دو مقاله از رسانه های
چاپ داخل ایران در مورد کشتار 30 فروردین و شهادت 9 زندانی سیاسی
توضیح نبرد خلق:
دومطلب زیر که همراه با ذکر ماخذ در زیر مطالعه می کنید در مورد به شهادت رساندن 9
زندانی سیاسی در 30 فروردین 1354 به دست مزدوران رژیم شاه می باشد.
بعضی اشتباهات در
مورد بعضی از رویدادها در این دو مقاله وجود دارد که در مورد بعضی از آنها توضیح
داده ایم*. اما هدف ما در مورد چاپ این دو مطلب این است که نشان دهیم بر خلاف بعضی
از نظرات انحرافی، جنبش مسلحانه سالهای قبل از انقلاب هم چنان مورد توجه جامعه می
باشد.
سی امين سال گلوله باران بيژن جزنی و ياران
زندگی نامه بيژن جزنی
ويژه نامه «نسل سوم»، نشريه دانشجويان
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی
بيژن جزنی در سال ١٣١٦ در تهران متولد شد.
پدرش حسين افسر ژاندارمری بود و مادرش خانه دار. دوران کودکی و نوجوانی را در سال
های پر التهاب دهه ٢٠ و ٣٠ گذراند.
پدر جزنی زمانی که او ٩سال سن داشت به فرقه
دموکرات آذربايجان پيوست و پس از سرکوب آن به ناچار و از هراس اعدام رژيم شاه به
شوروی پناهنده شد.
خانواده جزنی مجبور شدند به خانه پدر بزرگ
مادری خود بروند. زندگی در خانه پدربزرگ تاثير اساسی در زندگی بيزن نوجوان نهاد او
در محيطی رشد می کرد که افراد آن در سازمانهای حزب توده به صورت حرفه ای فعاليت می
کرد به تبع اين شرايط بيژن به سازمان جوانان حزب توده پيوست. به ابتکار او باشگاه
کوچکی از حزب در محله «مفت آباد» در سال ١٣٣١ داير شد و علاوه بر جذب جوانان
به حزب از ولگردی و بطالت جوانان جلوگيری می شد.
بعد از کودتای ٢٨ مرداد بيژن مخفی شد اما در
آذر همان سال دستگير شد که بعد از سه ماه بازداشت با ضمانت ازاد شد. و به کارهای
حزبی خود به صورت مخفيانه ادامه داد.
در اين ايام او موسسه فيلم و عکسی را تاسيس
کرد و در سال ١٣٣٧ در حالی که از شغل و درامد کافی برخوردار بود به صورت متفرقه در
آزمون ششم ادبی شرکت کرد و ديپلم گرفت و سال بعد در رشته فلسفه دانشگاه تهران ثبت
نام کرد. ورود به دانشگاه راه جديد مبارزه را پيش پای بيزن نهاد.
جزنی در ٢١ مهرماه ١٣٣٩ با ميهن قريشی از
رفقای حزبی قديمی خويش ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر «بابک و مازيار» بود.
با ورود جزنی به دانشگاه او با استفاده از
تجربيات گذشته خود در تشکيلات جوانان حزب توده به سازماندهی حرکتهای دانشجويی
پرداخت و در چند تظاهرات و تجمع دانشجويی نقش بسزايی داشت و به خاطر اين
فعاليتهايش چندين بار دستگير شد. در طول مدت مبارزه جزنی در جنبش دانشجويی او با
جبهه ملی هم ارتباط داشت اما به خاطر بی عملی اين جبهه همچنين برخوردهای غير
دموکراتيک آنان بيژن و يارانش از آن جدا شدند(1) و دست به تشکيل تشکيلات مخفی
دانشجويی در دانشگاه زدند و شروع به عضو گيری کردند که در اين راه حسن ضيا ظريفی
نقش بزرگی را ايفا کرد. اين گروه برای ترويج ديدگاههای خود دست به انتشار نشريه
پيام دانشجو به صورت وسيعترين و تاثيرگذارترين نشريه دانشجويی آن زمان زدند. پس از
مدتی جزنی به خاطر فعاليتهايش به وسيله ساواک دستگير شد.
بعد از آزادی به پيشنهاد او گروه با گروه
رزم آوران که به وسيله عباس سورکی تشکيل شده بود و يک گروه مبارز با خط مشی چپ بود
که از اعضای باقی مانده حزب توده بودند وحدت کردند. برای مبارزه مسلحانه برنامه
ريزی کردند و... و اين سر آغاز مبارزه مسلحانه با رژيم شاه بود.
خط مشی گروه تازه به خاطر سابقه افرادش و
همچنين فضای مسلط جامعه مارکسيم اعلام شد. اما بحث بر سر برداشت گروه از شرايط روز
جامعه و احزابی مثل حزب توده و سازمان انقلابی همچنان باقی ماند. گروه تحت تاثير
مبارزات چريکی در آمريکای لاتين و کوبا و ويتنام و بر اثر مطالعه ی آثار چه گوارا
و رژی دبره و.. و فضای ديکتاتوری رزيم شاه و انسداد و شکست هرنوع مبارزه مسالمت
اميز، خط مشی مبارزه مسلحانه را برگزيد. اما به خاطر لو رفتن گروه به وسيله يکی از
اعضا، ساواک (2) توانست جزنی و سورکی را هنگام اجرای قرار در خيابان دستگير کند.
مقاومت قهرمانانه جزنی و سورکی در زير شکنجه های وحشيانه ی ساواک موجب شد که اعضای
گروه بتوانند مخفی شوند اما با دستگيری «شهرزادی» (3) يکی از اعضای گروه، بيشتر
افراد دستگير شدند از جمله (ايزدی، رشيدی، فرخ نگهدار و...) . و بعد از چند وقتی
به وسيله ی عباس شهرياری «مرد هزار چهره» باقی اعضا از جمله حسن ضيا ظريفی، چوپان
زاده، جليل افشار، کلانتری، کين زاده (4)دستگير شدند.(5)
جزنی در دادگاه به حبس ابد محکوم شد که در
تجديد نظر به ١٥ سال زندان تقليل پيدا کرد. بعد از فرار ناموفق برخی از اعضای گروه
تمامی آنان به زندانهای شهرستان تبعيد شدند از جمله جزنی که به قم تبعيد شد.
اما در خارج زندان اعضای باقی مانده گروه با
ارتباط گيری با گروه «پويان _احمد زاده» سازمان چريکهای فدايی خلق را تشکيل دادند
. بيژن جزنی به وسيله همسرش جزوات و مقالات خود را به سازمان می رساند و به عنوان
يکی از بزرگترين رهبران فکری سازمان شناخته شده بود. او برخلاف تفکر مسلط چپ در
جامعه ما که بيشتر تحت تاثير انديشه های مائو و جهان سومیها بود بيشتر يک انديشه
مدرن چپ را ارائه می داد و در اينجا بحثهای فراوانی با احمد زاده داشت(6). اثار
متعدد جزنی که بيشتر آنها را در زندان نوشته بود هنوز هم يکی از سترگترين
آثار در حوزه انديشه های چپ در جامعه ما است و در اينجا حتی او را می توان با
گرامشی متفکر و مبارز ايتاليايی مقايسه کرد.
در سال ١٣٤٩در ١٩بهمن ماه ١٣ چريک فدايی خلق
(7)با حمله به پاسگاه سياهکل که به «حماسه سياهکل» مشهور است رسما مبارزه مسلحانه
را با رژيم شاه آغاز کردند. بعد از حماسه سياهکل که سر آغاز مبارزه نوين بر ضد
ديکتاتوری شاه بود دژخيمان ساواک با شدت عمل بسياری با مبارزان برخورد کردند به
صورتی که پويان و احمدزاده (8)در سال ١٣٥٠در درگيری با ساواک کشته شدند و ديگر
اعضای سازمان در جنگ و گريز با ساواک بودند تا اين که بعد از اعدام انقلابی عباس
شهرياری مرد هزار چهره ای که در لو دادن و دسنگيری و شکنجه و اعدام مبارزان بسياری
نقش داشت در سال ١٣٥٤ بيژن جزنی به همراه ضيا ظريفی و کلانتری و چوپان زاده به
همراه ٤ تن از ديگر مبارزان در بالای تپه های اوين به دست دزخيمان شاه تيرباران
شدند که البته رژيم به دروغ اعلام کرد که اينان در حين فرار کشته شدند.
*بعضی از توضیحات ضروری از جانب نبرد خلق
1- بیژن جزنی هیچگاه به طور رسمی عضو جبهه
ملی نبود.
2- فرد مزبور ناصر آقایان بود
3- شهرزاد و نه شهر زادی
4- مجید کیانزاد
5- این دستگیریها در دو نوبت بود. حسن ضیا
ظریفی در تهران و سعید کلانتری و دو نفر دیگر در خوزستان هنگام خروج از ایران
دستگیر شدند. البته هر دو این دستگیریها به علت ارتباط با تشکیلات تهران حزب توده
که عباس شهریاری (مر هزار چهره و عنصر نفوذی ساواک در حزب توده) در راس آن بود
صورت گرفت.
6- بیژن جزنی هیچگاه با مسعود احمدزاده به
طور حضوری بحث نکرده بود. بلکه بیژن پس از شهادت مسعود احمدزاده با نظرات او آشنا
شد و بعضی از موارد آن را نقد کرد.
7- تعداد افراد تیمی که به پاسگاه سیاهکل
حمله کرد 9 نفر بود.
8- امیر پرویز پویان در درگیری به شهادت
رسید و مسعود احمد زاده مدتی بعد دستگیر و در اسفند سال 1350 اعدام شد.
انتقام جويى از محكوم
على ايمن دوست
شرق: سه
شنبه 30 فروردین ۱۳۸۴- 19 آپریل 2005
شنبه، ۳۰ فروردين ماه سال ۱۳۵۴ روزنامه هاى عصر تهران خبرى نسبتاً كوتاه مخابره كردند. تيتر خبر در روزنامه
اطلاعات به اين شكل بود: «۹ نفر از زندانيانى كه قصد فرار داشتند كشته شدند.» همين روزنامه در صفحه ۴ خود در تشريح خبر فوق آورده بود: «امروز مقامات انتظامى اعلام كردند، ۹ نفر [از] زندانيانى كه قصد فرار داشتند كشته شدند. طبق اطلاعات مقامات مزبور
تعدادى از زندانيان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحريك ساير زندانيان مى
كردند. مقامات زندان تصميم گرفتند آنها را به زندان ديگرى منتقل نمايند. هنگامى كه
اتوبوس حامل زندانيان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان ديگر در حركت بوده،
زندانيان ضمن حمله به مامورين مستقر در اتوبوس زندانى و مجروح كردن دو نفر از آنها
موفق مى شوند از اتوبوس خارج شوند و مبادرت به فرار نمايند. در اين موقع مامورين
مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس كه ماموريت مراقبت و محافظت از اتوبوس را به عهده
داشتند، اقدام به تيراندازى به طرف زندانيان فرارى كردند و در نتيجه ۹ نفر از زندانيان كشته شدند و هيچ يك موفق به فرار نگرديدند. وضع مزاجى دو نفر
از مامورين كه يكى از آنها مورد اصابت گلوله ساير مامورين قرار گرفته رضايت بخش
است. اسامى زندانيان كشته شده به شرح زير است: ۱- محمد چوپان زاده ۲ _ احمد جليل افشار ۳ _ عزيز سرمدى ۴ _ بيژن جزنى ۵ _ حسن ضياظريفى ۶ _ كاظم ذوالانوار ۷ _ مصطفى جوان خوشدل ۸ _ مشعوف كلانترى ۹ _ عباس سوركى.»
اما خبر فوق كه توسط ساواك تنظيم و براى چاپ
به روزنامه ها ارسال شده بود، تنها پرده انتهايى از يك نمايشنامه را - كه آن هم به
طور كاملاً ساختگى و تصنعى پرداخته شده بود - در برابر ديدگان تماشاچيان خود قرار
داده بود، غافل از اين كه هر ناظرى با يك نگاه سطحى به نام كشته شدگان و ديدن
اسامى آنها به راحتى پى مى برد كه اين تنها ظاهر قضيه است و در پشت اين ظاهر ساده
ماجرايى فجيع رقم خورده است و جالب اينجاست در حالى كه همه ارگانها، از اين كشتار
به وسيله ساواك مطلع بودند، ارتشبد نصيرى رئيس ساواك در گزارش خيلى محرمانه شماره ۶۹۹ / ك، مورخ۷/۲/،۵۴ به رياست اداره دادرسى نيروهاى مسلح، همين نمايشنامه را با طول و تفصيل بيشترى
شرح مى دهد و در انتها خواستار آگاهى از رسيدگى هاى معموله آن سازمان مى شود.
ارتشبد نصيرى، در گزارش فوق، تاريخ كشته شدن آنها را پنجشنبه، ۲۸/۱/۵۴ قيد مى كند، اما اعترافات بعدى يكى از عاملان اين كشتار (بعد از انقلاب) و
همچنين گزارش معاينه جسد مربوط به حسن ضياظريفى، تاريخ فوت را جمعه، ۲۹/۱/۵۴ نشان مى دهد، اما مهم در اين ميانه، نه تاريخ اين ماجرا، بلكه نفس اين
عمل بود كه حقايق آن به تدريج براى عموم آشكار شد.
در حقيقت از ۹ نفرى كه آن روز توسط ساواك به قتل رسيدند، ۷ نفر از اعضاى گروهى بودند كه با سابقه فعاليت سياسى در سازمان جوانان حزب
توده، در اوايل دهه ۴۰ با مركزيت «بيژن جزنى» گردهم آمده و با ورود «حسن ضياظريفى» در اواخر سال ۴۴ به كادر مركزى اين محفل، گروهى را تحت عنوان (جزنى _ ظريفى) شكل داده بودند كه
خطى مشى مبارزه مسلحانه را در پيش گرفته بودند. البته ساواك در بهمن ۴۶ توسط يك عنصر نفوذى به نام ناصر آقايان (با نام مستعار آبخور، كه اتفاقاً
همشهرى عباس سوركى هم بود) پى به وجود چنين گروهى برد و طى دو عمليات ابتدا بيژن
جزنى (۳۲ساله) و عباس سوركى (۳۰ ساله) و سپس مابقى اعضاى گروه را دستگير كرد. اعضاى دستگير شده جمعاً ۱۴ نفر بودند كه از جمله آنها مى توان به: مشعوف (سعيد) كلانترى نظرى (دايى جزنى ۲۸ساله)، محمد چوپان زاده (۳۲ ساله)، حسن ضياظريفى (۲۷ ساله)، عزيز سرمدى (۲۷ ساله)، احمد جليل افشار (۲۸ ساله)، ضرار زاهديان (۴۰ ساله)، دكتر حشمت الله (سيروس) شهرزاد (۳۷ ساله) اشاره كرد. جلسات دادگاه بدوى در دى و بهمن ،۴۷ يعنى يك سال بعد از دستگيرى آنها و با اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلى و قصد
انجام انفجار در مسير شاه و تمرين براى جنگهاى پارتيزانى، به رياست تيمسار «ضيا
فرسيو» برگزار شد كه از طرف نهادهاى بين المللى حقوق بشر مورد توجه جدى قرار گرفت
و افرادى نظير خانم «بتى اشتون» (Betty Assheton) به عنوان ناظر قضايى از طرف سازمان عفو بين الملل،
ويلسون نماينده مجلس عوام انگليس و لوئيجى عضو حزب كمونيست ايتاليا براى شركت در
جلسات دادگاه جزنى و دوستانش به ايران سفر كردند. در اين دادگاه هر يك از اعضاى
گروه، به هنگام دفاع و رد اتهامات دادستان با استناد به مواد قانونى، به شرح
بازجويى و شكنجه هاى خود نيز پرداختند. دادگاه بدوى در آخر بهمن ۴۶ راى خود را صادر كرد كه طبق اين راى، براى بيژن جزنى (۱۵سال حبس) و براى ۶ نفر ديگر از ۷ نفر متهم اصلى اين پرونده (همان كشته شدگان ۲۹ فروردين ۵۴) حبسهاى هشت تا ۱۰ سال بريده شد. دادگاه تجديد نظر هم به رياست سرتيپ مجيد نقدى برگزار شد كه در
راى نهايى تنها محكوميت يكى از ۱۴ نفر فوق به نام «كيومرث ايزدى» كه به شش سال حبس محكوم شده بود، به دليل اظهار
پشيمانى در دادگاه بدوى لغو و او تبرئه شد. اين افراد پس از پايان جلسات دادگاه به
زندان قصر برده شدند و تا تاريخ ۵/۱/۴۸ در آن زندان ماندند تا اين كه در اين تاريخ به دليل فرار ناموفق ۴ تن از اعضاى گروه (كلانترى، چوپان زاده، سرمدى و سوركى) ساواك تصميم مى گيرد
آنها را از هم جدا كند، براى همين هر يك را به زندانى در شهرهاى مختلف تبعيد مى
كند. بدين ترتيب جزنى به زندانى در قم، ضياظريفى به زندانى در رشت، كلانترى به
بندر عباس، سرمدى و سوركى به برازجان و... منتقل مى شوند. اما اين پايان كار گروه
(جزنى _ ظريفى) نبود، گروه آنها پس از اين دستگيرى ها از هم نمى پاشد و شمارى از
اعضاى اين گروه كه از دستبرد ساواك جان سالم به در برده بودند (نظير صفايى
فراهانى، صفارى آشتيانى، غفور حسن پور و...) گروه را بازسازى كرده و با همكارى
گروهى به نام «احمدزاده» به طرح ريزى و اقدامات چريكى شهرى (گروه احمدزاده) و
روستايى (گروه صفايى فراهانى كه باقى مانده جزنى بودند) دست زدند كه حاصل اقدامات
گروه فراهانى حادثه سياهكل بود كه منجر به كشته شدن وى گرديد و بعد از كشته شدن او
(*) و زمانى كه تنها حميد اشرف از شاخه جنگل باقى مانده بود(**) ادغام گروه (اشرف
_ احمدزاده) رسمى شد و نام «سازمان چريك هاى فدايى خلق» را بر خود نهاد. در طول
تمام اين دوران زندانيان گروه (جزنى _ ظريفى) در زندان بودند تا اين كه پس از
حادثه سياهكل و برملا شدن ارتباطى كه بين حسن ضياظريفى (در زندان رشت) و غفور حسن
پور شكل گرفته بوده، ساواك مجدداً پى مى برد كه گروه (جزنى _ ظريفى) متلاشى نشده و
برخى اعضا در بيرون فعال هستند. بدين ترتيب بود كه بدون هيچ گونه خبرى ضياظريفى را
با هلى كوپتر به تهران منتقل مى كنند و پس از محاكمه مجدد، ابتدا او را به اعدام و
سپس به حبس ابد محكوم مى نمايند و اين بار در تاريخ ۱۸/۸/۵۰ او را به زندانى به كرمان منتقل مى نمايند. اما سه سال بعد از اين جريان، يعنى
سال ۵۳ عمليات نظامى سازمان چريك هاى فدايى خلق گسترش زيادى مى يابد. آنها از مرداد
ماه تا اسفند ماه ،۵۳ ده عمل نظامى انجام دادند كه از جمله آنها مى توان به ترور «سروان نيك طبع»
بازجو و شكنجه گر معروف ساواك در ۱۹ دى ۵۳ و ترور سروان نوروزى افسر گارد دانشگاه اشاره كرد. اما مهمترين عمليات اين
سازمان ترور «عباسعلى شهريارى نژاد» بود. اين ترور كه در ساعت ۷ و ۴۰ دقيقه بامداد روز ۱۴ اسفند ۵۳ رخ داد، از لحاظ تاريخى داراى اهميت بيشترى بود. در اصل ترور عباس شهريارى كه
با اسم «اسلامى» فعاليت مى كرد و در بين نيروهاى سياسى به «مرد هزارچهره» معروف
بود و از بزرگترين نفوذیهاى حكومت در بين نيروهاى چپ بود، تنها ۲ روز بعد از اين صورت گرفت كه شاه با اعلام تشكيل حزب رستاخيز (در ۱۲ اسفند) و برقرارى نظام تك حزبى، عملاً شمشير خود را براى مخالفان از رو بسته
بود و به همين جهت، اين ترور، بيش از پيش ساواك را عصبانى ساخت. مجموعه اين ترورها
كه در عرض چند ماه صورت گرفته بود، آن قدر خشم ساواك را برانگيخته بود كه آنها را
به فكر انتقام جويى انداخت. بدين ترتيب ساواك در ۱۵ اسفند ۵۳
(يك روز بعد از ترور شهريارى)، بيژن جزنى و مابقى افرادى را كه در سال ۴۸ پس از فرار بى فرجام، به زندان هاى شهرهاى مختلف تبعيد شده بودند، به قصر و از
آنجا به اوين منتقل كرد. دو تن ديگر از آنها يعنى جليل افشار و چوپان زاده را هم
دو روز بعد به اوين منتقل كردند. بعد از ترور سرتيپ زندى پور (رئيس مشترك كميته
شهربانى) و راننده اش در ۲۶ اسفند ،۵۳ چند زندانى ديگر را هم به اوين منتقل كردند كه در بين آنها «مصطفى جوان خوشدل»
و «كاظم ذوالانوار» از اعضاى سازمان مجاهدين خلق به چشم مى خوردند.
به غير از ترورهاى صورت گرفته، ساواك به
خوبى مى دانست كه اينها اولين كسانى اند كه در ايران حرف از مبارزه چريكى شهرى
زدند كه در نيمه راه (دى و بهمن ۴۶) به دام افتادند، در زندان نيز اقدام به فرار
كردند و در حين عمل به فرار به چنگ نگهبانان افتاده، مجازات را تحمل كردند. از
طرفى ساواك رويداد سياهكل و ترور «فرسيو» از مهمترين مهره هاى دادرسى ارتش
را كه خود رياست اولين دادگاه جزنى و يارانش را بر عهده داشت، از طرف همين افراد
قلمداد مى كرد. به علاوه اين افراد حتى در زمان حبس هم دست از فعاليت نمى كشيدند و
درون زندان هم به كادرسازى و تربيت چريك و تدوين مبانى نظرى مبارزه مسلحانه مى
پرداختند و حتى برخى جزوه هاى آنها به بيرون هم مى آمد و براى حكومتى كه با اعلام
رسمى تك حزبى بودن، كمر به نابودى گروههاى چريكى و غيرچريكى گرفته بود، اين اعمال
تحمل ناپذير مى نمود و مستوجب مجازاتى بس سنگين. در راستاى اين انتقام جويى، ساواك
تصميم مى گيرد كه اين ۹ نفر را به يك جا منتقل كرده و با طرح ريزى سناريوى «فرار از دست مامورين هنگام
انتقال به زندان ديگر» آنها را به قتل برساند. اين سناريو كه به نظر مى رسيد طرح
«ثابتى» باشد، آن قدر تصنعى نوشته و اجرا شد كه در همان زمان هم واكنشهاى وسيع
داخلى و خارجى را در پى داشت. مقالات فراوان در روزنامه هاى بزرگ دنيا (مثل لوموند
_ نوول در فرانسه) منتشر شد و ميتينگها و اعتراضاتى در مقابل سفارت «شاهنشاهى» در
كشورهاى اروپايى و آمريكايى بر پا گرديد. موج اين حركت به حدى بود كه در نامه خيلى
محرمانه شماره ۶۷۴۶۰/۲۲۵۲۰ مورخ ۱۷/۲/۵۴ كه درباره كشته شدن اين نه نفر نوشته شده، نشان آثار كاملاً نامطلوب در اذهان
عمومى و حتى كارمندان نخست وزيرى به چشم مى خورد. اما به هر حال هر چه بود و هرچه
شد، زواياى مختلف اين حادثه، تاريك ماند تا با پيروزى انقلاب اسلامى كه به دستگيرى
جمعى از عاملان حادثه انجاميد، زواياى تاريك نيز روشن شد. يكى از اين عاملان كه
بعد از انقلاب دستگير و محاكمه شد «بهمن نادرى معروف به تهرانى» شكنجه گر ساواك و
سربازجوى آن سازمان مخوف و سرپرست بخش سياسى اوين بود. او در يك مصاحبه تلويزيونى
در شب اول خرداد ۵۸ اعترافاتى كرد كه چهره رژيم شاه را بيش از پيش آشكار كرد. او در اين مصاحبه
بعد از توضيح مختصرى راجع به تشكيل كميته مشترك ضدخرابكارى ساواك _ شهربانى به
تشريح چگونگى قتل عام گروه (جزنى _ ظريفى) پرداخت. او گفت: «به وسيله محمدحسن
ناصرى» معروف به عضدى از طرح آقاى ثابتى خبردار شده و روز ۲۹فروردين به دستور «رضا عطارپور» كاظم
ذوالانوار را به اوين منتقل كردم. ساعت ۵/۲ بعدازظهر ناهار را در رستوران هتل آمريكا به اتفاق رضا عطارپور و... (عده اى
ديگر از اعضاى ساواك) مى خورديم كه عطارپور طرح عملياتى را كه مورد تصويب آقاى
ثابتى و سرهنگ وزيرى (رئيس زندان اوين) قرار گرفته بود برايمان شرح داد. بدين
ترتيب دو تن از افراد ساواك (محمدعلى شعبانى معروف به حسينى و ناصر نوذرى معروف به
رسولى كه در ناهار حاضر بودند) زندانيان را از اوين تحويل گرفتند و ما هم با سرهنگ
وزيرى به محل رفتيم. با راهنمايى وزيرى و به دنبال مينى بوس حامل زندانيان به
بالاى ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم و سرهنگ وزيرى با بى سيم گفت هيچ كس حق
ندارد بالا بيايد و سربازى را كه آ نجا پاس مى داد مرخص كرد. زندانيان را پياده
كرده و به رديف روى زمين نشاند، در حالى كه چشمها و دستانشان بسته بود و عطارپور
فاتحانه قصد خود را به زندانيان اعلام كرد. جزنى و چند نفر ديگر به اين عمل به شدت
اعتراض كردند. اولين كسى كه رگبار مسلسل يوزى را به سوى آنها بست «سرهنگ وزيرى»
بود و از آنجا كه گفتند همه بايد شليك كنند، من هم به عنوان نفر چهارم يا پنجم
شليك كردم.» تهرانى ادامه داد: «دستها و چشمهايشان بسته شده بود و روى زمين نشسته
بودند و اگر شما به ما فرصت مى دهيد آنها هيچ فرصتى به آنها ندادند و همين طور
رگبار بستند و بعد «سعدى جليل اصفهانى» بالاى سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد.
من و رسولى چشم بندها را سوزانديم و اجساد را داخل مينى بوس گذاشتيم و حسينى و
رسولى جنازه آنها را به بيمارستان ۵۰۱ ارتش بردند و پزشكى قانونى از آنها بازديد كرد و اجازه دفن صادر شد.»
منابع:
۱ - روزنامه اطلاعات، شنبه ۳۰ فروردين ،۱۳۵۴ شماره ۱۴۶۸۴
۲ _ چپ در ايران به روايت اسناد ساواك
۳ _ زندگينامه حسن ضياظريفى، به قلم دكتر ابوالحسن
ضياظريفى، نشر امين دژ، بهار ۱۳۸۲
توضیحات نبرد خلق
*- علی اکبر صفایی
فراهانی در رویدادهای مربوط به حمله به پاسگاه سیاهکل کشته نشد. بلکه وی دستگیر و
همراه با 12 نفر دیگر در 26 اسفند سال 1349 اعدام شد.
**- به جز حمید اشرف
تعدادی دیگر از اعضای گروه پس از سیاهکل باقی مانده بودند
Geen opmerkingen:
Een reactie posten