zondag 6 september 2015

شهیدان فدایی -شهریور

   ایرج سپهری

رفیق ايرج سپهری کارگری آگاه و مبارز بود که در سال 1327 در شهر بابل متولد شده بود. وی از سنین جوانی برخلاف تمایلات و معیارهای خانوادگی اش به کارگری پرداخت و به دور از محیط خانوادگی خود زندگی نمود و در شرایط زندگی کارگری با درد و رنجی که کارگران می کشند تا شکم خود و خانواده شان را سير کنند آشنا شد. شرايط کار و معيشت کارگران و آن شرايط دهشتناکی که سرمايه داران برای آن ها شکل داده اند کينه و نفرت او به مناسبات ظالمانه سرمايه داری را سبب شد و اين کينه وقتی که بر اثر مطالعه آثار مارکسيستی به آگاهی رسيد ، برای وی به منشا ايمانی تزلزل ناپذير به ضرورت نابودی قطعی نظام سرمايه داری به دست کارگران متشکل و آگاه تبدیل گشت. از اين زمان به بعد زندگی رفيق ايرج کاملا دگرگون گشت و او به عنوان کارگر آگاهی که آزادی و سعادت طبقه اش را طلب می کرد هر روز بيش از روز قبل با مطالعه شرايط کار و معيشت هم طبقه ای های خود يعنی شرايطی که خود در آن زندگی می کرد به اين نتيجه می رسيد که ديکتاتوری بورژوازی وابسته در ايران امکان سازمان يابی کارگران را با توسل به سرکوب وحشيانه مبارزات کارگران کاملا از کارگران سلب کرده است. اين آگاهی هم زمان شد با رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ايران که برادرانش رفقا سيروس و فرخ سپهری از پيشگامان آن بودند. در پائيز سال 50 رفيق ايرج به خاطر ارتباط با برادرانش از سوی ساواک دستگير شد و زندان و شکنجه را خود شخصا تجربه نمود. خودش می گفت "زندان برای من آموزشگاه بزرگی بود، درست بعد از آزادی از زندان در ایمانم راسخ تر و محکم تر شده بودم، با خلق ستمکش خود پیمان بستم که تا آخرین قطرۀ خون خود را در هر کجای دنیا که باشم علیه ظلم و ستم و علیه تمام دشمنان خونخوار طبقه کارگر و همۀ طبقات رنجبر مبارزه کنم" (به نقل از "از جبهه نبرد فلسطین"). متاسفانه هنگامی که رفیق ایرج از زندان آزاد شد برادر وی چریک فدائی خلق، رفيق سيروس در زير شکنجه ساواک جان باخته بود (سال 1350) و رفيق فرخ در يک درگيری با نيروهای سرکوبگر ساواک به شهادت رسيده بود (در تابستان سال 51). این واقعیات باعث شد که ارتباط رفیق ایرج با سازمان چريکهای فدائی تا مدت ها قطع شود. به همین دلیل رفیق ایرج پس از آزادی از زندان به تنهائی و با تقبل رنج ها و خطر های بسيار از مرز گذشت و به فلسطين سفر نمود تا هم توانائی های نظامی خود را ارتقا بخشد و هم با نبرد در کنار انقلابیون فلسطین در حد خود به وظايف انترناسيوناليستی اش عمل نمايد. او در جنبش فلسطين به "جبهه خلق برای آزادی فلسطین - فرماندهی کل" به رهبری احمد جبرئیل پیوست. رفیق ایرج در جريان همکاری اش با این نیروی فلسطینی ، آن چنان قاطعانه و با شهامت عمل می کرد و به منافع امپریالیزم و صهیونیسم ضربه می زد که شجاعتش زبان زد رفقای جبهه گردید. او می گفت: "بهترین روزهای زندگیم، آن روزهائی بودند که به عملیات می رفتم و به منافع اشغالگران اسرائیلی ضربه های سختی وارد می کردم" (همان منبع). او همواره از رفقای جبهه می خواست که به جای آن ها در عملیات شرکت کند - چرا که نهراسیدن از خطر بارزترین خصلت انقلابی او بود. رفیق ایرج در جنگ با اشغالگران اسرائیلی فرماندهی یک گروه تخریب را با نام مستعار سازمانی "محمد عبدالقادر" در منطقه جولان به عهده داشت. ولی رفقای فلسطینی او را "ابو سعید ایرانی" می نامیدند. او به سبب شجاعت های بی مانندش در جبهه نبرد به درجه سروانی رسید، افتخاری که برای یک غیرفلسطینی کم نظیر بود. رفیق در نبردهای جولان، آن طور که در خاطرات روزانه اش نوشته شده، بیش از بیست اسرائیلی را از صحنه نبرد خارج ساخت و به این ترتیب به عنوان یک رزمندۀ نمونه، در سراسر جبهه شهرت یافت. نبردها و مبارزات "ابوسعید ایرانی" يا رفيق ايرج سپهری اگر چه مبتنی بر روحیه انترناسیونالیستی او بود ولی به امور داخلی میهنش نیز مربوط می شد چرا که دولت صهیونیستی اسرائیل در دستگاه های امنیتی و پلیسی و ارتش ایران علیه مردم ما نیز دخالت داشت. سرانجام رفیق ایرج سپهری پس از کسب تجربه کافی به ایران بازگشت و توانست با سازمان چريکهای فدائی ارتباط بگیرد و در کنار دیگر رفقا ، مبارزه علیه رژیم شاه را پیش ببرد. پس از مدتی سازمان صلاح دید که وی برای ایجاد ارتباطی مستقیم بین چریکهای فدائی خلق با مبارزین فلسطینی و جهت تأمین برخی از نیازهای تسلیحاتی سازمان مجدداً به فلسطین باز گردد.
در سپیده دم دوم شهریور ماه 1352 هنگامی که رفیق ایرج همراه با رفیقی دیگر از فلسطین عازم ایران بود، پس از عبور از مرز وارد آبادان شد، بیماری چند روز قبل از حرکت و گرمازدگی شدید، توان رفیق را تحلیل برده بود و همین موجب شد که رفقا نتوانند حرکات خود را تنظیم نمایند و در آبادان مورد سوءظن پلیس قرار گرفتند که منجر به درگیری مسلحانه بین آن ها و مزدوران رژیم که شامل نیروهای ژاندارمری و شهربانی می شد گردید. در این درگیری با برخورد شجاعانه رفقا، شماری از نیروهای دشمن از پای در آمدند ولی سرانجام رفیق کارگر، ایرج سپهری ، علیرغم همه شجاعت و کاردانی اش به دلیل بیماری، کاملاً در محاصره مزدوران دشمن قرار گرفت. در این هنگام در حالی که فریادهای "مرگ بر شاه" و "زنده باد مبارزه رهائی بخش خلق" او در هوا طنین انداز بود، برای این که زنده به دست دشمن نیفتد قهرمانانه ضامن نارنجک خود را کشید و در مقابل چشمان ناباور دشمنان مردم به زندگی خود پایان داد. به این ترتیب در حالی که حماسه رفیق با حماسه برادرانش در آمیخت ، چریکهای فدائی خلق يکی از صديق ترين يارانشان و کارگران ایران يکی از پيگير ترين پيشروان خود را از دست دادند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
عباس کابلی 
رفيق عباس کابلی رفيق عباس کابلی کارگر آگاه و مبارزی بود که از کودکی با رنج و محروميت آشنا شده بود. در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و برادر بزرگش اجباراً برای کمک به تامين مخارج خانواده ، تحصيل را رها کرده و به کار پرداخت. اما هنوز خانواده از کمبودهای زیادی رنج می برد و در نتيجه راهی که جبر زندگی در مقابل برادرش گذاشته بود پس از چندی در مقابل وی نيز قرار گرفت و او ني یز ناگز ر برای تأ يم ن معاش به کار روی آورد. رفيق عباس که در سال ١٣٢٠ در بابل به دنيا آمده بود مدتی پس از ترک تحص ،لي زادگاه خود را نيز ترک کرده و به تهران رفت. او در تهران در ی يلک بنگاه تع م رانندگی به کار مشغول شد. در حين انجام همين کار بود که اعتراض رانندگان عليه مقررات تحميلی رژیم شاه به یکی از مبارزات جاری در جامعه تبدیل شد و عباس کابلی نيز با توجه به آگاهی و روحي ایه مبارزه جو انه اش در ین اعتراض شرکت نمود. اما پاسخ رژیم شاه به رانندگان معترض جز تهدید آن ها نبود. هم چنان که رئيس پليس به آن ها گفت که اگر به اعتراض ادامه دهي يد ماش ن تان را از بي ین می بر م و خودتان را هم دستگي مير می کن . یا ن حرکت، اما، هم تجربه رفيق عباس را ارتقاء داد و هم خشم و کينه اش از دشمن طبقاتی را فزونی بخش دي . بعدها رفيق عباس شغل ید گری در یک شرکت مواد خوراکی پيدا کرد و به استخدام این شرکت در آمد . در اینجا کارگزینی شرکت ، او را به عنوان و یزی تور به کار گرفت. اما این کار، با شخصيت، روحيات و آگاهی مبارزاتی عباس منطبق نبود، چرا که در این کار او می بایست برای بالا بردن فروش شرکت به مردم دروغ بگو ،دی امری که از عهده او ساخته نبود و از این رو بارها از کارگزینی شرکت تقاضای تغيير کارش را نمود. ولی آن ها او را سر دوانده و پاسخ روشنی به تقاضای وی نمی دادند که این امر باعث مشاجره شدید او با رئيس کارگزینی و گوشمالی رئيس توسط رفي کق عباس ابلی گشت. پس از این حادثه شرکت مزبور، بدون پرداخت حقوق او را اخراج نمود و به این نيز بسنده نکرده و وی را به عنوان کارگر خاطی به شرکت های دیگر معرفی کرد که این امر منجر به آن گردید که شرکت های دیگر نيز او را استخدام نکنند و در نتيجه وی حدود بی يک سال ماکار ند تا این که بالاخره در گروه صنعتی بهشهر به عنوان کارگر مشغول به کار شد . در سال ١٣٣٢ رفيق عباس که یک نو جوان بود با توجه به فضای سياسی شهر بابل در فعال تي های سياسی شرکت می کرد و گاه به پخش اعلاميه می پرداخت. به همي ين دل ل هم بعد از کودتای امپریاليستی ٢٨ مرداد سال ٣٢ چند بار دستگير و مورد بازجوئی قرار گرفت . این دستگيری ها و دیدن فضای زندان و برخورد سرکوبگرانه زندانبانان شاه با زندانيان سياسی هم تجربه او از دستگاه امنيتی را بالا برد و هم خشم و کينه اش از جلادان صاح کم را يقل داد. او در تمام سال های بعد از کودتای ٢٨ مرداد تا پيوستن به چریکهای فدائی خلق، ضمن کار در کارخانه و حفظ ارتباطش با دیگر کارگران مبارز هرگز از مطالعه مارکسيسم و تاریخ کشورش باز نماند . در این دوره هنوز راه واقعی مبارزه در ایران برای کارگران مبارز و آگاهی چون رفيق عباس کابلی شناخته شده نبود ولی با رستاخ سي يز اهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ایران به قول رفيق مرضيه اسکوئی اینک، "راه" پيش پا بود (رفيق مرضيه در شعری سروده بود که " : پیا نک، راه يش پای ماست"). بنابراین، رفيق عباس با توجه به آگاهی سياسی و تجاربی که چه در جریان کار و چه در رابطه با دستگيری هایش در زندان از سر گذرانده بود از جمله کارگران آگاهی بود که يخ لی زود "راه" را شناخت و به حقانيت این مبارزه پی برد. برای کارگر رزمنده گروه صنعتی بهشهر که در جریان کار و زندگی، درد و رنج جامعه طبقاتی را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود و با همه وجود مخالف نظم ظالمانه سرمایه داری حاکم بود د، یگر درنگ جایز نبود و او در حالی که در جستجوی ارتباط با چریکهای فدائی خلق و پيوستن به آن ها بود با همکاری تعدادی از رفقایش دست به کار تشکيل گروهی شد که ضمن اعتقاد به خط مشی مسلحانه در تلاش بودند تا با همان حد تجربه ای که داشتند با تکنيک های ساده به عمليات مسلحانه دست بزنند. در همي این جر ان بود که ین کارگر آگاه با چریکهای فدائی خلق در ارتباط قرار گرفته و در آغاز سال ١٣٥٢ همراه با بق هي رفقایش در گروهی که تشکيل داده بود به این سازمان پيوستند. رفي ،ق عباس کارگری بود که جدا از تهور و جسارت و آگاهی های مبارزاتی اش طبع شعر هم داشت. مثلا شعری گفته بود به نام "سه اشرف" که برای مادرش که اشرف نام داشت و رفقا، حميد اشرف و اشرف دهقانی سروده شده بود. متاسفانه از اشعار او جز شعری به نام " يب داری خلق" يچ زی در دسترس نيست. با پيوستن به چ یر کهای فدائی خلق، رفيق عباس به یکی از آرزو های زندگی اش رس خي يد و لی زود جهت تشکي یل پا گاهی در شهر اهواز به این شهر منتقل شد. و با تأسف باید گفت که در همي ین پا گاه بود که در ١٥ شهریور سال ٥٣ ، هنگامی که کمربند سلاح خود را باز می کرد نارنجکش منفجر شد و این کارگر مبارز به شهادت رس دي . کارگری که همواره می گفت: "برای ا نی که دشمن را خلع سلاح کنيم، برای ا نی که دشمن را منفعل و زبون سازیم، باید همواره چه در موقع اسارت و چه در موقع رو درروئی با دشمن برخورد قاطع و خشن با او داشته باش مي ". بعد از شهادت رفيق عباس کابلی وقتی که دوستان و اقوامش به مادرش تسليت می گفتند مادر رنجدیده او که یک مادر قهرمان بود در پاسخ می گفت " : جای تسليت گفتن نيست. باید خوشحال بود که عباس با سلاح خود ازدواج نمود"؛ که اشاره مادر به راه سترگی بود که فرزندش آگاهانه برای خود برگزیده بود. ا ينچنین بود که طبقه کارگر ما دیکی یگر از فرزندان دلاور و سلحشور خود را از دست داد. او از کارگرانی بود که با پاسخ به رسالتی که تاریخ در مقابل شان قرار داده بود نقشی تاریخی بازی کردند و تاریخ ساز شدند . یاد رفيق کارگر، عباس کابلی گرامی و راهش پر رهرو باد
-----------------------------------------------------------------------------------------

حسن جان لنگوری
رفیق حسن متولد روستایی در مازندران بود و طی دوران تحصیل با سیاست آشنا شد
دوران دانشجویی از فعالان دانشگاه محسوب میشد 
پس از اتمام تحصیل و دوران خدمت سربازی بود که مجبور شد زندگی مخفی پیش بگیرد
در تیم تحت مسئولیت رفیق نسترن آل آقا عضویت داشت 
روز بیست و پنجم شهریور 1353 در خیابان کوروش تهران در محاصره ماموران امنیتی  مجبور به درگیری نابرابر شد که فدایی وار تا اخرین گلوله در برابر انان مقاومت نمود 
یادش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------------------------
 هاشم  بابا علی رحیمی
 رفیق هاشم عضو سازمان بودکه در یک تردد مورد حمله ماموران کمیته مشترک قرار میگیرد
و در یک نبرد دلیرانه و نابرابربا  مقاومتی سرافرازانه مورد اصابت گلوله مزدوران واقع میشود
یادش گرامی
-----------------------------------------------------------------------------

اولین زن فدایی که در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت 
 رفیق اعظم السادات روحی آهنگران بود
رفیق اعظم متولد 1329 و تکنیسین برق بود پس از رفقا نزهت و بهمن در سال 1352 به زندگی مخفی روی آورد
طی دوران فعالیت رفیق اعظم مسئولیت های مختلفی در تشکیلات داشت که همه انها را به نحو احسن و با احساس مسئولیت بالا انجام میداد 

 رفیق اعظم در خانه تیمی دولت اباد کرج برای آوردن آب رفته بود که غافلگیرانه در محاصره ماموران امنیتی قرار گرفته و دستگیر میشود

یاد رفیق اعظم و رفقا بهمن و نزهت روحی آهنگران گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حسن سعادتی
رفیق حسن سعادتی از رفقای لرستان بود که به سازمان پیوست و در یک تعقیب و مراقبت به محاصره ماموران درامد و دستگیر شد
تلاش ساواک برای به حرف در اوردن رفیق نتیجه ای نداشت و رفیق حسن سعادتی زیر شدیدترین شکنجه ها به آرمانهای فدایی
وفادار ماند و جان باخت
##اطلاعات و عکسی از این فدایی شهید در دسترس نیست##
یاد و نامش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرویز داودی
رفیق پرویز داودی پس از تحصیلات دانشگاهی در خدمت سربازی دستگیر و یکسال زندانی میشود 
پس از زندان توسط رفیق خشایار سنجری در ارتباط با سازمان قرار گرفت 
روز دهم شهریور 1355 در خیابان شاه رفیق پرویز همراه با رفیقی دیگر به محاصره ماموران کمیته مشترک در می ایند و مجبور به درگیری میشوند 
رفیق پرویز در پناه آتش رفیق همراه را از محاصره میرهاند و خود تا اخرین فشنگ علیه مزدوران میجنگد
پس از اتمام مهمات با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه می دهد
یاد و خاطره اش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------
صفر لنگرودی 

از فدایی شهید صفر لنگرودی اطلاعاتی در دست نیست
فقط میدانیم وی عضو سازمان بوده و در  شهریور 1355 به جوخه اعدام سپرده شده .
یاد سرخش گرامی 
-----------------------------------------------------------------------------------------

غلامحسین بیگی 

غلامحسین بیگی بیست ساله بود 1350که عضو یک محفل مطالعاتی شد
عسگر حسینی ابرده -غلام بانژاد و رشتچی نیز عضو این محفل بودند
در سال 1351 همه افراد این محفل مطالعاتی دستگیر و زندانی شدند و در زندان با رفقای فدایی در ارتباط قرار گرفتند
رفیق غلامحسین بیگی دوازدهم شهریور پنجاه و شش در تهران به محاصره ماموران امنیتی در می ایند و مورد اصابت گلوله ماموران قرار میگیرد
یاد سرخش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------
یعقوب تقدیری قزلچه میدان ( امیر
متولد 1330 تبریز در دوران جوانی تلاش بسیار وی برای وصل به سازمان ناکام می ماند
اقدام به خروج از ایران وکرده به فلسطین می رود
پس از سه سال فعالیت نظامی در فلسطین و ارتباط با سازمان به ایران باز میگردد
مسئولیت های نظامی در کمیته کردستان به ویژه دوران انقلاب و بحران کردستان
را به خوبی انجام میدهد
اول شهریور 1358 در ایست بازرسی سقز خود را به پاسداران معرفی میکند و همانجا مورد حمله پاسداران قرار گرفته و کشته میشود


رفقا 
ابوبکر حمیدی 
و یوسف کشی زاده 
که همراه وی بودند دستگیر و چند روز بعد اعدام میشوند 
یادشان گرامی 
-------------------------------------------------------------------------------------------

Geen opmerkingen:

Een reactie posten