بسیاری تلاش میکنند در نام بردن از صمد بهرنگی با برجسته کردن نویسندگی و معلم بودن وی فدایی بودنش را انکار کنند ...
اما در جای جای نوشته ها و رفتار صمد بهرنگی رویکردی به مبارزه مسلحانه غیرقابل انکار وجود دارد
ارتباطات صمد با امیر پرویز پویان و ایجاد حلقه تبریز که بعدها از ارکان اصلی سازمان فدایی محسوب میشد کاری است که همه رفقا بر نقش صمد تاکید دارند
" صمد " در قلب من است
سخن از جدایی گفت " قارانقوش " / در لحظه ای که مردان با مروت را چشم بر راه بود / به قلب طوفان ها زد و خود را به دست فراموشی سپرد. / اینک من، جواب " اولدوز " را چه باید بدهم!؟ / به هنگام زمستان که کوه های برف پوش سراغ می گیرند / از رعناترین و مهربان ترین فرزند تبریز؛ / فریاد می زنم: ای کوه های بلند / او را در " چنلی بئل " آراز بجویید! / " کجاست صمد؟ " به طعنه بپرسد اگر دشمن / مشت بر سینه می کوبم و می گویم: / صمد در وجود من و در قلب من است / همچنان می رزمد / که مرده اش نیز از مردمش جدا نیست. / جان می بخشد ما را صداقت او / از عشق پر التهابش الهام می گیریم. / هر آن سر می زند به قلب ما، / و از کشتهء خویش مواظبت می نماید. / آن که سخن می سراید نمی پاید، و آن چه می پاید سخن اوست، / یقین که خلق قصهء عدالت را واقعیت خواهد بخشید / خذلان در خواهد افتاد، به خانهء ستم از عدل / و دشمن خواهد دید که صمد در مقابل اوست. / این قصه ای ست که خلق ها می سرایند / اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری به صدا در می آید / قصه گو باز می ماند، و قصه دوام می یابد / به خاطر خلق زندگی می کند آن که در این جا بار آید. / " اولدوز " را بگویید دلواپس نباشد / که عشق صمد را در وجود خویش جای داده ام / صمد در وجود و در قلب من است / آن که نام کوچک اش چون " وورغون "، صمد است / جای اش در جگر من است / و انتقام خواهد کشید از دشمن خلق.
-۲۶ شهریور ۱٣۴۷ -علیرضا نابدل
سخن از جدایی گفت " قارانقوش " / در لحظه ای که مردان با مروت را چشم بر راه بود / به قلب طوفان ها زد و خود را به دست فراموشی سپرد. / اینک من، جواب " اولدوز " را چه باید بدهم!؟ / به هنگام زمستان که کوه های برف پوش سراغ می گیرند / از رعناترین و مهربان ترین فرزند تبریز؛ / فریاد می زنم: ای کوه های بلند / او را در " چنلی بئل " آراز بجویید! / " کجاست صمد؟ " به طعنه بپرسد اگر دشمن / مشت بر سینه می کوبم و می گویم: / صمد در وجود من و در قلب من است / همچنان می رزمد / که مرده اش نیز از مردمش جدا نیست. / جان می بخشد ما را صداقت او / از عشق پر التهابش الهام می گیریم. / هر آن سر می زند به قلب ما، / و از کشتهء خویش مواظبت می نماید. / آن که سخن می سراید نمی پاید، و آن چه می پاید سخن اوست، / یقین که خلق قصهء عدالت را واقعیت خواهد بخشید / خذلان در خواهد افتاد، به خانهء ستم از عدل / و دشمن خواهد دید که صمد در مقابل اوست. / این قصه ای ست که خلق ها می سرایند / اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری به صدا در می آید / قصه گو باز می ماند، و قصه دوام می یابد / به خاطر خلق زندگی می کند آن که در این جا بار آید. / " اولدوز " را بگویید دلواپس نباشد / که عشق صمد را در وجود خویش جای داده ام / صمد در وجود و در قلب من است / آن که نام کوچک اش چون " وورغون "، صمد است / جای اش در جگر من است / و انتقام خواهد کشید از دشمن خلق.
-۲۶ شهریور ۱٣۴۷ -علیرضا نابدل
|
Geen opmerkingen:
Een reactie posten