دو پاسدار به سمت پنجرۀ اتومبیل بود. پاسدار دیگری که اسلحۀ کمری دستش بود آمد توی اتومبیل و کنار راننده نشست. از همان دقایقِ اولیه¬ای که به خانه یورش آوردند، از نقاط مختلف شهر صدای تیراندازی شنیده می¬شد. تشکیلات ما پیش از آن در رشت ضربه خورده بود و تعدادی از نیروهای هوادار دستگیر شده بودند. باور کردنی نبود که این همه درگیری و شلیک گلوله به نیروهای سازمانِ ما مربوط باشد. چند دقیقه بعد همسرم را آوردند. درد و نگرانی در چهره¬اش نمایان بود. اتومبیل حرکت کرد. پشت سر، دو اتومبیل دیگر از پاسدارانِ مسلح ما را دنبال می¬کردند. با انگشت پشتِ صندلی نوشتم: «کاغذها چه شد؟» نوشت: «انداختم¬شون دور.»
همسرم موفق شده بود موقع خارج شدن از خانه و در راه، قرارها و اطلاعاتی را که روی کاغذ نوشته شده بود از زیرِ چادرش بیندازد زمین. اتومبیل به سرعت در حرکت بود. فکر و خیال امانم نمی¬داد. نمی¬دانستم از کجا ضربه خورده¬ایم و با چه مشکلاتی روبه¬رو خواهیم شد. آیا دستگیری ما ارتباطی به عملیات روزهای آتی داشت؟ و سوال¬های زیادی که مدام به ذهنم خطور می¬کرد.
اتومبیل جلو ساختمانی ایستاد. پاسداری در را باز کرد. دو نفر آمدند و با عجله چشم¬هایمان را با پارچۀ سیاهی بستند. اتومبیل وارد ساختمان شد. حیاطِ نسبتاً بزرگی را دور زد و ما را پیاده کردند. از زیرِ چشم¬بند توانستم میله¬های بسکتبال را ببینم. پا برهنه بودم و سفتیِ آسفالتِ حیاط را حس می¬کردم. پاسداری از پشت گردنم را گرفت و به جلو هُلم داد تا به ساختمانی رسیدیم. ما را آهسته از پله¬ها بالا بردند تا به طبقه سوم رسیدیم. رفت و آمد پاسدارها را در راه¬پله¬ها احساس می¬کردم. به اتاق نسبتاً بزرگی رسیدیم. همسرم و من را با فاصله روی زمین نشاندند. هنوز صدای تیراندازی در شهر شنیده می¬شد. چند دقیقه بعد دو پاسدار آمدند و من را به اتاق دیگری بردند. چشم¬بندم را باز کردند. پاسداری روبه¬رویم ایستاده بود. به چشم¬هایم خیره شد و بعد سرش را چرخاند و بدون اینکه کلامی بگوید به نقطه¬ای خیره شد. سرم را برگرداندم. حیرت کردم. پیکر بی¬جان و غرق خونِ ابوالفضل قزل ایاق بود که رها شده بود در گوشه¬ای از اتاق. ذهنم آشفته شد و به هم ریخت. فهمیدنِ اینکه کی و چطور جسد را با این سرعت به زندان منتقل کرده بودند سخت بود.
سرپناه از فرماندهان سپاه پاسداران که سایۀ کمرنگِ مُهر نماز وسطِ پیشانی¬اش دیده می¬شد بالای سر جسد قزل ایستاده بود و واکنش ما را دنبال میکرد.
خانه¬ای که ابوالفضل قزل ایاق در آن به شهادت رسید و ما هم دستگیر شدیم، پیش از ما توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق از بنگاه معاملاتی اجاره شده بود. احتمالاً بعد از دستگیریِ مرتضی مثنی از اعضای این سازمان، دوستِ مجاهدِ او خانه را به بنگاه تحویل می¬دهد. مرتضی چند روز زیر شکنجه مقاومت می¬کند و بعد اطلاعات سوخته در اختیار شکنجه¬گرها قرار می¬دهد. تنها چند روز بود که قزل آن خانه را از بنگاه اجاره کرده بود و از اینکه آنجا خانۀ تیمی مجاهدین بوده اطلاعی نداشته است.
"ابوالفضل قزل ایاق" از اعضای سازمان چریک¬های فدایی خلق و یکی از زندانیان سیاسی حکومت شاه بود که به خاطر مقاومت¬هایش از احترام خاصی در میان مردم و زندانیان سیاسی حکومت پهلوی برخوردار بود. او برادر سکینه قزل ایاق همسر "سعید سلطانپور" شاعر و نویسندۀ مبارز و عضو سازمان چریک¬های فدایی خلق بود. همان شاعر و نویسندۀ نام آشنایی که در مراسم عروسی¬اش دستگیر شد و بعد از دو ماه در 31 خرداد 1360 به اتهام داشتن سوء سابقه در زندان اوین تیربارانش کردند.


مینو همسر زنده یاد ابولفضل قزل ایاق در بازجویی هایش با هوشیاری فعالیت¬های سیاسی قزل و هرگونه وابستگی به سازمان¬های سیاسی را انکار کرده بود.

سه هفته بعد که همسرم را ملاقات کردم از مینو گفت و روزهای تلخی که در زندان پشت سر می¬گذارد.
دورانِ تلخ اعدام¬ها بود. شب¬هایی توأم با کابوس. آنجا دنیای دیگری است. آدم¬های آنجا از جنس دیگری هستند. آنجا زندان است و تو که خودت مجروحی، می¬شوی مرهم جراحت قلب و جان دیگران. بر جان لهیده از شلاقِ دیگری بوسه می¬زنی... آنجا کسی در خواب استخوان دیگری را نمی¬جود. آنجا از باج¬خواهی خبری نیست. اثری از منیّت و تمامیت¬خواهی نیست. آنجا کسی به دروغ لباسِ دوست نپوشیده است. آنجا کسی با دروغ به ویرانیِ خوبی¬هایت نمی¬نشیند. آنجا کسی القاب دراز و طویلی را با خود نمی¬کشد. آنجا هیچ¬کس با ذره¬بین دنبال بزرگ کردن خودش نیست. باید ساده باشی. مثل همۀ آنهایی که گندیدن در مرداب را دوست ندارند. جایی که هیچ چیز ارزان¬تر از خون و شلاق و گلوله نیست، حسد و حسادتی نیست، می¬آموزی که خودخواه نباشی... آنجا همه دل¬نگران همدیگر بودیم. ساده بودیم. شده بودیم عین باران!
چهار ماه بعد بدلیل عدم دسترسی به اسناد و مدارک، همسر زنده یاد قزل، همسرم و من آزاد شدیم. مینو قبل از ما همراه خانواده¬اش رفته بود.
پس از گذشت سی و سه سال از جان باختن زنده یاد ابوالفضل قزل ایاق با وجود تلاش¬ها و پیگیری¬های خانواده و بستگان او، حکومت جمهوری اسلامی ایران هیچگونه اطلاعی از محل دفن او به خانواده نداده اند.
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته، پیوندم هست
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
این عکس هنگام مراجعه خانواده به پزشک قانونی تهران توسط زنده یاد "ابوالفضل قزل ایاق" ربوده می شود.
°°°°°°
"ابوالفضل قزل ایاق" از اعضای سازمان چریک­های فدایی خلق و یکی از زندانیان سیاسی حکومت شاه بود که به خاطر مقاومت­ هایش از احترام خاصی در میان مردم و زندانیان سیاسی حکومت پهلوی برخوردار بود. او برادر سکینه قزل ایاق همسر "سعید سلطانپور" شاعر و نویسندۀ مبارز و عضو سازمان چریک­های فدایی خلق بود. همان شاعر و نویسندۀ نام آشنایی که در مراسم عروسی­ اش دستگیر شد و بعد از دو ماه در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به اتهام داشتن سوء سابقه در زندان اوین تیربارانش کردند. 

یاد رفیق کبیر فریدون (علی اکبر) جعفری یاد باد - اشرف دهقانی






به خاطرۀ گوزنی که زادۀ جنگل حماسه بود و با خون زلال خود، جنگلی پُر از گوزن های "درخت اقاقیا" آفرید...!
(به مناسبت چهلمین سالگرد جان باختن رفیق کبیر، فریدون جعفری)

در تهران نیز رفیق جعفری هم چنان فعال بود. از جمله کماکان سعی می کرد مبارزینی که داوطلب پیوستن به چریکهای فدائی خلق بودند را به سازمان وصل کند. در یک مورد او که آماده رفتن بر سر قراری بود متوجه می شود که مأموران ساواک مشغول محاصره همان محلی هستند که او می بایست سر قرار حاضر شود. در آن زمان سازمان این قدرت را یافته بود که می توانست از طریق رادیوئی، امواج بی سیم های مأموران ساواک را دریافت کند و رفیق جعفری درست با شنیدن سخنان مزدوران ساواک متوجه خطر شده و از رفتن بر سر آن قرار لو رفته اجتناب می کند. رفیق شیرین (معاضد) واقعه را به این صورت تعریف می کرد: رفیق جعفری که همیشه مواظب بود قرار هایش را خیلی دقیق اجرا کند ، از مدت کوتاهی قبل از زمان قرارش کفش هایش را هم پوشیده و آماده رفتن بود. من گوشم به رادیو بود و چشمم به رفیق جعفری، همیشه در این جور مواقع نگرانی داشتم که نکند رفیقی که سر قرار می رود قرارش از قبل لو رفته باشد. در چنین وضعی بودم که متوجه تغییر صدا در بی سیم های ساواک شدم و به رفیق جعفری گفتم کمی صبر کن انگار اتفاقی دارد می افتد. هر دو به صدای بی سیم ها دقیق شدیم. ساواکی ها به هم دیگر پیام می دادند و موضوع بر سر رفتن به محلی بود. در این حین نام خیابان ها و محل جمع شدن ساواکی ها مشخص شد. رفیق جعفری که تا این لحظه ساکت بود با خونسردی گفت، آره این محل قراره منه. خودشونو دقیقاً برای ساعتی که من در آن محل قرار دارم آماده می کنند. این را گفت و برای در آوردن کفش هایش از اتاق خارج شد. 

ایجاد شاخه ای در اهواز یکی دیگر از خدمات رفیق جعفری به سازمان چریکهای فدائی خلق در جهت رشد و پیشرفت آن بود. او که به راستی نمونه برجسته ای از خلاقیت انقلابی بود در این شهر در جهت خلق امکانات تازه برای رشد و گسترش مبارزه علیه رژیم خونخوار شاه و تحقق شعار معروف چریکهای فدائی خلق: "ما میهن مان را از زیر سلطه امپریالیسم آزاد خواهیم کرد" که این رفقا در سال 1350 و 1351 در زیر اعلامیه ها می نوشتند اقدام نمود. با تلاش های خستگی ناپذیر رفیق جعفری پایگاهی در اهواز به وجود آمد که پایگاهی برای ایجاد ارتباط چریکهای فدائی خلق با جنبش خلق فلسطین و کل دنیای خارج بود. باید یاد آور شد که آن چه به رفیق جعفری امکان چنین اقدامی را داد پیوستن رفیق ایرج سپهری - که پس از شهادت برادر فدائی اش سیروس سپهری (ساواک این رفیق را در زیر شکنجه به شهادت رساند) به فلسطین رفته و مدتی همراه انقلابیون فلسطینی در عملیات مسلحانه علیه اسرائیل شرکت داشت - به صفوف چریکهای فدائی خلق بود. انقلابیون فلسطینی از این رفیق کارگر فراموش نشدنی با نام ابو سعید ایرانی یاد می کردند و شجاعت و رشادت او در جنگ با صهیونیست ها زبانزدِ این انقلابیون بود. (1) وجود رفیق ایرج سپهری با اطلاعات و راه کارهائی که می دانست این توانائی را به سازمان داد که در جهت ایجاد ارتباط مجدد با جنبش فلسطین و فراتر از آن ایجاد ارتباط با دنیای خارج از ایران دست به کار شود.

تحت مسئولیت رفیق جعفری، رفیقی جهت تهیه امکانات ضروری برای سازمان و از جمله امکانات تسلیحاتی به منطقه خاورمیانه فرستاده شده و در عراق مستقر گردید (رفیق محمد حرمتی پور). در همین زمان بود که رادیوئی به نام رادیو میهن پرستان هم راه اندازی شد. این رادیوئی بود که صدای دو سازمان مسلح جنبش (سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق ) را به گوش مردم ایران می رساند و با توجه به شنونده های زیادی که در سراسر ایران داشت در رساندن اخبار عملکردها و تبلیغ و ترویج نظرات این دو سازمان نقش به سزائی ایفاء می نمود. در اهواز، تحت مسئولیت رفیق جعفری و با حضور رفقائی چون عباس کابلی و زهرا آقانبی قلهکی (این رفیق پس از سال ها فعالیت انقلابی به عنوان یک چریک فدائی خلق، در دیماه سال 1354 دستگیر شد و از معدود زنان انقلابی بود که توسط رژیم شاه به جوخه اعدام سپرده شد. تاریخ اعدام وی بیست و نه آذر ماه سال 1355 می باشد) پایگاهی در این شهر به وجود آمد. دو رفیق دیگر برای برقراری ارتباط مداوم و مستمر با رفیق مستقر در عراق تعیین شدند. با ابتکار رفیق جعفری و رفقای دست اندر کار دیگر، چگونگی عبور دادن رفقا از ایران به عراق و ایجاد ارتباط مجدد با آن ها به هنگام بازگشت به ایران و مسائل تکنیکی دیگر از این قبیل حل شد. از جمله خبر رسیدن دو رفیق عازم به منطقه هر بار با علامت رمزی که از قبل تعیین شده بود توسط رادیو میهن پرستان به اطلاع رفیق جعفری می رسید و همین امر در هنگام برگشت مجدد آن ها به ایران تکرار می شد. در ضمن، این دو رفیق به هنگام بر گشت از منطقه به ایران نیز توسط خود رفیق جعفری در نزدیکی های صبح که هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود به پایگاه اهواز منتقل می شدند. اگر تغییری در مرز ایجاد شده و خطر جدیدی در مسیر گذشتن از مرز به وجود آمده بود این موضوع نیز (در صورت اطلاع از آن) از طریق رادیو با رمزی به رفیق جعفری اطلاع داده می شد. این دو رفیق رابط که با جسارت و فداکاری بی نظیر و با قبول خطری که دائماً آن ها را تهدید می کرد مرتب به این و آن طرف مرز رفت و آمد می نمودند در جهت تأمین نیاز های تسلیحاتی و دیگر نیازهای بسیار ضروری سازمان فعالیت می کردند (این رفقای فراموش نشدنی محسن نوربخش و محمد علی خسروی اردبیلی بودند که رفیق دوم را رفقا به خاطر پاکی و صمیمیت خاصش که زبان زد همه بود داداشی خطاب می کردند) .(2) وسایل تهیه شده آن گاه توسط خود رفیق جعفری که گاه رفیق دیگری نیز وی را همراهی می کرد به تهران منتقل می شدند. مسلم است که مجموعه این فعالیت ها در اهواز بر قدرت و امکانات سازمان افزوده و باعث تقویت آن می شد. بعدها با رشد و گسترش سازمان و افزایش مسئولیت های رفیق جعفری، مسئولیت شاخه اهواز را رفیق نسترن آل آقا به عهده گرفت که البته پس از مدت کوتاهی با انعقاد قرارداد الجزایر بین ایران و عراق ، این بخش کار عملا تعطیل شد.

تلاش های خستگی ناپذیر رفیق جعفری و رفقای فداکاری که تحت مسئولیت این رفیق در اهواز فعالیت می کردند و به خصوص نقش انقلابی دو رفیق رابط که مدام در دو سوی مرز در تردد بودند به همراه مجموع فعالیت های تدارکاتی انجام شده در مشهد تحت مسئولیت رفیق جعفری و فعالیت های رفقای دیگر در سازمان، در سال 1353 نتایج درخشان خود را به بار آورد و در این سال در عملکردهای انقلابی چریکهای فدائی خلق گشایش چشمگیری به وجود آمد. سال 1353 اوج شکوفائی سازمان محسوب می شود. در این سال چریکهای فدائی خلق موفق به انجام یک سری عملیات نظامی موفقیت آمیز در شهر های مختلف ایران علیه دشمن یعنی رژیم شاه و امپریالیست های هادی و حامی او شدند، عملیاتی که شدیداً دشمنان مردم را وحشت زده ساخت. از طرف دیگر انعکاس خبر و پخش متن اطلاعیه های این عملیات از طریق رادیوئی متعلق به جنبش مسلحانه (رادیو میهن پرستان) در شرایطی که این رادیو در سراسر ایران وسیعاً شنونده داشت باعث ارتقای آگاهی انقلابی در میان کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های تحت ستم ایران می شد. در این سال سازمان مجاهدین نیز عملیات موفقیت آمیزی داشت که مجموعه همه این عملیات و انعکاس وسیع آن ها در میان مردم جو سیاسی – اجتماعی جامعه را به طور کاملاً محسوسی به نفع توده های خلق تغییر داده و زمینه را برای شرکت هر چه وسیع تر توده ها در مبارزه آماده نمود. رفیق جعفری چه به عنوان عضوی از مرکزیت و چه به عنوان مسئول شاخه مشهد در طرح ریزی و آماده کردن رفقای عمل کننده برای اجرای عملیات مورد بحث نیز سهم و نقش ارزنده خود را داشت.


مطالب و خاطراتی که در سال های اخیر در رابطه با چریکهای فدائی خلق نوشته شده¬اند نشان می دهند که رفیق جعفری در سال 1353 شاخه هائی را نیز در گیلان و مازندران به وجود آورده بود، در عین حال که وی تیم هائی را هم در تهران سازماندهی کرده بود. همه این ها نمودی از قدرت سازمان را در سال 1353 به نمایش می گذارد و در عین حال نشان می دهد که در بطن این قدرت و موفقیت های چریکهای فدائی خلق تا چه حد به طور برجسته فعالیت های پر ثمر رفیق جعفری نهفته بود. در زندگی نامه ای که رفیق حمید اشرف در باره این رفیق نوشته است می خوانیم که: "رفیق جعفری در تمام طول خدمات سازمانیش نمونه برجسته ای از خلاقیت انقلابی بود. قدرت ابتکار و تلاش های او در جهت خلق امکانات تازه برای مبارزه کم نظیر بود." به راستی که تک تک کلمات به کار رفته در این جملات و کل این زندگی نامه از پشتوانه عینی و عملی برخوردار است. اگر تنها وسعت فعالیت های رفیق جعفری تا لحظه شهادت اش در سازمان در نظر گرفته شود آن وقت بار وظایف سنگینی که این رفیق شجاع و با درایت به دوش گرفته و با دقت و کاردانی تمام و با انرژی واقعاً بی کران خود به انجام آن ها می پرداخت هر چه بیشتر عیان می گردد. تازه، رفیق جعفری علاوه بر همه فعالیت هائی که در این جا مختصراً (تا آن جا که من از آن ها اطلاع داشتم) به آن ها اشاره شد دارای ارتباطات دائمی نیز با افرادی بود که در حین گذراندن زندگی عادی خود، نسبت به چریکهای فدائی خلق سمپاتی داشتند. من خود از نزدیک در جریان برخی از ارتباطات علنی این رفیق قرار داشتم و در یک مورد همراه رفیق جعفری به منزل یکی از ارتباطات علنی او در بهشهر رفتم. رفیق جعفری از طریق این ارتباطات هر چه بیشتر در جریان برخی از رویدادهای زندگی مردم و مسایلی که در جامعه می گذشت قرار می گرفت. با وسعت گرفتن حمایت توده ها از چریک ها، او با افراد بیشتری از مبارزینی که دارای زندگی علنی بودند ارتباط برقرار کرده و از امکانات آن ها برای پیشرفت کار سازمان استفاده می کرد. 

اگر اندکی روی صحنه سیاسی جامعه در سال های پر جنب و جوش دهه 50 تعمق کنیم خواهیم دید که نه فقط فعالیت های انقلابی از آن نوع که توسط رفقای پر تحرک و پرکاری نظیر رفیق جعفری در جنبش انجام می شد بلکه مجموعه عملکردهای انقلابی نیروهای مسلح در جامعه و مبارزات گسترده غیر مسلحانه ای که از طرف توده ها با وجود جریان مبارزه مسلحانه و بر محور این مبارزه در سطح جامعه صورت می گرفت وضعیت جدیدی در جنبش ایجاد کرده و در مقطعی تحولی را در اوضاع سیاسی جامعه به وجود آورده بودند. واقعیت را بخواهیم از اواخر سال 52 جنبش انقلابی در ایران وارد فاز بالاتری شده بود. انعکاس و جلوه برجسته این واقعیت خود را در حمایت و پشتیبانی توده های مردم از برخورد قهرمانانه رفقا خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که در دادگاه خود را فدائی خوانده و از جنبش مسلحانه دفاع نمودند، آشکار نمود. در بهمن ماه سال 1352 رژیم شاه برای پیشبرد توطئه ای علیه جنبش مسلحانه یک دادگاه علنی که جلسات آن از تلویزیون پخش می شد و در نتیجه مردم سراسر ایران از این طریق در جریان رویدادهای آن دادگاه قرار می گرفتند ، برگزار کرد. در جریان این دادگاه بود که مردم مبارز ایران در سطحی گسترده و به طور هر چه عینی تر چهره دو تن از انقلابیون جان برکفی را دیدند که برای آن ها سمبل هائی از مبارزین چریک بودند. خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که در آن دادگاه به خاطر منافع خلق به قول گلسرخی شاعر حاضر نشدند بر سر جانشان چانه بزنند با برخوردهای غرور انگیر و سلحشورانه خود چنان در دل توده ها جای گرفتند که تا به امروز هم به عنوان قهرمانان مردم شناخته می شوند. اما موضوع صرفاً بر سر این دو رفیق انقلابی نبود. آن ها در چشم توده ها نمونه و جلوه هائی از انقلابیون مسلحی بودند که از سال 49 با درایت و فداکاری های بی نظیر علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیستش می جنگیدند. از این مقطع به بعد، پشتیبانی توأم با عشق و علاقه فراوان نسبت به مبارزین چریک از طرف توده ها هر چه گسترده تر گشته و نمود بارزتری یافت که خود جلوه ای از این واقعیت بود که در جنبش مسلحانه انقلابی متعلق به کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های در بند ایران نقطه عطفی به وجود آمده است.

به راستی که با جریان داشتن مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیست اش در جامعه و در پرتو پاسخ به ضروری ترین نیازهای سیاسی - اجتماعی توده ها که پیشرفت و تعالی جامعه را باعث می شد، رژیم شاه به هر توطئه ای علیه جنبش انقلابی دست می زد شکست خورده و آن توطئه در عمل به ضد خود تبدیل می گردید! با رشد هر چه بیشتر جنبش مسلحانه در جامعه و مطرح شدن هر چه وسیع تر آن در میان مردم، حالا دیگر ستمدیدگان کاملاً درک می کردند که سرنوشت آن ها با سرنوشت انقلابیون مسلحی که به راستی برای رهائی مردم و پایان دادن به هرگونه ظلم و ستم می جنگند گره خورده است. حالا دیگر درست به صورتی که رفیق کبیر امیر پرویز پویان پیش بینی کرده بود نشانه های روشنی از تبدیل حمایت معنوی به حمایت مادی خلق (مرکب از طبقات تحت ستم در جامعه، از کارگران و زحمتکشان گرفته تا اقشار مختلف خرده بورژوازی) نسبت به پیشاهنگان انقلابی خود ایجاد شده و عملاً نیروی زیادی از میان توده ها به هواداری از این جنبش و سازمان های مسلح آن می پرداختند. در این مقطع توده ها حتی به طور علنی قدرت جنبش مسلحانه را به رخ مأموران رژیم شاه می کشیدند. مثلاً مواردی که رفیق جعفری خود در اهواز شاهدش بود را می توان ذکر کرد. راننده وانت باری که مورد برخورد ناعادلانه یک افسر راهنمائی قرار گرفته بود با خشم تمام به آن افسر می گفت همین کارها را می کنید که "خرابکارها" (لفظی که رژیم در مورد چریکها به کار می برد) دست به آن کارها می زنند. در یک مورد دیگر فردی عاصی از ظلم یک مأمور رژیم دور میدان دویده و فریاد می زد: درود بر گلسرخی!، درود بر گلسرخی! نمونه هائی را هم شاهد بودیم که حاکی از حساسیت توده ها نسبت به نبرد مسلحانه پیشاهنگان خود با نیروهای سرکوب رژیم شاه بود. مثلاً در شهریور سال 52 که رفیق ایرج سپهری در یک درگیری قهرمانانه با نیروهای مسلح شاه در شهر آبادان به شهادت رسید، آوازه برخورد مسلحانه و بسیار دلیرانه او با پلیس در این شهر شدیداً پیچید و مردم مبارز آبادان آشکارا در مورد این فدائی دلاور صحبت کرده و می گفتند که چطور وی پس از از پای در آوردن تعدادی از نیروهای پلیس برای این که زنده به دست آنان نیفتد نارنجک خود را منفجر کرده است – آن هم در شکم خود تا آسیبی به مردم وارد نیاید. این ها و نمونه های بسیار دیگر بیان گر مطرح شدن هر چه بیشتر جنبش مسلحانه در میان مردم و برخورد مثبت و حمایت گرانه آن ها از این جنبش بودند.

بدون شک حمایت توده ها از مبارزین چریک چه برای رژیم شاه و چه برای اربابان امپریالیستش زنگ خطر بزرگی بود. آن ها خوب می دانستند که این روند اگر به درستی طی شود منجر به رشد هر چه بیشتر جنبش مسلحانه، مسلح شدن توده ها و ایجاد کیفیتی جدید در این جنبش یعنی تبدیل آن به جنبش مسلحانه توده ای خواهد شد؛ و به خوبی آگاه بودند که این امر با توجه به تجربه هائی که در چین، ویتنام و کوبا طی شده بود ناقوس مرگ امپریالیست ها و نوکران شان را در ایران به صدا در آورده و در نهایت طومار عمر ننگین شان در جامعه محنت زده ما را در هم خواهد پیچید. در این مقطع رژیم با تکیه بر دستگاه های امنیتی و پلیسی خود به طور چشم گیر بر شدت اختناق و سرکوب در جامعه افزوده و با اعمال شدیدترین خشونت های ضد انقلابی علیه نیروهای انقلابی و توده های مبارز چه در زندان ها و چه در سطح کل جامعه می کوشید سدی در مقابل رشد جنبش مسلحانه ایجاد نماید. اما چنین عکس العمل های ضد انقلابی هر چند کار مبارزه را سخت و دشوار می نمود ولی هرگز نتوانست از رشد و گسترش جنبش انقلابی جلوگیری کند. در چنین شرایطی بود که سازمان چریکهای فدائی خلق با موج نوینی از مبارزین و توده های آگاه که خواهان پیوستن به صفوف چریکهای فدائی خلق بودند مواجه شد. اما با تأسف باید گفت که علیرغم چنین اقبال شکوهمندی، سازمان اکنون خود را در وضعیت متناقضی قرار داده بود. در اوج قدرت و در شرایطی که وجود یک نیروی قابل توجه برای تقویت صفوف چریکهای فدائی خلق می توانست به سازمان امکان دهد تا برای تحقق استراتژی مبارزه مسلحانه طرح های نوینی را در دستور کار خود قرار داده و برای توده ای کردن مبارزه مسلحانه قدم های عملی معینی بردارد، سازمان انگار که استراتژِی ترسیم شده در کتاب رفیق مسعود احمدزاده را به فراموشی سپرده بود برای این منظور هیچ برنامه ای نداشت و در واقع در صدد تحقق این استراتژی نبود. پیش از این حتی در سال 1351 با وجود رفقای گرانقدری چون عباس جمشیدی رودباری این موضوع در سازمان مطرح شده بود که باید به جمعبندی تغییراتی که جنبش مسلحانه در کل جامعه و در کشاندن توجه توده ها به طرف این جنبش ایجاد کرده بود پرداخت و تاکتیک های نوینی را در جهت تحقق استراتژی سازمان و توده ای کردن مبارزه مسلحانه در دستور کار خود قرار داد. اما در سال 1353 درست در شرایطی که عمل به تئوری مبارزه مسلحانه (مندرج در کتاب های رفقا احمدزاده و پویان) حقانیت خود را به ثبوت رسانده و نیروی عظیمی به طرف چریکهای فدائی خلق روی آورده بود سازمان فاقد هر گونه آمادگی برای سازماندهی این نیرو در جهت تداوم و گسترش مبارزه مسلحانه، سازماندهی مسلح توده ها، تشکیل ارتش خلق، آزاد سازی مناطق و به طور کلی تداوم کار سیاسی - نظامی مطرح شده در تئوری چریکهای فدائی خلق با چشم انداز رهبری مبارزات توده ها در اشکال مختلف خود بود. قدم های اولیه برای تحقق چنین چشم اندازهائی کوشش در ایجاد کانون های چریکی در مناطق مختلف ایران نظیر کُردستان بود که از امکان و آمادگی لازم برای رشد و گسترش مبارزه مسلحانه برخوردار بودند. ولی سازمان دیگر عملاً انجام چنین اقداماتی را از برنامه خود خارج کرده بود.


بنابراین تا آن جا که بحث در مورد رفیق جعفری است مفهوم عملی روی آوری نیروی جدید به طرف چریکهای فدائی خلق، سنگین تر شدن بار وظایف این رفیق بود. او هم چون گذشته با صرف نیرو و انرژی زیاد به جابجائی نیروهای جدید و یا به عبارت دیگر به سازماندهی این نیروها در همان طریق سابق (که حالا دیگر پاسخگوی نیاز های جدید جنبش انقلابی نبود) می پرداخت و می بایست فرهنگ و مسایل تشکیلاتی را به آن ها بیاموزد و آن ها را به خصوص به لحاظ نظامی مورد تعلیم قرار دهد. مسلم است که او کماکان عهده دار انجام وظایف دیگری هم بود. مجموعه این امور چنان وقت و نیروئی از این رفیق طلب می کرد که او اغلب شب ها بیش از دو یا سه ساعت نمی خوابید. اما این تلاش های شبانه روزی، این فعالیت های بی دریغ انقلابی در عین حال تضادی را به همراه داشت و آن این که دیگر فرصت و امکانی برای تعمق روی مسایل مختلف سازمان و جنبش باقی نمی گذاشت، امری که در اواخر سال 53 نتایج منفی خود را آشکار ساخت.

به طور کلی، پس از گذشت چند سال از آغاز مبارزه مسلحانه و تغییراتی که این مبارزه در جامعه ایجاد کرده بود، می بایست در جهت تحقق استراتژی مبارزه مسلحانه تاکتیک های جدیدی که خطوط کلی آن در کتاب رفیق مسعود احمدزاده ترسیم شده و حتی در آن جا رهنمود های مشخصی جلوی پای چریکهای فدائی خلق قرار داده شده بود، اتخاذ می شد. پیشتر تأکید شده بود که رفیق مسعود احمدزاده "با دور نگری یک مارکسیست، بی آن که به تخیل یا ذهنیت در غلطد، دقیقاً تا جائی که تجارب مجال پیش بینی به ما می دهند خطوط کلی روندی را که مبارزه مسلحانه تا توده ای شدن و آن گاه تحقق آزادی و سوسیالیسم در پیش دارد، ترسیم می کند." (نقل از مقدمه ای که رفیق جمشیدی رودباری در تاریخ اول تیرماه 1351 بر کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک نوشته است). رفیق مسعود گفته بود که مبارزه مسلحانه در روستا توده ای می شود؛ و بنابراین لازم بود جهت توده ای کردن مبارزه مسلحانه منطبق بر استراتژی ترسیم شده توسط این رفیق، مبارزه مسلحانه به شهر محدود نشده و به جز شهر کانون های مبارزاتی جدیدی در دیگر نقاط ایران سازمان داده شود. اما اکنون، در نیمه دوم سال 1353 عملاً عدم انجام اقداماتی به منظور تحقق این استراتژی که برای پیشروی بعدی سازمان از اهمیت حیاتی برخوردار بود و فقدان هر گونه طرح و تصمیمی برای این منظور، سازمان را در موقعیت بسیار حساس قرار داده بود. موج بزرگی از دریای بیکران خلق در شرایطی به طرف سازمان چریکهای فدائی خلق خیز برداشته و نیروهائی را در اختیار آن قرار داده بود که این سازمان جائی را از قبل برای آن ها تدارک ندیده و فاقد آمادگی های لازم برای به کارگیری این نیرو در جهت پیشبرد جنبش بود. موقعیت حساسی به وجود آمده بود. سازمان چریکهای فدائی خلق اکنون "از وفور نعمت در مضیقه بود". این موقعیت حساس اما زمینه ساز نفوذ تفکراتی به درون سازمان بود که در حالی که با نظرات و اندیشه های مارکسیست - لنینیستی چریکهای فدائی خلق مغایرت داشت ، اما ظاهراً راه حلی برای جابجائی این نیروها در مقابل سازمان قرار می داد؛ و اتفاقاً درست در اواخر سال 1353 بود که تفکرات غیر پرولتری و به عبارت دیگر اپورتونیستی که ظاهراً برای سازماندهی نیروهای جنبش راه حل ارائه می داد (هر چند راه حل رفُرمیستی و غیر منطبق با شرایط جامعه ایران) به درون سازمان چریکهای فدائی خلق راه یافته و به تاخت و تاز پرداخت و به تدریج در عمل اثرات منفی و مخرب خود را به بار آورد. واقعیت را بخواهیم با رشد جنبش مسلحانه و تقویت صفوف چریکهای فدائی خلق موقعیتی فرا رسیده بود که در عمل دو راه بیشتر در مقابل سازمان قرار نداشت یا می بایست با وفاداری به نظرات پایه ای خود خط مشی مبارزه مسلحانه را بر اساس آن چه در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" آمده است هم چنان دنبال کند و یا از این مسیر منحرف شده و پذیرای راه حل های دیگر با عواقب منفی خود گردد. 

رفیق جعفری در اواخر سال 1353 که متأسفانه من دیگر در ایران نبودم، در آخرین ارتباطی که بین رفقای منطقه و ایران برقرار شد نامه ای برای من نوشته بود که انعکاس نگرانی وی از وضعیت درون سازمان در این مقطع بود. او برای من نوشته بود که "اوضاع بسیار نابسامانی در سازمان به وجود آمده است و وجود تو در این شرایط خیلی می توانست مؤثر باشد و ای کاش این جا بودی و اصلاً برنامه رفتن تو ریخته نمی شد." با اطلاعاتی که امروز در دسترس می باشد می دانیم که در این مقطع نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق تدوین شده توسط دو تن از بنیانگذاران خود، رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده مورد یک تهاجم ایدئولوژِیکی موذیانه و تعرض و تحریف قرار گرفته و بر این اساس تحول نامیمونی در سازمان در حال شکل گیری بود. بر این اساس می توان گفت که رفیق جعفری در این مقطع خود را با واقعیت های نگران کننده ای در درون سازمان مواجه می دید. مثلاً او، هم به دلیل درکی که از نظرات تئوریک سازمان داشت و هم بر پایه تجارب عملی خود در صحنه مبارزه انقلابی، نمی توانست تزهائی چون "پای دوم جنبش" (3) را بپذیرد و به نتایج آن اعتماد کند - و به گونه ای که امروز از نوشته ها و سخنان کسانی که بعداً سکان دار سازمان چریکهای فدائی خلق شدند بر می آید به واقع نیز چنین بود.

(ادامه دارد) 

زیرنویس ها:
1- پس از شهادت رفیق ایرج سپهری، از این رفیق یک دفتر و کاغذهای جداگانه که او خاطرات مبارزاتی خود را بر روی آن ها نوشته بود در پایگاهی در اهواز به جا مانده بود. این نوشته ها را من در طی مدتی که قبل از خروجم از ایران در آن پایگاه بودم به صورت یک کتاب که در برگیرنده شرحی از زندگی و خاطرات رفیق ایرج سپهری بود ، تنظیم کردم. این کتاب در همان زمان با نام " از جبهه نبرد فلسطین، خاطرات رفیق کارگر فدائی شهید، ایرج سپهری" منتشر شد که اکنون نیز با همین نام در جنبش موجود است.
2- عبور از طریق مرز زمینی صورت می گرفت. نگهبانان مرزی در طول شب مرتب در مسیر خاصی قدم زده و با نورافکن های قوی منطقه عبور را روشن می کردند. این امر یکی از خطرهائی بود که دائماً رفقای عبور کننده از مرز را تهدید می کرد. یکی دیگر از خطرها سگ هائی بود که مرزبانان به خدمت گرفته بودند. یاد رفیق داداشی (محمد علی خسروی اردبیلی) گرامی باد که با شوخی و جدی پیشنهاد تهیه روغن ببر را می داد تا با زدن آن به لباس ها سگ ها قادر به تشخیص مان نباشند و ما از دست آن ها در امان بمانیم. امیدوارم فرصتی پیش آید که در این مورد در جائی به طور مفصل توضیح بدهم که تحت مسئولیت رفیق جعفری رفت و آمد از مرز به این طرف و آن طرف به طور دقیق چگونه سازمان یافته بود و از تجربه خودم نیز بنویسم که یک بار هنگام رفتن به آن سوی مرز با به وجود آمدن حادثه ای مجبور به بازگشت شدیم و دفعه دوم نیز با حوادث مخاطره آمیزی روبرو شدیم ولی به هر حال آن بار توانستیم مرز را رد کنیم. 
3- عبارت "پای دوم جنبش" متعلق به رفیق جزنی می باشد که با جدا کردن امر سیاسی از امر نظامی انجام فعالیت های صرفاً سیاسی را "پای دوم جنبش" می خواند. او هر چند که تاکتیک مسلحانه را قبول داشت ولی برای آن صرفاً نقش تبلیغی قائل بود و برخلاف خط مشی سیاسی - نظامی ای که چریکهای فدائی خلق بدان معتقد بودند سازماندهی و بسیج توده ها را در یک پروسه صرفاً سیاسی امکان پذیر می دانست. بر این مبنا، وی ایجاد تشکل های صرفاً سیاسی از قبیل "هسته های سیاسی - صنفی" و "هسته های انتشاراتی" را راهی برای سازماندهی نیروهای جنبش قلمداد نموده و توصیه می کرد. اما راه پیشنهادی او منطبق با قانونمندی های شرایط مختنق و دیکتاتور زده جامعه ایران نبود و با استراتژی چریکهای فدائی خلق که سازماندهی و بسیج توده ها را در بستر مبارزه مسلحانه و با انجام فعالیت های سیاسی - نظامی امکان پذیر می داند ، مغایرت داشت.


به خاطرۀ گوزنی که زادۀ جنگل حماسه بود و با خون زلال خود، جنگلی پُر از گوزن های "درخت اقاقیا" آفرید...!
(به مناسبت چهلمین سالگرد جان باختن رفیق کبیر، فریدون جعفری)

در تهران نیز رفیق جعفری هم چنان فعال بود. از جمله کماکان سعی می کرد مبارزینی که داوطلب پیوستن به چریکهای فدائی خلق بودند را به سازمان وصل کند. در یک مورد او که آماده رفتن بر سر قراری بود متوجه می شود که مأموران ساواک مشغول محاصره همان محلی هستند که او می بایست سر قرار حاضر شود. در آن زمان سازمان این قدرت را یافته بود که می توانست از طریق رادیوئی، امواج بی سیم های مأموران ساواک را دریافت کند و رفیق جعفری درست با شنیدن سخنان مزدوران ساواک متوجه خطر شده و از رفتن بر سر آن قرار لو رفته اجتناب می کند. رفیق شیرین (معاضد) واقعه را به این صورت تعریف می کرد: رفیق جعفری که همیشه مواظب بود قرار هایش را خیلی دقیق اجرا کند ، از مدت کوتاهی قبل از زمان قرارش کفش هایش را هم پوشیده و آماده رفتن بود. من گوشم به رادیو بود و چشمم به رفیق جعفری، همیشه در این جور مواقع نگرانی داشتم که نکند رفیقی که سر قرار می رود قرارش از قبل لو رفته باشد. در چنین وضعی بودم که متوجه تغییر صدا در بی سیم های ساواک شدم و به رفیق جعفری گفتم کمی صبر کن انگار اتفاقی دارد می افتد. هر دو به صدای بی سیم ها دقیق شدیم. ساواکی ها به هم دیگر پیام می دادند و موضوع بر سر رفتن به محلی بود. در این حین نام خیابان ها و محل جمع شدن ساواکی ها مشخص شد. رفیق جعفری که تا این لحظه ساکت بود با خونسردی گفت، آره این محل قراره منه. خودشونو دقیقاً برای ساعتی که من در آن محل قرار دارم آماده می کنند. این را گفت و برای در آوردن کفش هایش از اتاق خارج شد. 

ایجاد شاخه ای در اهواز یکی دیگر از خدمات رفیق جعفری به سازمان چریکهای فدائی خلق در جهت رشد و پیشرفت آن بود. او که به راستی نمونه برجسته ای از خلاقیت انقلابی بود در این شهر در جهت خلق امکانات تازه برای رشد و گسترش مبارزه علیه رژیم خونخوار شاه و تحقق شعار معروف چریکهای فدائی خلق: "ما میهن مان را از زیر سلطه امپریالیسم آزاد خواهیم کرد" که این رفقا در سال 1350 و 1351 در زیر اعلامیه ها می نوشتند اقدام نمود. با تلاش های خستگی ناپذیر رفیق جعفری پایگاهی در اهواز به وجود آمد که پایگاهی برای ایجاد ارتباط چریکهای فدائی خلق با جنبش خلق فلسطین و کل دنیای خارج بود. باید یاد آور شد که آن چه به رفیق جعفری امکان چنین اقدامی را داد پیوستن رفیق ایرج سپهری - که پس از شهادت برادر فدائی اش سیروس سپهری (ساواک این رفیق را در زیر شکنجه به شهادت رساند) به فلسطین رفته و مدتی همراه انقلابیون فلسطینی در عملیات مسلحانه علیه اسرائیل شرکت داشت - به صفوف چریکهای فدائی خلق بود. انقلابیون فلسطینی از این رفیق کارگر فراموش نشدنی با نام ابو سعید ایرانی یاد می کردند و شجاعت و رشادت او در جنگ با صهیونیست ها زبانزدِ این انقلابیون بود. (1) وجود رفیق ایرج سپهری با اطلاعات و راه کارهائی که می دانست این توانائی را به سازمان داد که در جهت ایجاد ارتباط مجدد با جنبش فلسطین و فراتر از آن ایجاد ارتباط با دنیای خارج از ایران دست به کار شود.

تحت مسئولیت رفیق جعفری، رفیقی جهت تهیه امکانات ضروری برای سازمان و از جمله امکانات تسلیحاتی به منطقه خاورمیانه فرستاده شده و در عراق مستقر گردید (رفیق محمد حرمتی پور). در همین زمان بود که رادیوئی به نام رادیو میهن پرستان هم راه اندازی شد. این رادیوئی بود که صدای دو سازمان مسلح جنبش (سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق ) را به گوش مردم ایران می رساند و با توجه به شنونده های زیادی که در سراسر ایران داشت در رساندن اخبار عملکردها و تبلیغ و ترویج نظرات این دو سازمان نقش به سزائی ایفاء می نمود. در اهواز، تحت مسئولیت رفیق جعفری و با حضور رفقائی چون عباس کابلی و زهرا آقانبی قلهکی (این رفیق پس از سال ها فعالیت انقلابی به عنوان یک چریک فدائی خلق، در دیماه سال 1354 دستگیر شد و از معدود زنان انقلابی بود که توسط رژیم شاه به جوخه اعدام سپرده شد. تاریخ اعدام وی بیست و نه آذر ماه سال 1355 می باشد) پایگاهی در این شهر به وجود آمد. دو رفیق دیگر برای برقراری ارتباط مداوم و مستمر با رفیق مستقر در عراق تعیین شدند. با ابتکار رفیق جعفری و رفقای دست اندر کار دیگر، چگونگی عبور دادن رفقا از ایران به عراق و ایجاد ارتباط مجدد با آن ها به هنگام بازگشت به ایران و مسائل تکنیکی دیگر از این قبیل حل شد. از جمله خبر رسیدن دو رفیق عازم به منطقه هر بار با علامت رمزی که از قبل تعیین شده بود توسط رادیو میهن پرستان به اطلاع رفیق جعفری می رسید و همین امر در هنگام برگشت مجدد آن ها به ایران تکرار می شد. در ضمن، این دو رفیق به هنگام بر گشت از منطقه به ایران نیز توسط خود رفیق جعفری در نزدیکی های صبح که هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود به پایگاه اهواز منتقل می شدند. اگر تغییری در مرز ایجاد شده و خطر جدیدی در مسیر گذشتن از مرز به وجود آمده بود این موضوع نیز (در صورت اطلاع از آن) از طریق رادیو با رمزی به رفیق جعفری اطلاع داده می شد. این دو رفیق رابط که با جسارت و فداکاری بی نظیر و با قبول خطری که دائماً آن ها را تهدید می کرد مرتب به این و آن طرف مرز رفت و آمد می نمودند در جهت تأمین نیاز های تسلیحاتی و دیگر نیازهای بسیار ضروری سازمان فعالیت می کردند (این رفقای فراموش نشدنی محسن نوربخش و محمد علی خسروی اردبیلی بودند که رفیق دوم را رفقا به خاطر پاکی و صمیمیت خاصش که زبان زد همه بود داداشی خطاب می کردند) .(2) وسایل تهیه شده آن گاه توسط خود رفیق جعفری که گاه رفیق دیگری نیز وی را همراهی می کرد به تهران منتقل می شدند. مسلم است که مجموعه این فعالیت ها در اهواز بر قدرت و امکانات سازمان افزوده و باعث تقویت آن می شد. بعدها با رشد و گسترش سازمان و افزایش مسئولیت های رفیق جعفری، مسئولیت شاخه اهواز را رفیق نسترن آل آقا به عهده گرفت که البته پس از مدت کوتاهی با انعقاد قرارداد الجزایر بین ایران و عراق ، این بخش کار عملا تعطیل شد.

تلاش های خستگی ناپذیر رفیق جعفری و رفقای فداکاری که تحت مسئولیت این رفیق در اهواز فعالیت می کردند و به خصوص نقش انقلابی دو رفیق رابط که مدام در دو سوی مرز در تردد بودند به همراه مجموع فعالیت های تدارکاتی انجام شده در مشهد تحت مسئولیت رفیق جعفری و فعالیت های رفقای دیگر در سازمان، در سال 1353 نتایج درخشان خود را به بار آورد و در این سال در عملکردهای انقلابی چریکهای فدائی خلق گشایش چشمگیری به وجود آمد. سال 1353 اوج شکوفائی سازمان محسوب می شود. در این سال چریکهای فدائی خلق موفق به انجام یک سری عملیات نظامی موفقیت آمیز در شهر های مختلف ایران علیه دشمن یعنی رژیم شاه و امپریالیست های هادی و حامی او شدند، عملیاتی که شدیداً دشمنان مردم را وحشت زده ساخت. از طرف دیگر انعکاس خبر و پخش متن اطلاعیه های این عملیات از طریق رادیوئی متعلق به جنبش مسلحانه (رادیو میهن پرستان) در شرایطی که این رادیو در سراسر ایران وسیعاً شنونده داشت باعث ارتقای آگاهی انقلابی در میان کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های تحت ستم ایران می شد. در این سال سازمان مجاهدین نیز عملیات موفقیت آمیزی داشت که مجموعه همه این عملیات و انعکاس وسیع آن ها در میان مردم جو سیاسی – اجتماعی جامعه را به طور کاملاً محسوسی به نفع توده های خلق تغییر داده و زمینه را برای شرکت هر چه وسیع تر توده ها در مبارزه آماده نمود. رفیق جعفری چه به عنوان عضوی از مرکزیت و چه به عنوان مسئول شاخه مشهد در طرح ریزی و آماده کردن رفقای عمل کننده برای اجرای عملیات مورد بحث نیز سهم و نقش ارزنده خود را داشت.


مطالب و خاطراتی که در سال های اخیر در رابطه با چریکهای فدائی خلق نوشته شده¬اند نشان می دهند که رفیق جعفری در سال 1353 شاخه هائی را نیز در گیلان و مازندران به وجود آورده بود، در عین حال که وی تیم هائی را هم در تهران سازماندهی کرده بود. همه این ها نمودی از قدرت سازمان را در سال 1353 به نمایش می گذارد و در عین حال نشان می دهد که در بطن این قدرت و موفقیت های چریکهای فدائی خلق تا چه حد به طور برجسته فعالیت های پر ثمر رفیق جعفری نهفته بود. در زندگی نامه ای که رفیق حمید اشرف در باره این رفیق نوشته است می خوانیم که: "رفیق جعفری در تمام طول خدمات سازمانیش نمونه برجسته ای از خلاقیت انقلابی بود. قدرت ابتکار و تلاش های او در جهت خلق امکانات تازه برای مبارزه کم نظیر بود." به راستی که تک تک کلمات به کار رفته در این جملات و کل این زندگی نامه از پشتوانه عینی و عملی برخوردار است. اگر تنها وسعت فعالیت های رفیق جعفری تا لحظه شهادت اش در سازمان در نظر گرفته شود آن وقت بار وظایف سنگینی که این رفیق شجاع و با درایت به دوش گرفته و با دقت و کاردانی تمام و با انرژی واقعاً بی کران خود به انجام آن ها می پرداخت هر چه بیشتر عیان می گردد. تازه، رفیق جعفری علاوه بر همه فعالیت هائی که در این جا مختصراً (تا آن جا که من از آن ها اطلاع داشتم) به آن ها اشاره شد دارای ارتباطات دائمی نیز با افرادی بود که در حین گذراندن زندگی عادی خود، نسبت به چریکهای فدائی خلق سمپاتی داشتند. من خود از نزدیک در جریان برخی از ارتباطات علنی این رفیق قرار داشتم و در یک مورد همراه رفیق جعفری به منزل یکی از ارتباطات علنی او در بهشهر رفتم. رفیق جعفری از طریق این ارتباطات هر چه بیشتر در جریان برخی از رویدادهای زندگی مردم و مسایلی که در جامعه می گذشت قرار می گرفت. با وسعت گرفتن حمایت توده ها از چریک ها، او با افراد بیشتری از مبارزینی که دارای زندگی علنی بودند ارتباط برقرار کرده و از امکانات آن ها برای پیشرفت کار سازمان استفاده می کرد. 

اگر اندکی روی صحنه سیاسی جامعه در سال های پر جنب و جوش دهه 50 تعمق کنیم خواهیم دید که نه فقط فعالیت های انقلابی از آن نوع که توسط رفقای پر تحرک و پرکاری نظیر رفیق جعفری در جنبش انجام می شد بلکه مجموعه عملکردهای انقلابی نیروهای مسلح در جامعه و مبارزات گسترده غیر مسلحانه ای که از طرف توده ها با وجود جریان مبارزه مسلحانه و بر محور این مبارزه در سطح جامعه صورت می گرفت وضعیت جدیدی در جنبش ایجاد کرده و در مقطعی تحولی را در اوضاع سیاسی جامعه به وجود آورده بودند. واقعیت را بخواهیم از اواخر سال 52 جنبش انقلابی در ایران وارد فاز بالاتری شده بود. انعکاس و جلوه برجسته این واقعیت خود را در حمایت و پشتیبانی توده های مردم از برخورد قهرمانانه رفقا خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که در دادگاه خود را فدائی خوانده و از جنبش مسلحانه دفاع نمودند، آشکار نمود. در بهمن ماه سال 1352 رژیم شاه برای پیشبرد توطئه ای علیه جنبش مسلحانه یک دادگاه علنی که جلسات آن از تلویزیون پخش می شد و در نتیجه مردم سراسر ایران از این طریق در جریان رویدادهای آن دادگاه قرار می گرفتند ، برگزار کرد. در جریان این دادگاه بود که مردم مبارز ایران در سطحی گسترده و به طور هر چه عینی تر چهره دو تن از انقلابیون جان برکفی را دیدند که برای آن ها سمبل هائی از مبارزین چریک بودند. خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که در آن دادگاه به خاطر منافع خلق به قول گلسرخی شاعر حاضر نشدند بر سر جانشان چانه بزنند با برخوردهای غرور انگیر و سلحشورانه خود چنان در دل توده ها جای گرفتند که تا به امروز هم به عنوان قهرمانان مردم شناخته می شوند. اما موضوع صرفاً بر سر این دو رفیق انقلابی نبود. آن ها در چشم توده ها نمونه و جلوه هائی از انقلابیون مسلحی بودند که از سال 49 با درایت و فداکاری های بی نظیر علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیستش می جنگیدند. از این مقطع به بعد، پشتیبانی توأم با عشق و علاقه فراوان نسبت به مبارزین چریک از طرف توده ها هر چه گسترده تر گشته و نمود بارزتری یافت که خود جلوه ای از این واقعیت بود که در جنبش مسلحانه انقلابی متعلق به کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های در بند ایران نقطه عطفی به وجود آمده است.

به راستی که با جریان داشتن مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیست اش در جامعه و در پرتو پاسخ به ضروری ترین نیازهای سیاسی - اجتماعی توده ها که پیشرفت و تعالی جامعه را باعث می شد، رژیم شاه به هر توطئه ای علیه جنبش انقلابی دست می زد شکست خورده و آن توطئه در عمل به ضد خود تبدیل می گردید! با رشد هر چه بیشتر جنبش مسلحانه در جامعه و مطرح شدن هر چه وسیع تر آن در میان مردم، حالا دیگر ستمدیدگان کاملاً درک می کردند که سرنوشت آن ها با سرنوشت انقلابیون مسلحی که به راستی برای رهائی مردم و پایان دادن به هرگونه ظلم و ستم می جنگند گره خورده است. حالا دیگر درست به صورتی که رفیق کبیر امیر پرویز پویان پیش بینی کرده بود نشانه های روشنی از تبدیل حمایت معنوی به حمایت مادی خلق (مرکب از طبقات تحت ستم در جامعه، از کارگران و زحمتکشان گرفته تا اقشار مختلف خرده بورژوازی) نسبت به پیشاهنگان انقلابی خود ایجاد شده و عملاً نیروی زیادی از میان توده ها به هواداری از این جنبش و سازمان های مسلح آن می پرداختند. در این مقطع توده ها حتی به طور علنی قدرت جنبش مسلحانه را به رخ مأموران رژیم شاه می کشیدند. مثلاً مواردی که رفیق جعفری خود در اهواز شاهدش بود را می توان ذکر کرد. راننده وانت باری که مورد برخورد ناعادلانه یک افسر راهنمائی قرار گرفته بود با خشم تمام به آن افسر می گفت همین کارها را می کنید که "خرابکارها" (لفظی که رژیم در مورد چریکها به کار می برد) دست به آن کارها می زنند. در یک مورد دیگر فردی عاصی از ظلم یک مأمور رژیم دور میدان دویده و فریاد می زد: درود بر گلسرخی!، درود بر گلسرخی! نمونه هائی را هم شاهد بودیم که حاکی از حساسیت توده ها نسبت به نبرد مسلحانه پیشاهنگان خود با نیروهای سرکوب رژیم شاه بود. مثلاً در شهریور سال 52 که رفیق ایرج سپهری در یک درگیری قهرمانانه با نیروهای مسلح شاه در شهر آبادان به شهادت رسید، آوازه برخورد مسلحانه و بسیار دلیرانه او با پلیس در این شهر شدیداً پیچید و مردم مبارز آبادان آشکارا در مورد این فدائی دلاور صحبت کرده و می گفتند که چطور وی پس از از پای در آوردن تعدادی از نیروهای پلیس برای این که زنده به دست آنان نیفتد نارنجک خود را منفجر کرده است – آن هم در شکم خود تا آسیبی به مردم وارد نیاید. این ها و نمونه های بسیار دیگر بیان گر مطرح شدن هر چه بیشتر جنبش مسلحانه در میان مردم و برخورد مثبت و حمایت گرانه آن ها از این جنبش بودند.

بدون شک حمایت توده ها از مبارزین چریک چه برای رژیم شاه و چه برای اربابان امپریالیستش زنگ خطر بزرگی بود. آن ها خوب می دانستند که این روند اگر به درستی طی شود منجر به رشد هر چه بیشتر جنبش مسلحانه، مسلح شدن توده ها و ایجاد کیفیتی جدید در این جنبش یعنی تبدیل آن به جنبش مسلحانه توده ای خواهد شد؛ و به خوبی آگاه بودند که این امر با توجه به تجربه هائی که در چین، ویتنام و کوبا طی شده بود ناقوس مرگ امپریالیست ها و نوکران شان را در ایران به صدا در آورده و در نهایت طومار عمر ننگین شان در جامعه محنت زده ما را در هم خواهد پیچید. در این مقطع رژیم با تکیه بر دستگاه های امنیتی و پلیسی خود به طور چشم گیر بر شدت اختناق و سرکوب در جامعه افزوده و با اعمال شدیدترین خشونت های ضد انقلابی علیه نیروهای انقلابی و توده های مبارز چه در زندان ها و چه در سطح کل جامعه می کوشید سدی در مقابل رشد جنبش مسلحانه ایجاد نماید. اما چنین عکس العمل های ضد انقلابی هر چند کار مبارزه را سخت و دشوار می نمود ولی هرگز نتوانست از رشد و گسترش جنبش انقلابی جلوگیری کند. در چنین شرایطی بود که سازمان چریکهای فدائی خلق با موج نوینی از مبارزین و توده های آگاه که خواهان پیوستن به صفوف چریکهای فدائی خلق بودند مواجه شد. اما با تأسف باید گفت که علیرغم چنین اقبال شکوهمندی، سازمان اکنون خود را در وضعیت متناقضی قرار داده بود. در اوج قدرت و در شرایطی که وجود یک نیروی قابل توجه برای تقویت صفوف چریکهای فدائی خلق می توانست به سازمان امکان دهد تا برای تحقق استراتژی مبارزه مسلحانه طرح های نوینی را در دستور کار خود قرار داده و برای توده ای کردن مبارزه مسلحانه قدم های عملی معینی بردارد، سازمان انگار که استراتژِی ترسیم شده در کتاب رفیق مسعود احمدزاده را به فراموشی سپرده بود برای این منظور هیچ برنامه ای نداشت و در واقع در صدد تحقق این استراتژی نبود. پیش از این حتی در سال 1351 با وجود رفقای گرانقدری چون عباس جمشیدی رودباری این موضوع در سازمان مطرح شده بود که باید به جمعبندی تغییراتی که جنبش مسلحانه در کل جامعه و در کشاندن توجه توده ها به طرف این جنبش ایجاد کرده بود پرداخت و تاکتیک های نوینی را در جهت تحقق استراتژی سازمان و توده ای کردن مبارزه مسلحانه در دستور کار خود قرار داد. اما در سال 1353 درست در شرایطی که عمل به تئوری مبارزه مسلحانه (مندرج در کتاب های رفقا احمدزاده و پویان) حقانیت خود را به ثبوت رسانده و نیروی عظیمی به طرف چریکهای فدائی خلق روی آورده بود سازمان فاقد هر گونه آمادگی برای سازماندهی این نیرو در جهت تداوم و گسترش مبارزه مسلحانه، سازماندهی مسلح توده ها، تشکیل ارتش خلق، آزاد سازی مناطق و به طور کلی تداوم کار سیاسی - نظامی مطرح شده در تئوری چریکهای فدائی خلق با چشم انداز رهبری مبارزات توده ها در اشکال مختلف خود بود. قدم های اولیه برای تحقق چنین چشم اندازهائی کوشش در ایجاد کانون های چریکی در مناطق مختلف ایران نظیر کُردستان بود که از امکان و آمادگی لازم برای رشد و گسترش مبارزه مسلحانه برخوردار بودند. ولی سازمان دیگر عملاً انجام چنین اقداماتی را از برنامه خود خارج کرده بود.


بنابراین تا آن جا که بحث در مورد رفیق جعفری است مفهوم عملی روی آوری نیروی جدید به طرف چریکهای فدائی خلق، سنگین تر شدن بار وظایف این رفیق بود. او هم چون گذشته با صرف نیرو و انرژی زیاد به جابجائی نیروهای جدید و یا به عبارت دیگر به سازماندهی این نیروها در همان طریق سابق (که حالا دیگر پاسخگوی نیاز های جدید جنبش انقلابی نبود) می پرداخت و می بایست فرهنگ و مسایل تشکیلاتی را به آن ها بیاموزد و آن ها را به خصوص به لحاظ نظامی مورد تعلیم قرار دهد. مسلم است که او کماکان عهده دار انجام وظایف دیگری هم بود. مجموعه این امور چنان وقت و نیروئی از این رفیق طلب می کرد که او اغلب شب ها بیش از دو یا سه ساعت نمی خوابید. اما این تلاش های شبانه روزی، این فعالیت های بی دریغ انقلابی در عین حال تضادی را به همراه داشت و آن این که دیگر فرصت و امکانی برای تعمق روی مسایل مختلف سازمان و جنبش باقی نمی گذاشت، امری که در اواخر سال 53 نتایج منفی خود را آشکار ساخت.

به طور کلی، پس از گذشت چند سال از آغاز مبارزه مسلحانه و تغییراتی که این مبارزه در جامعه ایجاد کرده بود، می بایست در جهت تحقق استراتژی مبارزه مسلحانه تاکتیک های جدیدی که خطوط کلی آن در کتاب رفیق مسعود احمدزاده ترسیم شده و حتی در آن جا رهنمود های مشخصی جلوی پای چریکهای فدائی خلق قرار داده شده بود، اتخاذ می شد. پیشتر تأکید شده بود که رفیق مسعود احمدزاده "با دور نگری یک مارکسیست، بی آن که به تخیل یا ذهنیت در غلطد، دقیقاً تا جائی که تجارب مجال پیش بینی به ما می دهند خطوط کلی روندی را که مبارزه مسلحانه تا توده ای شدن و آن گاه تحقق آزادی و سوسیالیسم در پیش دارد، ترسیم می کند." (نقل از مقدمه ای که رفیق جمشیدی رودباری در تاریخ اول تیرماه 1351 بر کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک نوشته است). رفیق مسعود گفته بود که مبارزه مسلحانه در روستا توده ای می شود؛ و بنابراین لازم بود جهت توده ای کردن مبارزه مسلحانه منطبق بر استراتژی ترسیم شده توسط این رفیق، مبارزه مسلحانه به شهر محدود نشده و به جز شهر کانون های مبارزاتی جدیدی در دیگر نقاط ایران سازمان داده شود. اما اکنون، در نیمه دوم سال 1353 عملاً عدم انجام اقداماتی به منظور تحقق این استراتژی که برای پیشروی بعدی سازمان از اهمیت حیاتی برخوردار بود و فقدان هر گونه طرح و تصمیمی برای این منظور، سازمان را در موقعیت بسیار حساس قرار داده بود. موج بزرگی از دریای بیکران خلق در شرایطی به طرف سازمان چریکهای فدائی خلق خیز برداشته و نیروهائی را در اختیار آن قرار داده بود که این سازمان جائی را از قبل برای آن ها تدارک ندیده و فاقد آمادگی های لازم برای به کارگیری این نیرو در جهت پیشبرد جنبش بود. موقعیت حساسی به وجود آمده بود. سازمان چریکهای فدائی خلق اکنون "از وفور نعمت در مضیقه بود". این موقعیت حساس اما زمینه ساز نفوذ تفکراتی به درون سازمان بود که در حالی که با نظرات و اندیشه های مارکسیست - لنینیستی چریکهای فدائی خلق مغایرت داشت ، اما ظاهراً راه حلی برای جابجائی این نیروها در مقابل سازمان قرار می داد؛ و اتفاقاً درست در اواخر سال 1353 بود که تفکرات غیر پرولتری و به عبارت دیگر اپورتونیستی که ظاهراً برای سازماندهی نیروهای جنبش راه حل ارائه می داد (هر چند راه حل رفُرمیستی و غیر منطبق با شرایط جامعه ایران) به درون سازمان چریکهای فدائی خلق راه یافته و به تاخت و تاز پرداخت و به تدریج در عمل اثرات منفی و مخرب خود را به بار آورد. واقعیت را بخواهیم با رشد جنبش مسلحانه و تقویت صفوف چریکهای فدائی خلق موقعیتی فرا رسیده بود که در عمل دو راه بیشتر در مقابل سازمان قرار نداشت یا می بایست با وفاداری به نظرات پایه ای خود خط مشی مبارزه مسلحانه را بر اساس آن چه در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" آمده است هم چنان دنبال کند و یا از این مسیر منحرف شده و پذیرای راه حل های دیگر با عواقب منفی خود گردد. 

رفیق جعفری در اواخر سال 1353 که متأسفانه من دیگر در ایران نبودم، در آخرین ارتباطی که بین رفقای منطقه و ایران برقرار شد نامه ای برای من نوشته بود که انعکاس نگرانی وی از وضعیت درون سازمان در این مقطع بود. او برای من نوشته بود که "اوضاع بسیار نابسامانی در سازمان به وجود آمده است و وجود تو در این شرایط خیلی می توانست مؤثر باشد و ای کاش این جا بودی و اصلاً برنامه رفتن تو ریخته نمی شد." با اطلاعاتی که امروز در دسترس می باشد می دانیم که در این مقطع نظرات پایه ای چریکهای فدائی خلق تدوین شده توسط دو تن از بنیانگذاران خود، رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده مورد یک تهاجم ایدئولوژِیکی موذیانه و تعرض و تحریف قرار گرفته و بر این اساس تحول نامیمونی در سازمان در حال شکل گیری بود. بر این اساس می توان گفت که رفیق جعفری در این مقطع خود را با واقعیت های نگران کننده ای در درون سازمان مواجه می دید. مثلاً او، هم به دلیل درکی که از نظرات تئوریک سازمان داشت و هم بر پایه تجارب عملی خود در صحنه مبارزه انقلابی، نمی توانست تزهائی چون "پای دوم جنبش" (3) را بپذیرد و به نتایج آن اعتماد کند - و به گونه ای که امروز از نوشته ها و سخنان کسانی که بعداً سکان دار سازمان چریکهای فدائی خلق شدند بر می آید به واقع نیز چنین بود.

(ادامه دارد) 

زیرنویس ها:
1- پس از شهادت رفیق ایرج سپهری، از این رفیق یک دفتر و کاغذهای جداگانه که او خاطرات مبارزاتی خود را بر روی آن ها نوشته بود در پایگاهی در اهواز به جا مانده بود. این نوشته ها را من در طی مدتی که قبل از خروجم از ایران در آن پایگاه بودم به صورت یک کتاب که در برگیرنده شرحی از زندگی و خاطرات رفیق ایرج سپهری بود ، تنظیم کردم. این کتاب در همان زمان با نام " از جبهه نبرد فلسطین، خاطرات رفیق کارگر فدائی شهید، ایرج سپهری" منتشر شد که اکنون نیز با همین نام در جنبش موجود است.
2- عبور از طریق مرز زمینی صورت می گرفت. نگهبانان مرزی در طول شب مرتب در مسیر خاصی قدم زده و با نورافکن های قوی منطقه عبور را روشن می کردند. این امر یکی از خطرهائی بود که دائماً رفقای عبور کننده از مرز را تهدید می کرد. یکی دیگر از خطرها سگ هائی بود که مرزبانان به خدمت گرفته بودند. یاد رفیق داداشی (محمد علی خسروی اردبیلی) گرامی باد که با شوخی و جدی پیشنهاد تهیه روغن ببر را می داد تا با زدن آن به لباس ها سگ ها قادر به تشخیص مان نباشند و ما از دست آن ها در امان بمانیم. امیدوارم فرصتی پیش آید که در این مورد در جائی به طور مفصل توضیح بدهم که تحت مسئولیت رفیق جعفری رفت و آمد از مرز به این طرف و آن طرف به طور دقیق چگونه سازمان یافته بود و از تجربه خودم نیز بنویسم که یک بار هنگام رفتن به آن سوی مرز با به وجود آمدن حادثه ای مجبور به بازگشت شدیم و دفعه دوم نیز با حوادث مخاطره آمیزی روبرو شدیم ولی به هر حال آن بار توانستیم مرز را رد کنیم. 
3- عبارت "پای دوم جنبش" متعلق به رفیق جزنی می باشد که با جدا کردن امر سیاسی از امر نظامی انجام فعالیت های صرفاً سیاسی را "پای دوم جنبش" می خواند. او هر چند که تاکتیک مسلحانه را قبول داشت ولی برای آن صرفاً نقش تبلیغی قائل بود و برخلاف خط مشی سیاسی - نظامی ای که چریکهای فدائی خلق بدان معتقد بودند سازماندهی و بسیج توده ها را در یک پروسه صرفاً سیاسی امکان پذیر می دانست. بر این مبنا، وی ایجاد تشکل های صرفاً سیاسی از قبیل "هسته های سیاسی - صنفی" و "هسته های انتشاراتی" را راهی برای سازماندهی نیروهای جنبش قلمداد نموده و توصیه می کرد. اما راه پیشنهادی او منطبق با قانونمندی های شرایط مختنق و دیکتاتور زده جامعه ایران نبود و با استراتژی چریکهای فدائی خلق که سازماندهی و بسیج توده ها را در بستر مبارزه مسلحانه و با انجام فعالیت های سیاسی - نظامی امکان پذیر می داند ، مغایرت داشت.
کبیر فریدون (علی اکبر) جعفری یاد باد (بخش چهارم)
اشرف دهقانی

woensdag 23 september 2015

شهیدان فدایی ماه مهر


نام .........فامیل ...............................تاریخ شهادت .............................محل .نحوه شهادت .
  محمد علی- سالمی............8..7....1350درگیری  خانه تیمی..سه راه اذری
حسین ...سید نوزادی.......8..7..1350..............درگیری  خانه تیمی..سه راه آذری
چنگیز ...قبادی.............8..7...1350.............درگیری خانه تیمی..سه راه آذری
منوچهر ..بهائی پور......10..7..1350..........درگیری خیابانی........تهران
عبدالحسین براتی ..........13..7..1350........خانه تیمی  ..خزانه
مهرنوش  ابراهیمی........15..7..1350........ خانه تیمی ...تهران
محمد رضا  همتی ......2..7...1353.........درگیری خیابانی
پروین ..فاطمی ......8..7..1354 ...... درگیری حین پخش اعلامیه-نظام اباد
پری.. ثابت..........24..7..1354......انفجار  نارنجک
فرشید  فرجاد ......25.. 7..1354 .......انفجار نارنجک
فدایی شهید تورج حیدری بیگوند در تاریخ دوازده مهر سال پنجاه بر سر یک قرار مورد حمله ماموران امنیتی قرار گرفت و با رگبار مسلسل ساواک کشته شد.بعد از شهادت این فدایی تلاش های بسیاری شد تا وی را غیر فدایی معرفی کنند اما نوع فعالیت و نحوه شهادت این رفیق نشان دهنده پایبندی وی به اصول وآرمانهای فدایی است -
یادش و نامش گرامی
سلیم    کهرازی 20..7...59...اصابت گلوله پاسداران ...خاش
سعید   بهرامی ...1...7...60         اعدام..........اهواز
حسن .     حامدی مقدم....2-7-60    ترور توسط پاسداران ---سیاهکل 
رحمت    شریفی .....2-7-60 ....اعدام--تبریز
حسن     علیزاده ......2-7-60........ اعدام -تبریز
محمود(رضا) بابایی       5-7-60  اعدام -تهران
حسن    (فرهاد)  جلالی نایینی ....5-7-60 ..اعدام -تهران
لقمان   مدائن ...5-7-60...اعدام-تهران

..................................................لقمان مدائن.........................................................................-
.......
محمدرضا    فرشاد ......6-7-60  اعدام...اوین
هوشنگ    اژدری مقدم .....7-7-60    اعدام -تهران
جهانشاه      سمیعی اصفهانی...7-7-60-اعدام ...اوین
احمد   کیانی ...7-7-60...تیرباران -بروجرد
سعید   احمدی لاری ...8-7-60...تیرباران -.اصطهبانات
اسماعیل     بیدشهری...8-7-60...تیرباران- اصطهبانات
زهرا     بیدشهری....8-7-60...تیرباران ..اصطهبانات
کرامت  قبادی ...8-7-60-   تیرباران ...اصطهبانات





  








........................................................................پروین فاطمی

..........................................................گروه جاودان نام  آرمان خلق




36
هوشنگ
ترگل
مرد
17
7
50
اعدام
تبریز
37
بهرام
طاهرزاده
مرد
17
7
50
تیرباران
لرستان
38
همایون
کتیرائی
مرد
17
7
50
اعدام - آرمان خلق
لرستان
39
ناصر
کریمی
مرد
17
7
50
اعدام - آرمان خلق
تهران - بروجرد
40
ناصر
مدنی
مرد
17
7
50
تیر باران - آرمان خلق
تهران
92
محمدرضا
همتی
مرد
2
7
53
درگیری خیابان با ساواک
اوین
125
پروین
فاطمی
زن
8
7
54
درگیری در خیابان حین پخش اعلامیه
تهران - نظام آباد
126
پری
ثابت
مرد
24
7
54
انفجار نارنجک
تهران
127
فرشید
فرجاد
مرد
25
7
54
درگیری در خیابان انفجار نارنجک
تهران
ژیلا سیاب..10-7-60-تیرباران-قم
زاهد  سجادی   12-7-60 .....تیرباران سنندج
سیامک    اسدیان -اسکندر....13-7-60     درگیری   آمل
مسعود بریری 13-7-60 درگیری -امل
عبدالحمید   شبانی   13-7-60  اعدام   شیراز
فریبا    شفیعی   گیلاکجایی    13- 7- 60 .....اعدام -اوین
علی   حسن پور     14-7-60   تیرباران   بندرعباس
جهانبخش آبیاری       15-7-60        درگیری -مسجدسلیمان
غلامحسین  زینی وندنژاد    16-7-60    اعدام - ایلام
مهدی     خانزاد       18-7-60    ..اعدام -اوین
سیامک     بهروزی خواه    19-7-60    اعدام -تهران
مریم  توسلی   20-7-60    تیرباران -امل
سید ربیع حسینی -  20-7-60-تیرباران-امل
فاطمه روغن چی - 20-7-60- اعدام آمل
علیرضا صفری-حمید-20-7-60-تیرباران-آمل
اسماعیل علیان -20-7-60-تیرباران-تهران
رمضان قربانی- 20-7-60...تیرباران-آمل
عزت اله معلم - 20-7-6- ..تیرباران-آمل
روح اله  الماسی   -22-7-60    اعدام -بروجرد
کامران حکیم علوی -22-7-60 ...تیرباران -درود
محمد جعفر  دلیلی - 22-7-60- اعدام بروجرد
حسن سبعت  -22-7-60 - اعدام -بروجرد
احمد سلیمانی -22-7-60  تیرباران -بروجرد
شهسوار  شفیعی -22-7-60-تیرباران-ایلام
محمد فیروزی - 22-7-60- تیرباران بندر عباس
عباس گودرزی- 22-7-60-اعدام بروجرد
غلامحسین  مجیدی - 22-7-60- اعدام -بروجرد
بیژن مهنود  - 22-7-60-تیرباران-اصفهان
قربان  غریبی - 27-7-60-تیرباران..قائم شهر
محمدرضا   فرشباف محمدی- 27-7-60-تیرباران-مشهد
علی  محمد نژاد -27-7-60-تیرباران-آمل
پرویز   عندلیبی -...-7-60-زیر شکنجه -تبریز 

zondag 6 september 2015

شهیدان فدایی -شهریور

   ایرج سپهری

رفیق ايرج سپهری کارگری آگاه و مبارز بود که در سال 1327 در شهر بابل متولد شده بود. وی از سنین جوانی برخلاف تمایلات و معیارهای خانوادگی اش به کارگری پرداخت و به دور از محیط خانوادگی خود زندگی نمود و در شرایط زندگی کارگری با درد و رنجی که کارگران می کشند تا شکم خود و خانواده شان را سير کنند آشنا شد. شرايط کار و معيشت کارگران و آن شرايط دهشتناکی که سرمايه داران برای آن ها شکل داده اند کينه و نفرت او به مناسبات ظالمانه سرمايه داری را سبب شد و اين کينه وقتی که بر اثر مطالعه آثار مارکسيستی به آگاهی رسيد ، برای وی به منشا ايمانی تزلزل ناپذير به ضرورت نابودی قطعی نظام سرمايه داری به دست کارگران متشکل و آگاه تبدیل گشت. از اين زمان به بعد زندگی رفيق ايرج کاملا دگرگون گشت و او به عنوان کارگر آگاهی که آزادی و سعادت طبقه اش را طلب می کرد هر روز بيش از روز قبل با مطالعه شرايط کار و معيشت هم طبقه ای های خود يعنی شرايطی که خود در آن زندگی می کرد به اين نتيجه می رسيد که ديکتاتوری بورژوازی وابسته در ايران امکان سازمان يابی کارگران را با توسل به سرکوب وحشيانه مبارزات کارگران کاملا از کارگران سلب کرده است. اين آگاهی هم زمان شد با رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ايران که برادرانش رفقا سيروس و فرخ سپهری از پيشگامان آن بودند. در پائيز سال 50 رفيق ايرج به خاطر ارتباط با برادرانش از سوی ساواک دستگير شد و زندان و شکنجه را خود شخصا تجربه نمود. خودش می گفت "زندان برای من آموزشگاه بزرگی بود، درست بعد از آزادی از زندان در ایمانم راسخ تر و محکم تر شده بودم، با خلق ستمکش خود پیمان بستم که تا آخرین قطرۀ خون خود را در هر کجای دنیا که باشم علیه ظلم و ستم و علیه تمام دشمنان خونخوار طبقه کارگر و همۀ طبقات رنجبر مبارزه کنم" (به نقل از "از جبهه نبرد فلسطین"). متاسفانه هنگامی که رفیق ایرج از زندان آزاد شد برادر وی چریک فدائی خلق، رفيق سيروس در زير شکنجه ساواک جان باخته بود (سال 1350) و رفيق فرخ در يک درگيری با نيروهای سرکوبگر ساواک به شهادت رسيده بود (در تابستان سال 51). این واقعیات باعث شد که ارتباط رفیق ایرج با سازمان چريکهای فدائی تا مدت ها قطع شود. به همین دلیل رفیق ایرج پس از آزادی از زندان به تنهائی و با تقبل رنج ها و خطر های بسيار از مرز گذشت و به فلسطين سفر نمود تا هم توانائی های نظامی خود را ارتقا بخشد و هم با نبرد در کنار انقلابیون فلسطین در حد خود به وظايف انترناسيوناليستی اش عمل نمايد. او در جنبش فلسطين به "جبهه خلق برای آزادی فلسطین - فرماندهی کل" به رهبری احمد جبرئیل پیوست. رفیق ایرج در جريان همکاری اش با این نیروی فلسطینی ، آن چنان قاطعانه و با شهامت عمل می کرد و به منافع امپریالیزم و صهیونیسم ضربه می زد که شجاعتش زبان زد رفقای جبهه گردید. او می گفت: "بهترین روزهای زندگیم، آن روزهائی بودند که به عملیات می رفتم و به منافع اشغالگران اسرائیلی ضربه های سختی وارد می کردم" (همان منبع). او همواره از رفقای جبهه می خواست که به جای آن ها در عملیات شرکت کند - چرا که نهراسیدن از خطر بارزترین خصلت انقلابی او بود. رفیق ایرج در جنگ با اشغالگران اسرائیلی فرماندهی یک گروه تخریب را با نام مستعار سازمانی "محمد عبدالقادر" در منطقه جولان به عهده داشت. ولی رفقای فلسطینی او را "ابو سعید ایرانی" می نامیدند. او به سبب شجاعت های بی مانندش در جبهه نبرد به درجه سروانی رسید، افتخاری که برای یک غیرفلسطینی کم نظیر بود. رفیق در نبردهای جولان، آن طور که در خاطرات روزانه اش نوشته شده، بیش از بیست اسرائیلی را از صحنه نبرد خارج ساخت و به این ترتیب به عنوان یک رزمندۀ نمونه، در سراسر جبهه شهرت یافت. نبردها و مبارزات "ابوسعید ایرانی" يا رفيق ايرج سپهری اگر چه مبتنی بر روحیه انترناسیونالیستی او بود ولی به امور داخلی میهنش نیز مربوط می شد چرا که دولت صهیونیستی اسرائیل در دستگاه های امنیتی و پلیسی و ارتش ایران علیه مردم ما نیز دخالت داشت. سرانجام رفیق ایرج سپهری پس از کسب تجربه کافی به ایران بازگشت و توانست با سازمان چريکهای فدائی ارتباط بگیرد و در کنار دیگر رفقا ، مبارزه علیه رژیم شاه را پیش ببرد. پس از مدتی سازمان صلاح دید که وی برای ایجاد ارتباطی مستقیم بین چریکهای فدائی خلق با مبارزین فلسطینی و جهت تأمین برخی از نیازهای تسلیحاتی سازمان مجدداً به فلسطین باز گردد.
در سپیده دم دوم شهریور ماه 1352 هنگامی که رفیق ایرج همراه با رفیقی دیگر از فلسطین عازم ایران بود، پس از عبور از مرز وارد آبادان شد، بیماری چند روز قبل از حرکت و گرمازدگی شدید، توان رفیق را تحلیل برده بود و همین موجب شد که رفقا نتوانند حرکات خود را تنظیم نمایند و در آبادان مورد سوءظن پلیس قرار گرفتند که منجر به درگیری مسلحانه بین آن ها و مزدوران رژیم که شامل نیروهای ژاندارمری و شهربانی می شد گردید. در این درگیری با برخورد شجاعانه رفقا، شماری از نیروهای دشمن از پای در آمدند ولی سرانجام رفیق کارگر، ایرج سپهری ، علیرغم همه شجاعت و کاردانی اش به دلیل بیماری، کاملاً در محاصره مزدوران دشمن قرار گرفت. در این هنگام در حالی که فریادهای "مرگ بر شاه" و "زنده باد مبارزه رهائی بخش خلق" او در هوا طنین انداز بود، برای این که زنده به دست دشمن نیفتد قهرمانانه ضامن نارنجک خود را کشید و در مقابل چشمان ناباور دشمنان مردم به زندگی خود پایان داد. به این ترتیب در حالی که حماسه رفیق با حماسه برادرانش در آمیخت ، چریکهای فدائی خلق يکی از صديق ترين يارانشان و کارگران ایران يکی از پيگير ترين پيشروان خود را از دست دادند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
عباس کابلی 
رفيق عباس کابلی رفيق عباس کابلی کارگر آگاه و مبارزی بود که از کودکی با رنج و محروميت آشنا شده بود. در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و برادر بزرگش اجباراً برای کمک به تامين مخارج خانواده ، تحصيل را رها کرده و به کار پرداخت. اما هنوز خانواده از کمبودهای زیادی رنج می برد و در نتيجه راهی که جبر زندگی در مقابل برادرش گذاشته بود پس از چندی در مقابل وی نيز قرار گرفت و او ني یز ناگز ر برای تأ يم ن معاش به کار روی آورد. رفيق عباس که در سال ١٣٢٠ در بابل به دنيا آمده بود مدتی پس از ترک تحص ،لي زادگاه خود را نيز ترک کرده و به تهران رفت. او در تهران در ی يلک بنگاه تع م رانندگی به کار مشغول شد. در حين انجام همين کار بود که اعتراض رانندگان عليه مقررات تحميلی رژیم شاه به یکی از مبارزات جاری در جامعه تبدیل شد و عباس کابلی نيز با توجه به آگاهی و روحي ایه مبارزه جو انه اش در ین اعتراض شرکت نمود. اما پاسخ رژیم شاه به رانندگان معترض جز تهدید آن ها نبود. هم چنان که رئيس پليس به آن ها گفت که اگر به اعتراض ادامه دهي يد ماش ن تان را از بي ین می بر م و خودتان را هم دستگي مير می کن . یا ن حرکت، اما، هم تجربه رفيق عباس را ارتقاء داد و هم خشم و کينه اش از دشمن طبقاتی را فزونی بخش دي . بعدها رفيق عباس شغل ید گری در یک شرکت مواد خوراکی پيدا کرد و به استخدام این شرکت در آمد . در اینجا کارگزینی شرکت ، او را به عنوان و یزی تور به کار گرفت. اما این کار، با شخصيت، روحيات و آگاهی مبارزاتی عباس منطبق نبود، چرا که در این کار او می بایست برای بالا بردن فروش شرکت به مردم دروغ بگو ،دی امری که از عهده او ساخته نبود و از این رو بارها از کارگزینی شرکت تقاضای تغيير کارش را نمود. ولی آن ها او را سر دوانده و پاسخ روشنی به تقاضای وی نمی دادند که این امر باعث مشاجره شدید او با رئيس کارگزینی و گوشمالی رئيس توسط رفي کق عباس ابلی گشت. پس از این حادثه شرکت مزبور، بدون پرداخت حقوق او را اخراج نمود و به این نيز بسنده نکرده و وی را به عنوان کارگر خاطی به شرکت های دیگر معرفی کرد که این امر منجر به آن گردید که شرکت های دیگر نيز او را استخدام نکنند و در نتيجه وی حدود بی يک سال ماکار ند تا این که بالاخره در گروه صنعتی بهشهر به عنوان کارگر مشغول به کار شد . در سال ١٣٣٢ رفيق عباس که یک نو جوان بود با توجه به فضای سياسی شهر بابل در فعال تي های سياسی شرکت می کرد و گاه به پخش اعلاميه می پرداخت. به همي ين دل ل هم بعد از کودتای امپریاليستی ٢٨ مرداد سال ٣٢ چند بار دستگير و مورد بازجوئی قرار گرفت . این دستگيری ها و دیدن فضای زندان و برخورد سرکوبگرانه زندانبانان شاه با زندانيان سياسی هم تجربه او از دستگاه امنيتی را بالا برد و هم خشم و کينه اش از جلادان صاح کم را يقل داد. او در تمام سال های بعد از کودتای ٢٨ مرداد تا پيوستن به چریکهای فدائی خلق، ضمن کار در کارخانه و حفظ ارتباطش با دیگر کارگران مبارز هرگز از مطالعه مارکسيسم و تاریخ کشورش باز نماند . در این دوره هنوز راه واقعی مبارزه در ایران برای کارگران مبارز و آگاهی چون رفيق عباس کابلی شناخته شده نبود ولی با رستاخ سي يز اهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ایران به قول رفيق مرضيه اسکوئی اینک، "راه" پيش پا بود (رفيق مرضيه در شعری سروده بود که " : پیا نک، راه يش پای ماست"). بنابراین، رفيق عباس با توجه به آگاهی سياسی و تجاربی که چه در جریان کار و چه در رابطه با دستگيری هایش در زندان از سر گذرانده بود از جمله کارگران آگاهی بود که يخ لی زود "راه" را شناخت و به حقانيت این مبارزه پی برد. برای کارگر رزمنده گروه صنعتی بهشهر که در جریان کار و زندگی، درد و رنج جامعه طبقاتی را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود و با همه وجود مخالف نظم ظالمانه سرمایه داری حاکم بود د، یگر درنگ جایز نبود و او در حالی که در جستجوی ارتباط با چریکهای فدائی خلق و پيوستن به آن ها بود با همکاری تعدادی از رفقایش دست به کار تشکيل گروهی شد که ضمن اعتقاد به خط مشی مسلحانه در تلاش بودند تا با همان حد تجربه ای که داشتند با تکنيک های ساده به عمليات مسلحانه دست بزنند. در همي این جر ان بود که ین کارگر آگاه با چریکهای فدائی خلق در ارتباط قرار گرفته و در آغاز سال ١٣٥٢ همراه با بق هي رفقایش در گروهی که تشکيل داده بود به این سازمان پيوستند. رفي ،ق عباس کارگری بود که جدا از تهور و جسارت و آگاهی های مبارزاتی اش طبع شعر هم داشت. مثلا شعری گفته بود به نام "سه اشرف" که برای مادرش که اشرف نام داشت و رفقا، حميد اشرف و اشرف دهقانی سروده شده بود. متاسفانه از اشعار او جز شعری به نام " يب داری خلق" يچ زی در دسترس نيست. با پيوستن به چ یر کهای فدائی خلق، رفيق عباس به یکی از آرزو های زندگی اش رس خي يد و لی زود جهت تشکي یل پا گاهی در شهر اهواز به این شهر منتقل شد. و با تأسف باید گفت که در همي ین پا گاه بود که در ١٥ شهریور سال ٥٣ ، هنگامی که کمربند سلاح خود را باز می کرد نارنجکش منفجر شد و این کارگر مبارز به شهادت رس دي . کارگری که همواره می گفت: "برای ا نی که دشمن را خلع سلاح کنيم، برای ا نی که دشمن را منفعل و زبون سازیم، باید همواره چه در موقع اسارت و چه در موقع رو درروئی با دشمن برخورد قاطع و خشن با او داشته باش مي ". بعد از شهادت رفيق عباس کابلی وقتی که دوستان و اقوامش به مادرش تسليت می گفتند مادر رنجدیده او که یک مادر قهرمان بود در پاسخ می گفت " : جای تسليت گفتن نيست. باید خوشحال بود که عباس با سلاح خود ازدواج نمود"؛ که اشاره مادر به راه سترگی بود که فرزندش آگاهانه برای خود برگزیده بود. ا ينچنین بود که طبقه کارگر ما دیکی یگر از فرزندان دلاور و سلحشور خود را از دست داد. او از کارگرانی بود که با پاسخ به رسالتی که تاریخ در مقابل شان قرار داده بود نقشی تاریخی بازی کردند و تاریخ ساز شدند . یاد رفيق کارگر، عباس کابلی گرامی و راهش پر رهرو باد
-----------------------------------------------------------------------------------------

حسن جان لنگوری
رفیق حسن متولد روستایی در مازندران بود و طی دوران تحصیل با سیاست آشنا شد
دوران دانشجویی از فعالان دانشگاه محسوب میشد 
پس از اتمام تحصیل و دوران خدمت سربازی بود که مجبور شد زندگی مخفی پیش بگیرد
در تیم تحت مسئولیت رفیق نسترن آل آقا عضویت داشت 
روز بیست و پنجم شهریور 1353 در خیابان کوروش تهران در محاصره ماموران امنیتی  مجبور به درگیری نابرابر شد که فدایی وار تا اخرین گلوله در برابر انان مقاومت نمود 
یادش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------------------------
 هاشم  بابا علی رحیمی
 رفیق هاشم عضو سازمان بودکه در یک تردد مورد حمله ماموران کمیته مشترک قرار میگیرد
و در یک نبرد دلیرانه و نابرابربا  مقاومتی سرافرازانه مورد اصابت گلوله مزدوران واقع میشود
یادش گرامی
-----------------------------------------------------------------------------

اولین زن فدایی که در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت 
 رفیق اعظم السادات روحی آهنگران بود
رفیق اعظم متولد 1329 و تکنیسین برق بود پس از رفقا نزهت و بهمن در سال 1352 به زندگی مخفی روی آورد
طی دوران فعالیت رفیق اعظم مسئولیت های مختلفی در تشکیلات داشت که همه انها را به نحو احسن و با احساس مسئولیت بالا انجام میداد 

 رفیق اعظم در خانه تیمی دولت اباد کرج برای آوردن آب رفته بود که غافلگیرانه در محاصره ماموران امنیتی قرار گرفته و دستگیر میشود

یاد رفیق اعظم و رفقا بهمن و نزهت روحی آهنگران گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حسن سعادتی
رفیق حسن سعادتی از رفقای لرستان بود که به سازمان پیوست و در یک تعقیب و مراقبت به محاصره ماموران درامد و دستگیر شد
تلاش ساواک برای به حرف در اوردن رفیق نتیجه ای نداشت و رفیق حسن سعادتی زیر شدیدترین شکنجه ها به آرمانهای فدایی
وفادار ماند و جان باخت
##اطلاعات و عکسی از این فدایی شهید در دسترس نیست##
یاد و نامش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرویز داودی
رفیق پرویز داودی پس از تحصیلات دانشگاهی در خدمت سربازی دستگیر و یکسال زندانی میشود 
پس از زندان توسط رفیق خشایار سنجری در ارتباط با سازمان قرار گرفت 
روز دهم شهریور 1355 در خیابان شاه رفیق پرویز همراه با رفیقی دیگر به محاصره ماموران کمیته مشترک در می ایند و مجبور به درگیری میشوند 
رفیق پرویز در پناه آتش رفیق همراه را از محاصره میرهاند و خود تا اخرین فشنگ علیه مزدوران میجنگد
پس از اتمام مهمات با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه می دهد
یاد و خاطره اش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------
صفر لنگرودی 

از فدایی شهید صفر لنگرودی اطلاعاتی در دست نیست
فقط میدانیم وی عضو سازمان بوده و در  شهریور 1355 به جوخه اعدام سپرده شده .
یاد سرخش گرامی 
-----------------------------------------------------------------------------------------

غلامحسین بیگی 

غلامحسین بیگی بیست ساله بود 1350که عضو یک محفل مطالعاتی شد
عسگر حسینی ابرده -غلام بانژاد و رشتچی نیز عضو این محفل بودند
در سال 1351 همه افراد این محفل مطالعاتی دستگیر و زندانی شدند و در زندان با رفقای فدایی در ارتباط قرار گرفتند
رفیق غلامحسین بیگی دوازدهم شهریور پنجاه و شش در تهران به محاصره ماموران امنیتی در می ایند و مورد اصابت گلوله ماموران قرار میگیرد
یاد سرخش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------
یعقوب تقدیری قزلچه میدان ( امیر
متولد 1330 تبریز در دوران جوانی تلاش بسیار وی برای وصل به سازمان ناکام می ماند
اقدام به خروج از ایران وکرده به فلسطین می رود
پس از سه سال فعالیت نظامی در فلسطین و ارتباط با سازمان به ایران باز میگردد
مسئولیت های نظامی در کمیته کردستان به ویژه دوران انقلاب و بحران کردستان
را به خوبی انجام میدهد
اول شهریور 1358 در ایست بازرسی سقز خود را به پاسداران معرفی میکند و همانجا مورد حمله پاسداران قرار گرفته و کشته میشود


رفقا 
ابوبکر حمیدی 
و یوسف کشی زاده 
که همراه وی بودند دستگیر و چند روز بعد اعدام میشوند 
یادشان گرامی 
-------------------------------------------------------------------------------------------