zondag 6 september 2015

شهیدان فدایی -شهریور

   ایرج سپهری

رفیق ايرج سپهری کارگری آگاه و مبارز بود که در سال 1327 در شهر بابل متولد شده بود. وی از سنین جوانی برخلاف تمایلات و معیارهای خانوادگی اش به کارگری پرداخت و به دور از محیط خانوادگی خود زندگی نمود و در شرایط زندگی کارگری با درد و رنجی که کارگران می کشند تا شکم خود و خانواده شان را سير کنند آشنا شد. شرايط کار و معيشت کارگران و آن شرايط دهشتناکی که سرمايه داران برای آن ها شکل داده اند کينه و نفرت او به مناسبات ظالمانه سرمايه داری را سبب شد و اين کينه وقتی که بر اثر مطالعه آثار مارکسيستی به آگاهی رسيد ، برای وی به منشا ايمانی تزلزل ناپذير به ضرورت نابودی قطعی نظام سرمايه داری به دست کارگران متشکل و آگاه تبدیل گشت. از اين زمان به بعد زندگی رفيق ايرج کاملا دگرگون گشت و او به عنوان کارگر آگاهی که آزادی و سعادت طبقه اش را طلب می کرد هر روز بيش از روز قبل با مطالعه شرايط کار و معيشت هم طبقه ای های خود يعنی شرايطی که خود در آن زندگی می کرد به اين نتيجه می رسيد که ديکتاتوری بورژوازی وابسته در ايران امکان سازمان يابی کارگران را با توسل به سرکوب وحشيانه مبارزات کارگران کاملا از کارگران سلب کرده است. اين آگاهی هم زمان شد با رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ايران که برادرانش رفقا سيروس و فرخ سپهری از پيشگامان آن بودند. در پائيز سال 50 رفيق ايرج به خاطر ارتباط با برادرانش از سوی ساواک دستگير شد و زندان و شکنجه را خود شخصا تجربه نمود. خودش می گفت "زندان برای من آموزشگاه بزرگی بود، درست بعد از آزادی از زندان در ایمانم راسخ تر و محکم تر شده بودم، با خلق ستمکش خود پیمان بستم که تا آخرین قطرۀ خون خود را در هر کجای دنیا که باشم علیه ظلم و ستم و علیه تمام دشمنان خونخوار طبقه کارگر و همۀ طبقات رنجبر مبارزه کنم" (به نقل از "از جبهه نبرد فلسطین"). متاسفانه هنگامی که رفیق ایرج از زندان آزاد شد برادر وی چریک فدائی خلق، رفيق سيروس در زير شکنجه ساواک جان باخته بود (سال 1350) و رفيق فرخ در يک درگيری با نيروهای سرکوبگر ساواک به شهادت رسيده بود (در تابستان سال 51). این واقعیات باعث شد که ارتباط رفیق ایرج با سازمان چريکهای فدائی تا مدت ها قطع شود. به همین دلیل رفیق ایرج پس از آزادی از زندان به تنهائی و با تقبل رنج ها و خطر های بسيار از مرز گذشت و به فلسطين سفر نمود تا هم توانائی های نظامی خود را ارتقا بخشد و هم با نبرد در کنار انقلابیون فلسطین در حد خود به وظايف انترناسيوناليستی اش عمل نمايد. او در جنبش فلسطين به "جبهه خلق برای آزادی فلسطین - فرماندهی کل" به رهبری احمد جبرئیل پیوست. رفیق ایرج در جريان همکاری اش با این نیروی فلسطینی ، آن چنان قاطعانه و با شهامت عمل می کرد و به منافع امپریالیزم و صهیونیسم ضربه می زد که شجاعتش زبان زد رفقای جبهه گردید. او می گفت: "بهترین روزهای زندگیم، آن روزهائی بودند که به عملیات می رفتم و به منافع اشغالگران اسرائیلی ضربه های سختی وارد می کردم" (همان منبع). او همواره از رفقای جبهه می خواست که به جای آن ها در عملیات شرکت کند - چرا که نهراسیدن از خطر بارزترین خصلت انقلابی او بود. رفیق ایرج در جنگ با اشغالگران اسرائیلی فرماندهی یک گروه تخریب را با نام مستعار سازمانی "محمد عبدالقادر" در منطقه جولان به عهده داشت. ولی رفقای فلسطینی او را "ابو سعید ایرانی" می نامیدند. او به سبب شجاعت های بی مانندش در جبهه نبرد به درجه سروانی رسید، افتخاری که برای یک غیرفلسطینی کم نظیر بود. رفیق در نبردهای جولان، آن طور که در خاطرات روزانه اش نوشته شده، بیش از بیست اسرائیلی را از صحنه نبرد خارج ساخت و به این ترتیب به عنوان یک رزمندۀ نمونه، در سراسر جبهه شهرت یافت. نبردها و مبارزات "ابوسعید ایرانی" يا رفيق ايرج سپهری اگر چه مبتنی بر روحیه انترناسیونالیستی او بود ولی به امور داخلی میهنش نیز مربوط می شد چرا که دولت صهیونیستی اسرائیل در دستگاه های امنیتی و پلیسی و ارتش ایران علیه مردم ما نیز دخالت داشت. سرانجام رفیق ایرج سپهری پس از کسب تجربه کافی به ایران بازگشت و توانست با سازمان چريکهای فدائی ارتباط بگیرد و در کنار دیگر رفقا ، مبارزه علیه رژیم شاه را پیش ببرد. پس از مدتی سازمان صلاح دید که وی برای ایجاد ارتباطی مستقیم بین چریکهای فدائی خلق با مبارزین فلسطینی و جهت تأمین برخی از نیازهای تسلیحاتی سازمان مجدداً به فلسطین باز گردد.
در سپیده دم دوم شهریور ماه 1352 هنگامی که رفیق ایرج همراه با رفیقی دیگر از فلسطین عازم ایران بود، پس از عبور از مرز وارد آبادان شد، بیماری چند روز قبل از حرکت و گرمازدگی شدید، توان رفیق را تحلیل برده بود و همین موجب شد که رفقا نتوانند حرکات خود را تنظیم نمایند و در آبادان مورد سوءظن پلیس قرار گرفتند که منجر به درگیری مسلحانه بین آن ها و مزدوران رژیم که شامل نیروهای ژاندارمری و شهربانی می شد گردید. در این درگیری با برخورد شجاعانه رفقا، شماری از نیروهای دشمن از پای در آمدند ولی سرانجام رفیق کارگر، ایرج سپهری ، علیرغم همه شجاعت و کاردانی اش به دلیل بیماری، کاملاً در محاصره مزدوران دشمن قرار گرفت. در این هنگام در حالی که فریادهای "مرگ بر شاه" و "زنده باد مبارزه رهائی بخش خلق" او در هوا طنین انداز بود، برای این که زنده به دست دشمن نیفتد قهرمانانه ضامن نارنجک خود را کشید و در مقابل چشمان ناباور دشمنان مردم به زندگی خود پایان داد. به این ترتیب در حالی که حماسه رفیق با حماسه برادرانش در آمیخت ، چریکهای فدائی خلق يکی از صديق ترين يارانشان و کارگران ایران يکی از پيگير ترين پيشروان خود را از دست دادند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
عباس کابلی 
رفيق عباس کابلی رفيق عباس کابلی کارگر آگاه و مبارزی بود که از کودکی با رنج و محروميت آشنا شده بود. در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و برادر بزرگش اجباراً برای کمک به تامين مخارج خانواده ، تحصيل را رها کرده و به کار پرداخت. اما هنوز خانواده از کمبودهای زیادی رنج می برد و در نتيجه راهی که جبر زندگی در مقابل برادرش گذاشته بود پس از چندی در مقابل وی نيز قرار گرفت و او ني یز ناگز ر برای تأ يم ن معاش به کار روی آورد. رفيق عباس که در سال ١٣٢٠ در بابل به دنيا آمده بود مدتی پس از ترک تحص ،لي زادگاه خود را نيز ترک کرده و به تهران رفت. او در تهران در ی يلک بنگاه تع م رانندگی به کار مشغول شد. در حين انجام همين کار بود که اعتراض رانندگان عليه مقررات تحميلی رژیم شاه به یکی از مبارزات جاری در جامعه تبدیل شد و عباس کابلی نيز با توجه به آگاهی و روحي ایه مبارزه جو انه اش در ین اعتراض شرکت نمود. اما پاسخ رژیم شاه به رانندگان معترض جز تهدید آن ها نبود. هم چنان که رئيس پليس به آن ها گفت که اگر به اعتراض ادامه دهي يد ماش ن تان را از بي ین می بر م و خودتان را هم دستگي مير می کن . یا ن حرکت، اما، هم تجربه رفيق عباس را ارتقاء داد و هم خشم و کينه اش از دشمن طبقاتی را فزونی بخش دي . بعدها رفيق عباس شغل ید گری در یک شرکت مواد خوراکی پيدا کرد و به استخدام این شرکت در آمد . در اینجا کارگزینی شرکت ، او را به عنوان و یزی تور به کار گرفت. اما این کار، با شخصيت، روحيات و آگاهی مبارزاتی عباس منطبق نبود، چرا که در این کار او می بایست برای بالا بردن فروش شرکت به مردم دروغ بگو ،دی امری که از عهده او ساخته نبود و از این رو بارها از کارگزینی شرکت تقاضای تغيير کارش را نمود. ولی آن ها او را سر دوانده و پاسخ روشنی به تقاضای وی نمی دادند که این امر باعث مشاجره شدید او با رئيس کارگزینی و گوشمالی رئيس توسط رفي کق عباس ابلی گشت. پس از این حادثه شرکت مزبور، بدون پرداخت حقوق او را اخراج نمود و به این نيز بسنده نکرده و وی را به عنوان کارگر خاطی به شرکت های دیگر معرفی کرد که این امر منجر به آن گردید که شرکت های دیگر نيز او را استخدام نکنند و در نتيجه وی حدود بی يک سال ماکار ند تا این که بالاخره در گروه صنعتی بهشهر به عنوان کارگر مشغول به کار شد . در سال ١٣٣٢ رفيق عباس که یک نو جوان بود با توجه به فضای سياسی شهر بابل در فعال تي های سياسی شرکت می کرد و گاه به پخش اعلاميه می پرداخت. به همي ين دل ل هم بعد از کودتای امپریاليستی ٢٨ مرداد سال ٣٢ چند بار دستگير و مورد بازجوئی قرار گرفت . این دستگيری ها و دیدن فضای زندان و برخورد سرکوبگرانه زندانبانان شاه با زندانيان سياسی هم تجربه او از دستگاه امنيتی را بالا برد و هم خشم و کينه اش از جلادان صاح کم را يقل داد. او در تمام سال های بعد از کودتای ٢٨ مرداد تا پيوستن به چریکهای فدائی خلق، ضمن کار در کارخانه و حفظ ارتباطش با دیگر کارگران مبارز هرگز از مطالعه مارکسيسم و تاریخ کشورش باز نماند . در این دوره هنوز راه واقعی مبارزه در ایران برای کارگران مبارز و آگاهی چون رفيق عباس کابلی شناخته شده نبود ولی با رستاخ سي يز اهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ایران به قول رفيق مرضيه اسکوئی اینک، "راه" پيش پا بود (رفيق مرضيه در شعری سروده بود که " : پیا نک، راه يش پای ماست"). بنابراین، رفيق عباس با توجه به آگاهی سياسی و تجاربی که چه در جریان کار و چه در رابطه با دستگيری هایش در زندان از سر گذرانده بود از جمله کارگران آگاهی بود که يخ لی زود "راه" را شناخت و به حقانيت این مبارزه پی برد. برای کارگر رزمنده گروه صنعتی بهشهر که در جریان کار و زندگی، درد و رنج جامعه طبقاتی را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود و با همه وجود مخالف نظم ظالمانه سرمایه داری حاکم بود د، یگر درنگ جایز نبود و او در حالی که در جستجوی ارتباط با چریکهای فدائی خلق و پيوستن به آن ها بود با همکاری تعدادی از رفقایش دست به کار تشکيل گروهی شد که ضمن اعتقاد به خط مشی مسلحانه در تلاش بودند تا با همان حد تجربه ای که داشتند با تکنيک های ساده به عمليات مسلحانه دست بزنند. در همي این جر ان بود که ین کارگر آگاه با چریکهای فدائی خلق در ارتباط قرار گرفته و در آغاز سال ١٣٥٢ همراه با بق هي رفقایش در گروهی که تشکيل داده بود به این سازمان پيوستند. رفي ،ق عباس کارگری بود که جدا از تهور و جسارت و آگاهی های مبارزاتی اش طبع شعر هم داشت. مثلا شعری گفته بود به نام "سه اشرف" که برای مادرش که اشرف نام داشت و رفقا، حميد اشرف و اشرف دهقانی سروده شده بود. متاسفانه از اشعار او جز شعری به نام " يب داری خلق" يچ زی در دسترس نيست. با پيوستن به چ یر کهای فدائی خلق، رفيق عباس به یکی از آرزو های زندگی اش رس خي يد و لی زود جهت تشکي یل پا گاهی در شهر اهواز به این شهر منتقل شد. و با تأسف باید گفت که در همي ین پا گاه بود که در ١٥ شهریور سال ٥٣ ، هنگامی که کمربند سلاح خود را باز می کرد نارنجکش منفجر شد و این کارگر مبارز به شهادت رس دي . کارگری که همواره می گفت: "برای ا نی که دشمن را خلع سلاح کنيم، برای ا نی که دشمن را منفعل و زبون سازیم، باید همواره چه در موقع اسارت و چه در موقع رو درروئی با دشمن برخورد قاطع و خشن با او داشته باش مي ". بعد از شهادت رفيق عباس کابلی وقتی که دوستان و اقوامش به مادرش تسليت می گفتند مادر رنجدیده او که یک مادر قهرمان بود در پاسخ می گفت " : جای تسليت گفتن نيست. باید خوشحال بود که عباس با سلاح خود ازدواج نمود"؛ که اشاره مادر به راه سترگی بود که فرزندش آگاهانه برای خود برگزیده بود. ا ينچنین بود که طبقه کارگر ما دیکی یگر از فرزندان دلاور و سلحشور خود را از دست داد. او از کارگرانی بود که با پاسخ به رسالتی که تاریخ در مقابل شان قرار داده بود نقشی تاریخی بازی کردند و تاریخ ساز شدند . یاد رفيق کارگر، عباس کابلی گرامی و راهش پر رهرو باد
-----------------------------------------------------------------------------------------

حسن جان لنگوری
رفیق حسن متولد روستایی در مازندران بود و طی دوران تحصیل با سیاست آشنا شد
دوران دانشجویی از فعالان دانشگاه محسوب میشد 
پس از اتمام تحصیل و دوران خدمت سربازی بود که مجبور شد زندگی مخفی پیش بگیرد
در تیم تحت مسئولیت رفیق نسترن آل آقا عضویت داشت 
روز بیست و پنجم شهریور 1353 در خیابان کوروش تهران در محاصره ماموران امنیتی  مجبور به درگیری نابرابر شد که فدایی وار تا اخرین گلوله در برابر انان مقاومت نمود 
یادش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------------------------
 هاشم  بابا علی رحیمی
 رفیق هاشم عضو سازمان بودکه در یک تردد مورد حمله ماموران کمیته مشترک قرار میگیرد
و در یک نبرد دلیرانه و نابرابربا  مقاومتی سرافرازانه مورد اصابت گلوله مزدوران واقع میشود
یادش گرامی
-----------------------------------------------------------------------------

اولین زن فدایی که در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت 
 رفیق اعظم السادات روحی آهنگران بود
رفیق اعظم متولد 1329 و تکنیسین برق بود پس از رفقا نزهت و بهمن در سال 1352 به زندگی مخفی روی آورد
طی دوران فعالیت رفیق اعظم مسئولیت های مختلفی در تشکیلات داشت که همه انها را به نحو احسن و با احساس مسئولیت بالا انجام میداد 

 رفیق اعظم در خانه تیمی دولت اباد کرج برای آوردن آب رفته بود که غافلگیرانه در محاصره ماموران امنیتی قرار گرفته و دستگیر میشود

یاد رفیق اعظم و رفقا بهمن و نزهت روحی آهنگران گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حسن سعادتی
رفیق حسن سعادتی از رفقای لرستان بود که به سازمان پیوست و در یک تعقیب و مراقبت به محاصره ماموران درامد و دستگیر شد
تلاش ساواک برای به حرف در اوردن رفیق نتیجه ای نداشت و رفیق حسن سعادتی زیر شدیدترین شکنجه ها به آرمانهای فدایی
وفادار ماند و جان باخت
##اطلاعات و عکسی از این فدایی شهید در دسترس نیست##
یاد و نامش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرویز داودی
رفیق پرویز داودی پس از تحصیلات دانشگاهی در خدمت سربازی دستگیر و یکسال زندانی میشود 
پس از زندان توسط رفیق خشایار سنجری در ارتباط با سازمان قرار گرفت 
روز دهم شهریور 1355 در خیابان شاه رفیق پرویز همراه با رفیقی دیگر به محاصره ماموران کمیته مشترک در می ایند و مجبور به درگیری میشوند 
رفیق پرویز در پناه آتش رفیق همراه را از محاصره میرهاند و خود تا اخرین فشنگ علیه مزدوران میجنگد
پس از اتمام مهمات با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه می دهد
یاد و خاطره اش گرامی 
----------------------------------------------------------------------------
صفر لنگرودی 

از فدایی شهید صفر لنگرودی اطلاعاتی در دست نیست
فقط میدانیم وی عضو سازمان بوده و در  شهریور 1355 به جوخه اعدام سپرده شده .
یاد سرخش گرامی 
-----------------------------------------------------------------------------------------

غلامحسین بیگی 

غلامحسین بیگی بیست ساله بود 1350که عضو یک محفل مطالعاتی شد
عسگر حسینی ابرده -غلام بانژاد و رشتچی نیز عضو این محفل بودند
در سال 1351 همه افراد این محفل مطالعاتی دستگیر و زندانی شدند و در زندان با رفقای فدایی در ارتباط قرار گرفتند
رفیق غلامحسین بیگی دوازدهم شهریور پنجاه و شش در تهران به محاصره ماموران امنیتی در می ایند و مورد اصابت گلوله ماموران قرار میگیرد
یاد سرخش گرامی
------------------------------------------------------------------------------------------------
یعقوب تقدیری قزلچه میدان ( امیر
متولد 1330 تبریز در دوران جوانی تلاش بسیار وی برای وصل به سازمان ناکام می ماند
اقدام به خروج از ایران وکرده به فلسطین می رود
پس از سه سال فعالیت نظامی در فلسطین و ارتباط با سازمان به ایران باز میگردد
مسئولیت های نظامی در کمیته کردستان به ویژه دوران انقلاب و بحران کردستان
را به خوبی انجام میدهد
اول شهریور 1358 در ایست بازرسی سقز خود را به پاسداران معرفی میکند و همانجا مورد حمله پاسداران قرار گرفته و کشته میشود


رفقا 
ابوبکر حمیدی 
و یوسف کشی زاده 
که همراه وی بودند دستگیر و چند روز بعد اعدام میشوند 
یادشان گرامی 
-------------------------------------------------------------------------------------------

dinsdag 28 juli 2015

شهیدان فدایی ماه مرداد

احمد زیبرم

«ما نمی‌توانیم با ترحم با دشمنان خلق روبرو شویم.
کسی که کینه‌ای بی‌پایان به دشمنان خلق نداشته باشد،
نمی‌تواند از عشق به خلق سخن گوید.»

احمد ذیبرم

تاریخ ایرانی – امید ایران‌مهر: پیرمرد با هیجان ماجرا را تعریف می‌کرد. انگار همین دیروز بود که سردبیر صدایش زد و خبر کشته شدن چریک را به او داد و راهی محل حادثه‌اش کرد. به سرعت خودش را به نازی‌آباد رساند تا گزارشی از محل تهیه کند. محله نازی‌آباد شلوغ بود و بوی گوگردی که در فضا پیچیده بود خبر از ماجرایی می‌داد که ساعتی پیش اتفاق افتاده است. او باید سر از اصل ماجرا درمی‌آورد و گزارش اختصاصی‌اش را به روزنامه می‌رساند، پس با مردم گرم صحبت شد. ساکنان منطقه گفتند چریک جوان در خانه‌ای پناه گرفت و وقتی ساواک از حضور او در منطقه مطلع شد، گروه کثیری از نیرو‌هایش را به منطقه گسیل کرد و درگیری آغاز شد. با ساکنان خانه صحبت کرد و نوشت. نوشت و نوشت و به روزنامه بازگشت و نوشتن گزارش را آغاز کرد. از ساواک دستور داده بودند که چریک‌ها را «خرابکار» بنامند اما او همچنان از لفظ «مردان مسلح» استفاده و ماجراهای این تقابل را بی‌کم و کاست روایت می‌کرد. فردا گزارشش چاپ شد و سر و صدای بسیاری به پا کرد. ساواکی‌ها به سراغش آمدند و راهی اوین شد. این موضوع باعث شد تا همین حالا که ۴۰ سال از ماجرا گذشته، نام آن چریک جوان را هیچ‌گاه از خاطر نبرد. محمد بلوری روزنامه‌نگار قدیمی هنوز هم گاهی در مصاحبه‌هایش از نوشتن گزارش مرگ جوانی بنام ذیبرم (Zibrom) سخن می‌گوید. چریکی ۲۷ ساله از اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق که ۴۰ سال قبل یعنی در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک کشته شد.


 نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک می‌شکند
رخساره‌ای که توفانش
مسخ نیارست کرد

چه فروتنانه در آستانه تو
به خاک می‌افتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد

نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود

نگاه کن!

 (احمد شاملو برای احمد زیبرم)

ماهیگیری و زندگی در فقر

نام کوچک او احمد بود و فامیلی درستش ذِیبَرُم است. پدرش «بخشی ذیبرم» از اهالی بندر انزلی و کارش ماهیگیری بود اما درآمدش کفاف مخارج را نمی‌داد و زندگی در این خانه زیر سایه فقر و تنگدستی می‌گذشت. احمد فرزند اول خانواده بود که سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد و از‌‌ همان سنین کودکی برای تامین معاش خانواده‌اش در کنار پدر به ماهیگیری مشغول شد و بعد‌ها برای فراهم آوردن هزینه تحصیل به باربری در بندر پرداخت.

با ممنوع شدن صید ماهی از سوی شیلات برای ماهیگیران آزاد، فقر روی خشن خود را به خانواده احمد نشان داد و او را مجاب کرد برای حل این مشکل به استخدام اداره شیلات درآید. کار او در شیلات صید ماهی با تورهای بزرگ بود و این برای او که جوانی کم سن و سال به حساب می‌آمد، کاری سخت بود اما در عوض روحیه مقاومت را در او متبلور کرد. روحیه‌ای که احمد را به رغم سن پایینش تکیه‌گاه خانواده کرده بود.

برادرش در این باره می‌گوید: «شرایطی را به خاطر می‌آورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، همواره‌گی نقش محکم و جا افتاده‌اش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس می‌کردیم.»

او در دوران تحصیل با برخی اعضای بعدی سازمان فداییان چون بهمن آژنگ و حسن نیک‌داوودی همکلاس شد و دوستی با آنان و تشکیل جلسات فکری در خانه‌ها و بیرون، افکار سیاسی و میل به مبارزه را آرام آرام در وجودش می‌پروراند. آنچنان که در‌‌ همان نوجوانی با جریانی که «گروه فلسطین» نامیده می‌شد، ارتباط تنگاتنگی یافت. گروهی چپ‌گرا وابسته به جریان جزنی- ضیاظریفی که مبارزه‌ای بی‌مرز علیه ظلم و نابرابری را تبلیغ می‌کرد.

چند سالی که گذشت احمد به دوره خدمت اجباری رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چند صباحی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد و سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک شهر فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. همین سال‌ها بود که برای آخرین بار برای دیدار خانواده به زادگاهش رفت. دیداری که به واسطه مهر بیش از اندازه او به اهل خانه خصوصاً پدرش، همه را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران می‌آمد و این‌چنین سفر بی‌بازگشت خود را آغاز کرد.


پیوستن به فداییان و آغاز زندگی چریکی

زندگی در تهران به تسریع روند رشد او به عنوان نیرویی مبارزاتی کمک کرد. کار در کارخانه و زندگی در کنار اقشار محروم پایتخت، آرام آرام احمد را به نوع خاصی از نگاه به جامعه سوق می‌داد و به مبارزه با وضع موجود تشویقش می‌کرد. همین ‌جا بود که با تشکیل حلقه‌های مطالعه میان افراد کم‌سواد و کارگران شاغل در کتابخانه به‌‌ همان راهی رفت که دیگر چریک‌های فدایی همچون پویان و احمدزاده رفته بودند و آگاه‌گری میان محرومان را به نخستین اولویت زندگی‌اش تبدیل کرد. همین روحیات مشترک و تشابهات بود که او را با کانون اولیه سازمان فداییان آشنا کرد. مطالعات مارکسیستی از همین‌جا آغاز شد و احمد به همراه دیگر همفکرانش قدم در راهی گذاشت که سرنوشتش را یکسره تغییر داد.

اواخر دهه ۴۰ بود که مطالعات آنان به تز جنگ مسلحانه رسید و احمد نیز با پذیرفتن این استراتژی به چریکی تمام‌عیار تبدیل شد. همزمان با او و یارانش گروهی دیگر به فرماندهی علی‌اکبر صفایی فراهانی در اندیشه حمله به پاسگاه سیاهکل بودند. ماجرای سیاهکل که به کشته شدن و بازداشت جمعی از اعضای گروه انجامید، از وجود قصدی در میان اپوزیسیون برای سامان دادن یک رشته عملیات مسلحانه علیه رژیم پرده برداشت و باعث حساس شدن ساواک نسبت به فعالیت این گروه‌های مطالعاتی جوان شد. سال ۱۳۴۹ بود که احمد به عنوان یکی از اعضای گروه مسلح احمدزاده - پویان در تهران در چند عملیات مسلحانه شرکت کرد.

در اواخر همین سال او به همراه احمد فرهودی، کاظم سلاحی و حمید توکلی برای تامین مخارج گروه در عملیات مصادره موجودی بانک ملی میدان ونک تهران مشارکت کرد. بعد از چند عملیات مشابه ارتباطاتی میان دو گروه جنگل و تهران بوجود آمد و سازمان چریک‌های فدایی خلق اعلام موجودیت کرد.

اواخر زمستان همین سال به عنوان عضو یکی از تیم‌های چریکی سازمان، به همراه حسن نوروزی، با استفاده از نارنجک، به سفارت آمریکا در تهران حمله کرد و پس از انجام این عملیات به محل زندگی مخفی خود بازگشت. او همچنین در جریان حمله چریک‌ها به کلانتری قلهک در تهران و ترور سرتیپ فرسیو، دادستان ارتش که به خونخواهی چریک‌های جنگل انجام شد، شرکت کرد. پس از پایان این عملیات بود که عکس او از سوی ساواک به همراه ۸ نفر دیگر از چریک‌های فدایی شامل امیرپرویز پویان، حمید اشرف، عباس مفتاحی، جواد سلاحی، رحمت‌الله پیرونذیری، منوچهر بهایی‌پور، محمد صفاری آشتیانی و اسکندر صادقی‌نژاد با تعیین ۱۰۰ هزار تومان جایزه برای دستگیری هر یک از آن‌ها، به طور گسترده در سراسر کشور منتشر شد.

چاپ عکس او در روزنامه‌ها با حمله ماموران ساواک به خانه پدری‌اش در انزلی همراه شد. ماموران در این یورش، ضمن اذیت و آزار خانواده احمد، با برهم ریختن خانه، کتاب‌های او را که به عنوان گنجی خانوادگی پاس داشته می‌شد، با خود بردند. برادر کوچکتر احمد درباره تلاش ساواک برای یافتن او در آن سال‌ها می‌گوید: «ما بی‌خبر از دنیا، ساواک ولی جویای آلبوم عکس خانواده و فامیل و دوستان و دسترسی به آدرس‌ها بود. همسایه‌ها و فامیل هم از شبیخون ساواک در امان نمانده بودند و کل منطقه مشمول تجسس و تعقیب و گریز و مراقبت ویژه قرار گرفت.»


لو رفتن خانه تیمی و فرار ذیبرم

انتشار تصاویر چریک‌های فدایی، عملیات گسترده ساواک را به دنبال داشت. عملیاتی که سرانجام به بازداشت حمید توکلی (از اعضای سازمان) و کشف یکی از خانه‌های تیمی آنان انجامید. احمد در اوایل همین سال در عملیات مصادره اموال بانک ملی خیابان آیزنهاور تهران نیز مشارکت کرده بود و حالا از اعضای موثر واحد مسلح اسکندر صادقی‌نژاد به شمار می‌آمد.

سوم خرداد ماه سال ۱۳۵۰ بود که خانه تیمی اعضای اصلی سازمان در خیابان طاووسی تهران لو رفت و به محاصره نیروهای ساواک درآمد. در این خانه افرادی چون امیرپرویز پویان، اسکندر صادقی‌نژاد، رحمت‌الله پیرونذیری، سعید آرین، احمد ذیبرم، حمید توکلی و خواهر او شهین توکلی ساکن بودند.

به گفته محمدتقی سیداحمدی، از فعالان سازمان «رفقا به محض اینکه متوجه می‌شوند حمید توکلی از اعضای این خانه، دستگیر شده است با مسأله تخلیه خانه تیمی مواجه می‌شوند و اسکندر صادقی‌نژاد با قاطعیت می‌گوید باید خانه را تخلیه کنیم.»

در آن روز‌ها اعضا قرارداد خانه‌ای تازه را با بنگاه بسته بودند، اما قرار بود چندروز بعد آن را تحویل بگیرند. امیرپرویز پویان در این شرایط ابتدا مخالف تعویض خانه بود، اما بالاخره بعد از گفت‌وگوی بسیار، نظر اسکندر صادقی‌نژاد مبنی بر تخلیه فوری خانه پذیرفته و قرار می‌شود خود او [صادقی‌نژاد] به بنگاه مراجعه کند و در صورتی که خانه‌ جدید آماده باشد، چند روز زود‌تر خانه را تحویل بگیرد.

با موافقت بنگاه‌دار چریک‌ها مشغول اسباب‌کشی می‌شوند. اسکندر صادقی‌نژاد، احمد ذیبرم، سعید آرین و همسرش شهین توکلی مقداری از اثاث را برداشته و به خانه‌ جدید می‌روند‌. بی‌خبر از آنکه اسباب‌کشی پیش از موعد آنان به پلیس گزارش شده است. لحظاتی نگذشته که پلیس شهربانی به محل خانه جدید می‌رسد و گروه وارد درگیری می‌شوند. اینجاست که اسکندر صادقی‌نژاد در موضع نظامی قرار گرفته و با تیراندازی به سوی پلیس پوششی ایجاد می‌کند که به واسطه آن احمد ذیبرم به همراه عباس جمشیدی رودباری و سه نفر دیگر موفق به فرار شوند.

در این درگیری اسکندر صادقی‌نژاد کشته می‌شود و شهین توکلی و سعید آرین در اثر اصابت گلوله زخمی و دستگیر می‌شوند. سعید آرین بعد‌ها اعدام و شهین همسرش به زندان محکوم شد اما با پیروزی انقلاب ۵۷ از اسارت رهایی یافت.

تقریباً همزمان با این درگیری، ماموران به خانه تیمی قبلی که هنوز پویان و پیرونذیری در آن حضور داشتند حمله کرده و درگیری مسلحانه شروع می‌شود. نزاعی که تا عصر به طول انجامید اما نهایتاً به کشته شدن دو چریک ساکن خانه منجر شد.

 پایان یک گریز یکساله


با مرگ اعضای شاخص سازمان از جمله پویان، صادقی‌نژاد و پیرونذیری، دیگر اعضا چون ذیبرم و جمشیدی رودباری، در راه زندگی مخفی احتیاط بیشتری به خرج دادند و مراوداتشان با دیگر اعضای سازمان را به حداقل رساندند. همزمان فشار‌ها بر خانواده احمد برای لو دادن محل اختفای وی گسترش می‌یافت، چرا که فرار او و یارانش از حمله همه‌جانبه ساواک بر آنان گران آمده بود.

برادر احمد درباره فشارهای آن روز‌ها بر خانواده می‌گوید: «پدرم هر از چند گاهی به ساواک برده می‌شد و به استنطاقش می‌کشیدند، او علی‌رغم مقاومتش در جامعه، از نگاه جماعتی که با نیش و کنایه «پدر خرابکار» خطابش می‌کردند نیز در امان نمی‌ماند.»

اما ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ پایان گریز یکساله و دو سال زندگی مخفی احمد ذیبرم در نازی‌آباد تهران رقم خورد. ۱۹ سال از کودتا علیه دولت مصدق می‌گذشت و هواداران سلطنت مشغول فراهم آوردن زمینه‌های برگزاری مراسم جشن سالگرد - به گفته خودشان - «قیام ملی ۲۸ مرداد» بودند و خیابان‌ها پر از ماموران پلیس بود. سحرگاه بود و هوا هنوز گرگ و میش. احمد ذیبرم که با تغییر قیافه و سوار بر موتور برای انتقال اسلحه و برخی اسناد از خانه تیمی خارج شده بود، در نزدیکی پل راه‌آهن با فرمان ایست یک مامور مواجه شد و به خیال آنکه شناسایی شده است پس از شلیک به سوی او از محل می‌گریزد اما با تعقیب دیگر ماموران که آن روز در خیابان‌ها فراوان بودند مواجه شده و از ناحیه پا هدف گلوله قرار می‌گیرد. درگیری و گریختن او‌‌ همان و محاصره منطقه توسط نیروهای ساواک همان.

حالا محله نازی‌آباد تهران از زمین و هوا به محاصره پلیس در آمده است. ذیبرم موتور را‌‌ رها می‌کند و به طرف کوچه‌ای فرعی می‌دود. ماموران ساواک داد می‌زنند که این «خرابکار» را بگیرید. پیرمردی او را بغل می‌کند. ذیبرم می‌گوید «ول کن پدر». ماموران ساواک نزدیکتر می‌شوند. ذیبرم با شلیک تیری هوایی خود را‌‌ رها کرده و وارد کوچه‌ای دیگر می‌شود. کوچه بن‌بست است. آخرین در نیمه باز است و او به سرعت وارد حیاط خانه می‌شود.

ادامه ماجرا به روایت محمد بلوری: «می‌بیند زن خانواده دم حوض نشسته رخت می‌شورد، همسرش هم در ایوان خوابیده. ذیبرم می‌داند که ماموران محل مخفی شدنش را یافته‌اند. ابتدا مرد خانواده که مریض بوده را به داخل می‌برد، بعد هرچه مهمات داشته می‌خواسته به کمرش ببندد، به زن می‌گوید چادرش را به او بدهد. حتی پول چادر زن را هم می‌دهد. به زن هم می‌گوید با بچه‌اش به زیرزمین برود تا وقتی تیراندازی می‌شود به آن‌ها آسیبی نرسد...»

ذیبرم پس از اطمینان از امنیت افراد ساکن خانه، به طبقه بالا رفته و در اتاق مخفی می‌شود. ماموران ساواک که روی پشت بام‌ها مستقر بودند، دقایقی بعد به خانه یورش می‌برند. گلوله‌های فراوانی از هر دو سو شلیک می‌شود و احمد ذیبرم در نبری نابرابر تمامی فشنگ‌هایش را شلیک می‌کند. برخی روایت‌ها می‌گویند او پس از اتمام گلوله‌هایش با رگبار اسلحه ماموران امنیتی کشته شد و دیگرانی از خودکشی او با آخرین گلوله و برخی دیگر از خوردن سیانور می‌گویند. اما تمام روایت‌ها حاکی از مرگ احمد ذیبرم در‌‌ همان بالاخانه نازی‌آباد است و اینکه ماموران تا چند ساعت اول جرات ورود به ساختمان و نزدیک شدن به پیکر او را نداشته‌اند. پیکر احمد ذیبرم را پس از خارج کردن از ساختمان نازی‌آباد، در قطعه ۳۳ گورستان بهشت زهرا به خاک سپردند.

چاپ گزارش درگیری و کشته شدن احمد ذیبرم در روزنامه کیهان آن روز‌ها بازتاب بسیاری داشت. بازتابی که تصویر ساخته شده از چریک‌هایی فدایی خلق را که توسط رژیم تبلیغ می‌شد، در هم شکست. محمد بلوری درباره تبعات انتشار این گزارش می‌گوید: «من چند ساعت بعد از این ماجرا برای تهیه گزارش به آن خانه رفتم و وقتی گزارش چاپ شد، سر و صدای زیادی بلند کرد. آن زمان عراق با ایران مشکل داشت و یک رادیو فارسی داشت که بیست و چهار ساعت علیه دولت گزارش می‌داد. بعد از چاپ این گزارش هم چند روز آن را در چند نوبت می‌خواندند. سر این جریان هم من را گرفتند و یکی دو ماهی اوین بودم. تا آن روز به مردم می‌گفتند این‌ها خرابکارانی آدم‌کش‌اند، اما این گزارش نشان می‌داد ذیبرم نه تنها ضد مردم و خرابکار نیست، آنقدر انسان پاکی است که حتی پول چادر آن زن را هم داده بود.»

احمد ذیبرم وقتی کشته شد تنها ۲۷ سال داشت. او به واسطه بازتاب گسترده مرگش عاملی برای تغییر نگاه جامعه آن روز به فداییان خلق شد و نمادی از مبارزه نسل عصیانگر دهه ۴۰ و ۵۰ خصوصاً در میان هم‌دیارانش. احمد شاملو، شاعر معاصر دو شعر به یاد و خاطره احمد ذیبرم سروده است. او در یکی از این اشعار احمد ذیبرم و یارانش را «بچه‌های اعماق» لقب داده و در شعری دیگر با اشاره‌ای شاعرانه به سابقه ماهیگیری احمد ذیبرم و راهی که در مبارزه توامان با جهل، محرومیت و خودکامگی پیش گرفته بود از آغاز رویش جوانانی می‌نویسد که پس از او راه مبارزه در پیش گرفتند:
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک می‌شکند
رخساره‌ای که توفانش
مسخ نیارست کرد

چه فروتنانه در آستانه تو
به خاک می‌افتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد

نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهوی هزار شهرزاده بود

نگاه کن!


 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عبدالله سعیدی بیدختی 
رفیق سعیدی متولد 1326 و دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران بود که در ارتباط با سازمان قرار گرفت 
مسئولیت تیم گرگان را داشت و در رفت و امد بین تهران و گرگان بود که  بیستم تیر 1354 مورد سوظن پلیس قرار گرفت 
و لاجرم درگیر شد و مجروح به دست پلیس میفتد اما نهایتا بدون اینکه کلامی بر زبان بیاورد در مرداد همان سال به جوخه اعدام سپرده میشود 
یادش و نامش گرامی
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فرامرز شریفی

رفیق فدایی فرامرز شریفی. 
رفیق فرامرز فعالیت سیاسی را در دبیرستان شروع کرده بود و پس از پایان دبیرستان برای ادامه ی تحصیلات وارد دانشکده ی هنرهای زیبا شد. آرم سازمان چریک های فدایی خلق را در سال 1350 رفیق فرامرز طراحی کرده است. در جریان تظاهرات فرمایشی اسفند 50 در تیم عملیاتی رفیق فضیلت کلام شرکت داشت که بیش از 15 بمب صوتی در مسیر تظاهرات منفجر شد. در نهم مرداد 51 که دو رفیق هم تیمی فرامرز جان باخته بودند، و مزدوران ساواک به خیال این که کس دیگری در خانه نیست، وارد آن شدند، رفیق فرامرز با نارنجک به میان آن ها پرید، و جان باخت.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فرخ سپهری
  رفیق فرخ هنگام ورود به  دانشکده ی فنی، ضمن مطالعه ی آثار مارکسیستی در فعالیت های دانشجویی نیز فعالانه شرکت می جست. در همین دوران با رفقا شاهرخ هدایتی و سیروس سپهری یک هسته را تشکیل داد بودند، و در ادامه در ارتباط با سازمان فداییان قرار گرفته و در یک تیم عملیاتی سازماندهی می شوند. در نهم مرداد سال 51 خانه ی تیمی به فرماندهی رفیق مهدی فضیلت کلام به محاصره درآمده و رفیق فرخ که قصد شکستن محاصره را داشت توسط مزدوران به رگبار مسلسل بسته شد و جان باخت.
-----------------------------------------------------------
فریدون شافعی 
متولد ارومیه و فارغ التحصیل هنرستان  بود و سپس کارمند دخانیات شد 
پس از ایجاد رابطه با سازمان کارها و وظایف تشکیلاتی را با دقت و وسواس خاصی انجام میداد 
اخر مرداد 1351 بود که رفیق فریدون طی یک برنامه شناسایی در تهران مورد سو ظن ماموران قرار گرفت و همانجا طی درگیری با ساواکی ها مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد و به کهکشان شهیدان فدایی پیوست...یادش و راهش جاودان
----------------------------------------------------------------------------------------
محمد صفاری آشتیانی

از اولین کسانی که جهت ایجاد آمادگی برای آغاز عملیات مسلحانه به فلسطین رفتند  
متولد 1313 اخراج از نیروی هوایی به دلیل فعالیت سیاسی و دانشجوی حقوق دانشگاه تهران  
به دلیل آمادگی و سوابق نظامی در عملیات متعددی مشارکت دارد از جمله مصادره بانک و اعدام انقلابی سپهبد فرسیو .......
روز دوم مرداد 1351 در حوالی خانه تیمی متوجه حضور امنیتی ها شده و برای نجات رفقای داخل خانه تیمی درگیری را با آنان آغاز میکند و رفقا حمید اشرف و شیرین معاضد موفق به خروج از ان خانه میشوند اما خود رفیق صفاری آشتیانی هدف گلوله مزدوران قرار گرفته و به کهکشان شهیدان فدایی می پیوندد.
یادو نامش گرامی
-----------------------------------------------------------------------------------
مهدی فضیلت کلام

متولد 1326 تهران ....دبیرستانی بود که فعالیت سیاسی را آغاز نمود 
تشکیل یک محفل و سپس پیوستن به سازمان ....
بعد از ضربات سال پنجاه  برای پاسخ به این ضربه ها  رفیق طراحی و اجرای یک رشته انفجار بمب های صوتی را مدیریت میکند 
نهم مرداد 1351 در نزدیکی خانه تیمی  رفقا فرامرز شریفی و فرخ سپهری مجبور به درگیری شده و کشته میشود 
یاد و نامش جاودان
-------------------------------------------------------------------------------------
عباس جمشیدی رودباری
 متولد 1325 شیرگاه مازندران
پس از دارالفنون و دوره دانشجویی با محفلی نزدیک به احمدزاده آشنا میشود
در خدمت سربازی است که مجبور به زندگی مخفی میشود
دوبار از محاصره خانه تیمی موفق به جستن میشود
در تیرماه 1351 طی یک درگیری گلوله به جمجه عباس اصابت کرده و باعث میشود زنده به دست دشمن بیفتد و از همانجا به شکنجه گاه برده شود و لی دشمن حتی کلمه ای از این فدایی نمیتواند بیرون بکشد و به این خاطر در دوم مرداد به جوخه اعدام سپرده میشود

یاد و نامش جاودان 
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
غلامرضا بانژاد

غلامرضا بانژاد دبیرستانی بود که با یک محفل مطالعاتی وارد سیاست شد.
سال 1351 همه افراد ان محفل دستگیر و زندانی شدند
رفیق بانژاد در زندان از طریق غفور حسن پور با سازمان آشنا شده و در ارتباط قرار گرفت
پس از زندان عضو تیم های سازمانی شده و فعالیت میکند
در هفدهم مرداد 1354 با دو رفیق دیگر و در یک پارک مورد محاصره و تهاجم ساواکی ها قرار گرفته و طی درگیری کشته میشوند .
یاد سرخش جاودان
----------------------------------------------------------------------------------------------
جهانبخش پایداری
رفیق جهانبخش متولد 1325 شبستر
کارمند نیروی هوایی و سپس دانشجوی دانشکده تعاون روستا
سال 1350 دستگیر شده و در زندان با سازمان آشنا و در رابطه قرار میگیرد
در تیم مشهد فعال بود که همراه دو رفیق دیگر در محاصره ماموران ساواک قرار میگیرند
پس از درگیری و تلاش فراوان برای شکستن محاصره که کشته و زخمی شدن تعدادی ماموران را در پی دارد آتش و تعداد زیاد ماموران کشته شدن این چند نفر را در پی دارد.
یاد و نامش جاودان
------------------------------------------------------------------------
زین العابدین رشتچی
رفیق رشتچی نیز از دبیرستان فعالیت سیاسی دارد 
به جرم عضویت در یک محفل مطالعاتی(همراه رفقا عسگر حسینی ابرده و غلامرضا بانژاد )دستگیر و زندانی میشود 
در زندان با سازمان آشنا و در ارتباط قرار میگیرد
چند روز از آغاز زندگی مخفی گذشته که در پارکی در مشهد با دو رفیق دیگر به محاصره ساواکی ها در می ایند 
رفیق رشتچی مهمات زیادی همراه ندارد و مجبور میشود با خوردن سیانور به زندگی خود خاتمه دهد تا اسیر شکنجه گران نشود .
یادش جاودان
------------------------------------------------------------------------------------------------
مرتضی فاطمی.(امیر)
رفیق فاطمی متولد 1327 خانی آباد تهران 
وی که در یک خانواده فقیر و محله ای محروم رشد کرد با تبعیض و فقر کاملا آشناست 
در دانشکده کشاورزی کرج دانشجو بود که سیاهکل اتفاق افتاد 
مهندس کشاورزی در دشت مغان بود که ارتباط تشیلاتی با سازمان برقرار کرد 
پس از ضربات 1355 بود که برای ایجاد امکانات و ارتباطات جدید همراه با (عبدالرضا کلانتر نیستانکی)در یک مرغداری واقع در حومه کرج ساکن و شاغل میشوند 
در همین مرغداری مورد محاصره و حمله ساواکی ها واقع شده و عبدالرضا دستگیر شده و امیر فاطمی با سیانور به زندگی خود خاتمه میدهد
یاد سرخش گرامی
--------------------------------------------------------------------------------------
ونداد ایمانی 
ونداد ایمانی متولد شیرگاه مازنداران 1327
از کارگری در نساجی مازندران و راه آهن تا دانشسرا  با تلاشی وصف نشدنی برای رسیدن به اهداف والای انسانی  به معلمی در روستاها همچون چراغی برای فرزندان و اهالی پرتو افشانی میکرد
دوران قیام و پس از آن محبوبیت بی نظیر ونداد ایمانی موجب خشم وحسد پاسداران جهل و جنایت بود اما جرئت آزار و یا دستگیری وی را نداشتند 
سیزدهم مرداد 1358 عناصر حزب اللهی و کمیته در بین راه قائم شهر به شیرگاه وی را متوقف کرده و با ضربات متعدد چاقو و قمه وی را از پا در می آورند..
حضور پر شمار اهالی در مراسم بزرگداشت ونداد نشان از محبوبیت وی در بین محرومین و اهالی منطقه داشت.
یادو راهش جاوید
--------------------------------------------------------------------------------------
هرمز گرجی بیانی 

رفیق هرمز گرجی بیانی متولد 1324 در محله سرتپه کرمانشاه
دانشجوی فیزیک دانشگاه تبریز بود که دستگیر و به سه سال حبس محکوم میشود
فلج شدن دست و آسیب های دیگر نشانه های شکنجه های متعدد در این دوران بود
در دوران قیام کانون فرهنگیان برای هدایت اعتصابات معلمان را ایجاد میکند
وی که معلم فیزیک دبیرستان های کرمانشاه و مورد اعتماد فرهنگیان و بسیاری دیگر از اهالی بود در بیست و هفتم مرداد 1358پاسداران مسلح با حمله به منزل هرمز در کوی فرهنگیان کرمانشاه وی را با ضرب و شتم و ی را به زندان دیزل آباد برده و همانشب به جرم اغتشاش در پاوه به جوخه اعدام می سپارند !
یاد سرخش گرامی
--------------------------------------------------------------------------------------------
سعید میرشکاری
سعید میرشکاری متولد بافت کرمان
او که در فقر و تبعیض متولد شد و رشد کرد توانست از چوپانی و کارگری به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برسد و از انجا با سازمان در رابطه قرار گرفت
نقش فعالی در قیام داشت و تاثیر زیادی در منطقه داشت
روز بیست وهفتم مرداد 1358 در جاده باقر آباد  به کرمان کمیته چی ها راه بر وی بستند و او را هدف مسلسل ها خود قرار دادند
یاد و نامش گرامی
---------------------------------------------------------------------------------------------
ابوالقاسم رشوند سرداری

دکتر رشوند سرداری در بیمارستان لقمان الدوله شاغل بود که حمله به کردستان آغاز شد
وی برای کمک و معالجه به بیماران و مجروحان کردستان به شهر پاوه رفت و در بیمارستان انجا مشغول کار بود که روز سی ام مرداد 1358 توسط پاسدارانی که همراه خلخالی به کردستان رفته بودند و به جرم معالجه کردها تیرباران شد.
یاد و نامش جاودان
----------------------------------------------------------------------------------------
آذرنوش مهدویان
رفیق آذرنوش متولد مهر 1326 تبریز
استادیار دانشگاه کرمانشاه و دبیر دبیرستانها
رفیق آذرنوش مهدویان به جرم داشتن اعتقادات مارکسیستی و مشارکت در اغتشاشات پاوه ؟!
همراه به تعدادی دیگر از جمله هرمز گرجی بیانی به جوخه اعدام سپرده شد .
یادونامش جاودان
---------------------------------------------------------------------------------------------------------