امیرپرویز پویان در روز ۲۵ شهریورماه سال ۱۳۲۵ در مشهد متولد شد. درباره خانوادهاش چیز زیادی نمیدانیم جز اینکه پدرش نه رییس دانشگاه ملی تهران که کارمندی جزء بوده است. اینچنین بود که کودکی امیرپرویز در وضعیت نه چندان مناسب مالی گذشت و او در همین شرایط تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به اتمام رساند.
دوره
متوسطه شاگرد دبیرستان فیوضات مشهد بود. جایی که با بهروز بهزادی و پرویز خرسند هممدرسهای
شد. بهزادی درباره پویان میگوید: «من با پرویز پویان، زمان تحصیل در دبیرستان
فیوضات مشهد آشنا شده بودم و باید بگویم که در سال سوم و چهارم و پنجم، یعنی سه سال
تمام در کنار یکدیگر مینشستیم. معمولاً نشستن دو همکلاسی در کنار هم نشانه دوستی
و رفاقت زیاد است. در واقع چنین هم بود، ما با هم درس میخواندیم، بحث سیاسی میکردیم
و در جلسات سخنرانی مخالفان نظام شاهنشاهی مثل محمدتقی شریعتی و طاهر احمدزاده
شرکت میکردیم.»
آنچنان
که بهزادی میگوید پویان از همان دوران نوجوانی به «بحث سیاسی» میپرداخته و به
صورت متوالی در «جلسات مخالفان رژیم در مشهد» شرکت میکرده است. این موضوعی است که
پرویز خرسند هم به نوعی دیگر آن را تایید میکند. پرویز خرسند میگوید: «من از
اواخر دهه سی شمسی به همراه امیرپرویز پویان به خانه مرحوم آیتالله میلانی میرفتم
و روابط صمیمانهای با ایشان داشتیم. منزل آیتالله میلانی آن موقع پاتوق
روشنفکران مذهبی بود. همه طلبهها و غیرطلبهها میآمدند. البته بیشتر دانشجویان
میآمدند... من و امیرپرویز پویان زیاد به آنجا و نیز نماز آقای میلانی در صحن نو
حرم میرفتیم.»
امیرپرویز
پویان مخالف رژیم شاه بود. اما این مخالفت تنها ناشی از فقر خانوادگی و سختیهای
کودکیاش نبود. او محرکی داشت که کمتر درباره او سخن گفته شده است. بهروز بهزادی
درباره این محرک میگوید: «پرویز برادری داشت به اسم حسن پویان. حسن به دلیل
گرایشات چپگرایانه مدتی را در زندان رژیم شاه گذرانده بود. مطمئن نیستم اما فکر
میکنم لنگیدن پای او هم ناشی از شکنجههای دوران زندان بود. او در همان سالهای
زندان زبان آموخته بود و بعد از آزادی به کار ترجمه پرداخت. امیرپرویز تحت تاثیر
برادرش بود که جذب فعالیت و مبارزات سیاسی شد.»
اگر
بپذیریم برادر چپگرای پویان محرک او برای ورود به فعالیتهای سیاسی بوده، اما
پویان در نقطه ورود به فعالیت سیاسی با برادرش تفاوتهایی داشت. اگر حسن پویان از
همان ابتدا فعالیت سیاسی را از مسیر مارکسیسم آغاز کرد، امیرپرویز از محافل سیاسی
«مذهبی» وارد عرصه سیاست شد. چرا که او اعتقادات قوی مذهبی داشت. مازیار بهروز در
کتاب مشهور خود «شورشیان آرمانخواه» درباره امیرپرویز پویان و یار دیرینش
احمدزاده مینویسد: «... پیشینه جبهه ملی و مذهبی داشتند و در فعالیت سیاسی کمتجربه
و نسبت به تئوری مارکسیستی کماطلاع بودند. احمدزاده و پویان به شدت مذهبی بودند و
در شهر بومی خود مشهد، چندین محفل سیاسی - مذهبی تشکیل داده بودند تا در جنبش
مخالف رژیم فعالانهتر مشارکت جویند.»
فضلالله
صلواتی فعال سیاسی ملی مذهبی هم درباره پویان و احمدزاده روایتی مشابه دارد: «من
یکبار آقایان پویان و احمدزاده را در جلسهای در انجمن تبلیغات اسلامی که شعبهای
در مشهد داشت، دیده بودم. مرحوم محمدتقی شریعتی و مرحوم فخرالدین حجازی در آن
جلسات شرکت داشتند. پویان و احمدزاده جزو دانشآموزان فعال بودند که آمدند خود را
به من معرفی کردند و جزو استفادهکنندگان از برنامههای انجمن تبلیغات اسلامی مشهد
بودند که مرکزش آقای دکتر عطاءالله شهابپور در تهران بود و تاسیسات و انجمنها را
در برخی شهرهای کشور تاسیس کرده بود.»
بهروز
بهزادی هم درباره گرایشات مذهبی پویان میگوید: «پویان به شدت مذهبی بود. طوری بود
که گاهی که در حال بحث یا بر سر کلاس بودیم برای خواندن نماز ترکمان میکرد.» شاید
همین گرایشات بود که او را به خانه آیتالله میلانی و کلاس درس شریعتیها میکشاند
آنچنان که خرسند در خلال روایت اولین دیدارش با دکتر شریعتی میگوید: «من تا آن
روز شریعتی را ندیده بودم و هیچ تصویری از او نداشتم، ولی قبل از آن او را میشناختم
و نامش را شنیده و برخی آثارش را خوانده بودم... البته پویان بیشتر از من شریعتی
را میشناخت.»
مهاجرت
به تهران و دگرگونی اعتقادی
آن
زمان ملیگرایان مخالف رژیم شاه که بیشتر دانشجویان با آنان همراه بودند با جبهه
ملی همکاری میکردند. جوانانی که به شریعتیها و کانون نشر حقایق اسلامی مشهد
گرایش داشتند نیز از این قاعده مستثنی نبودند اما با تشکیل نهضت آزادی این اتحاد
اندکی با خلل مواجه شد و گروهی به این حزب پیوستند. آنچنان که بهروز بهزادی روایت
میکند، امیرپرویز پویان از جمله همین افراد بود که به دلیل سبقه مذهبیتر
بنیانگذاران نهضت آزادی به این حزب پیوست. بهزادی میگوید: «سال ششم دبیرستان را
من و پویان در تهران خواندیم. البته هر یک به نوعی به تهران رفتیم. او که یک بار
برای دستگیریاش به خانهاش مراجعه کرده بودند، ناچار به فرار به تهران شد و من
نیز به علت تغییر ماموریت پدرم ناچار شدم به تهران بروم. در مورد مشکل پویان هم
چیزی نمیدانستم. چرا که در اواخر کار قدری از هم دور شده بودیم. علت هم این بود
که بعد از انشعاب نهضت آزادی او به نهضت رفته بود و من به عنوان عضو جبهه ملی، در
حزب مردم ایران فعالیت میکردم. البته گاهی یکدیگر را میدیدیم، ولی آن همدلی سابق
وجود نداشت، چرا که من به او اعتراض میکردم چرا به نهضت آزادی رفته است. به او میگفتم
که نهضت با انشعاب باعث ضعیف شدن جبهه ملی شده است و البته او هم دفاع میکرد.»
همانطور
که در روایت بهزادی آمده است، امیرپرویز پویان دیپلم خود را در سال ۴۴ در مشهد اخذ کرد و در پایان همین
سال راهی تهران شد و این زمانی بود که روند تغییر اندیشههای او مدتی بود که آغاز
شده بود. پویان، در سال ۱۳۴۲
که چهارم متوسطه را میگذراند، در یک محفل مذهبی ـ سیاسی تحت عنوان «نهضت علی»
همراه چند تن از دوستانش دستگیر و بعد از یک هفته به قید ضمانت آزاد شد. (این
پرونده در سال ۴۵ با دو ماه و نیم محکومیت
بسته شد.) پویان بعد از وقایع سال ۴۲
که به قلع و قمع گروهی از اسلامگرایان و بیعملی دیگران منجر شد آرام آرام از
گروههای مذهبی نظیر کانون نشر حقایق اسلامی و نهضت فاصله گرفت و همین فاصله به
چرخش ایدئولوژیک او انجامید.
حسن
پویان درباره چرخش ایدئولوژی برادر کوچکترش به سوی مارکسیسم میگوید: «او و رفقایش
در اواخر دوره دبیرستان رفته رفته از بیعملی مراکزی مانند کانون دچار نومیدی
شدند و آن نومیدی چندان اثرگذار بود که به قطع رابطه کامل با نه فقط کانون، بلکه
حتی با شیوه عمل و نگرش دینی در مبارزه اجتماعی انجامید.»
فضلالله
صلواتی هم درباره دلایل بریدن پویان و احمدزاده از محافل مذهبی و گرایش به
مارکسیسم رادیکال میگوید: «پویان و احمدزاده در ابتدا مذهبی بودند. بعدها با
سختگیریهای بعد از ۱۵
خرداد که حتی حکومت برای اعلامیه، نوشته و یک اجتماع کوچک هم فشار میآورد و زندانهای
طولانی مدت به مبارزان تحمیل میشد فضا به سمت رادیکالیسم پیش رفت.»
بازتاب
چرخش ایدئولوژیک در محافل مذهبی
امیرپرویز
پویان از همان زمان که در کانون نشر حقایق و دیگر محافل سیاسی مذهبی مشهد رفت و
آمد داشت مورد توجه بزرگان و همسن و سالانش قرار داشت. او کنجکاو، پیگیر و متعهد
بود و این ویژگیها از او تصویر مبارزی جوان و در عین حال جدی و قابل اتکا را به
نمایش میگذاشت. اینچنین بود که تغییر ایدئولوژی او بر بسیاری از جوانان و بزرگان
سیاسی مذهبی شهرش گران آمد. صلواتی درباره تاثیر این واقعه روی مذهبیها میگوید:
«همهشان ناراحت شدند ولی چپگرایان شاد شدند که به قول خودشان توانسته بودند از
حالت ارتجاعی بیرون بیایند و واقعگرا باشند البته من که در میانشان نبودم ولی در
کنارشان اینگونه احساس میکردم. البته کسانی مثل ما که غیر تشکیلاتی و در بیرون
بودیم متاثر نشدیم ولی برخی کادرها و زیر مجموعههای تشکیلات حتی منحرف هم شدند
که شرحش همه جا رفته است.»
ورود
پویان به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران روند تغییر ایدئولوژی در اندیشههای
او را تسریع کرد. مسعود احمدزاده هروی یار دیرین او نیز همزمان در رشته ریاضی دانشکده
علوم دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بود. این دو یار دبیرستانی اکنون به واسطه
غربت، به رغم تفاوتهای روحی و رفتاری، تماسهای بیشتری با یکدیگر یافته بودند.
مسعود احمدزاده به اندازه پویان مذهبی نبود و همان زمان تحت تأثیر مطالعه آثار
برتراند راسل و فلسفه و منطق ریاضی و اصولا فلسفههای ماتریالیستی به مارکسیسم
گرایش یافته بود. کنار هم قرار گرفتن این دو نوعی همافزایی را در سرعت پیمودن راه
مارکسیسم موجب شد.
بهروز
بهزادی که چندی بعد از تغییر ایدئولوژی بر حسب اتفاق او را در مقابل دانشگاه تهران
ملاقات کرده، درباره خاطره این دیدار میگوید: «در تهران چند بار برای پیدا کردن
او به برادرش مراجعه کردم که موفق به دیدارش نشدم. البته یکی دو سال بعد که من
دانشجو شده بودم، او را هم که دانشجوی رشته علوم اجتماعی شده بود یافتم و چند باری
آن هم برای تنها چند دقیقه با هم احوالپرسی کردیم. پویان که به خاطر اسمش توانسته
بود از چنگ ماموران ساواک بطور کامل بگریزد، دیگر آن پویان سابق نبود. مساله رهایی
او جالب بود، نام پویان امیرپرویز بود، ولی همه او را پرویز صدا میکردند، اما در
تهران همه به او امیر میگفتند. ساواک به دنبال پرویز پویان بود، نه امیر پویان،
همین. آخرین بار که پرویز را جلوی کتابفروشیهای روبروی دانشگاه تهران دیدم، بعد
از سلام و احوالپرسی صورتش را به من نزدیک کرد و آهسته با همان لهجۀ مشهدیاش
گفت که آن آدم سابق نیست. شاید میخواست حالیم کند که وارد یک تشکیلات کمونیستی
شده است...»
امیرپرویز
پویان آنچنان به راهی که میرفت معتقد بود که در مقطعی تصمیم گرفت برای گریز از
دام روزمرگی و دوری از آرمانهایش تحصیل در دانشگاه را رها کند. نعمتالله
میرزازاده مشهور به م. آزرم شاعر درباره این ماجرا میگوید: «امیر بیمقدمه گفت:
میخواهم ترک تحصیل کنم و آمدهام در این باب مشورت کنم... گوهر استدلال او برای
ترک تحصیل به فشردگی این بود که داشتن دانشنامه برای روشنفکری که بخواهد به مسایل
اجتماعی عمیقاً بپردازد، میتواند عاملی بازدارنده و مشکلساز شود، به این معنی که
با داشتن دانشنامه آدمی معمولا جذب کارهای دولتی میشود و کم کم با پیشرفت در
دستگاه حکومتی از رسالتهای اجتماعیاش باز میماند و من به خاطر پیشگیری از چنین
احتمالی در آینده، میخواهم با ترک دانشگاه، خیالم را راحت کنم.»
هرچند
با مشاورههای آزرم، پویان از این تصمیم منصرف شد اما یادآوری این موضوع میتواند
نگاه او را به جایگاه مبارزه در زندگیاش به نمایش بگذارد. نگرشی که در این جمله
او آشکار است: «اگر صد جان هم داشته باشیم سزاست که صد بار جان فدا کنیم، چرا که
تودههای زحمتکش هر روز صدبار جان میدهند...»
مثلث
تهران و هستههای مطالعاتی
نفر
سوم این جمع عباس مفتاحی بود. او در زمانی که در ساری دوران تحصیل در دبیرستان را
طی میکرد با علیاکبر صفایی فراهانی از چریکهای همراه بیژن جزنی آشنا شد و از
او برخی رمانهای مارکسیستی را برای مطالعه دریافت کرد. وقتی مفتاحی وارد دانشکده
فنی شد توسط یکی از همکلاسیهایش بنام علی طلوع با امیر پرویز پویان آشنا شد و
این دوستی بدون طلوع ادامه یافت. مدتی بعد نیز مفتاحی توسط پویان با مسعود
احمدزاده آشنا شد و مثلث سهنفره آنها شکل گرفت.
حدود
سال ۴۷ بود که پویان اندیشه تشکیل
گروهی مطالعاتی را با مفتاحی در میان گذاشت. تنها هدف این گروه آن زمان تشکیل
گروهی برای خواندن آثار مارکسیستی بود اما با گسترش مطالعات، به تدریج بحث درباره
«راه انقلاب» به جلساتشان راه یافت. گروه روز به روز افراد بیشتری را برای مطالعه
آثار مارکسیستی جذب میکرد.
مفتاحی
با عدهای از جمله احمد فرهودی در شمال و چنگیز قبادی و همسرش مهرنوش ابراهیمی در
ارتباط بود و منابعی را برای مطالعه در اختیار آنان قرار میداد. پویان نیز بعد
از ارتباطگیری با دوستانش در مشهد به کمک احمدزاده هسته مشهد را راهاندازی کرد.
مازیار بهروز درباره این مقطع در فعالیتهای مثلث پویان-احمدزاده-مفتاحی مینویسد:
«این سه نفر به اتفاق دیگر دوستانشان یک هسته مخفی برای بحث درباره مسائل اجتماعی
ایجاد کردند. در این مقطع، پویان مارکسیسم را پذیرفته بود و در ظرف یک سال
احمدزاده و مفتاحی نیز به او پیوستند. در این زمان اعضای گروه، زبانهای خارجیای
چون انگلیسی و اسپانیولی را آموخته و ترجمه مقالات و کتابهای سیاسی و تئوریک را
آغاز کرده بودند.»
تا
این زمان گروه مثل دیگر همفکران چپگرا «تشکیل حزب» طبقه کارگر را بر هرگونه
«مبارزه» مقدم میدانست ولی طولی نکشید که مبارزه بر حزب تقدم یافت و گروه خود را
برای مبارزه مسلحانه آماده کرد. در همین دوران بود که امیرپرویز پویان جزوه مشهور
خود «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را به رشته تحریر درآورد. پویان در این
مقاله که نخستین اثر تئوریک یک مارکسیست ایرانی پیرامون مبارزه مسلحانه بود و در
بهار ۴۹ نوشته شد، بیتحرکی و
انفعال گروههایی را که صرفا به مبارزه سیاسی اعتقاد داشتند، مورد حمله قرار داد و
آن را کنشی فرصتطلبانه خواند. او این انفعال را «تئوری بقا» نامید و در مقابل
خواستار مبارزه مسلحانه شد. پویان در توضیح اینکه چرا طبقه کارگر علیه رژیم به پا
نمیخیزد، تز «دو مطلق» را پیش کشید، به این معنا که قدرت فائق حکومت از یک سو و
فقدان کلی سازمان طبقه کارگر از سوی دیگر، وضعی را ایجاد کرده است که در آن قدرت
مطلق با ضعف مطلق روبروست. از نظر پویان، مبارزه مسلحانه میبایست این جو را در هم
میشکست و به ایجاد یک پیشاهنگ و کسب پیروزی منجر میشد. او بر این اعتقاد بود که
در شرایط خاص ایران تنها با اتخاذ خط مشی مبارزه مسلحانه و با تشکیل هستههای
سیاسی- نظامی است که میتوان عناصر نطفهای حزب طبقه کارگر را عملاً تشکیل داد و
نسخههای انقلابهای پیشین در ایران به بنبست میخورد.درست یا غلط، طرفداران
مبارزه مسلحانه بر این اعتقاد بودند که بیتحرکی- با این امید که تحولات غیرقابل
پیشبینی آینده ممکن است برآورنده مقصود باشد – پذیرفتنی نیست.
فضلالله
صلواتی درباره دیدگاه اسلامگرایان در برابر مبارزه مسلحانه میگوید: «ما آنها را
تایید نمیکردیم ولی وقتی رژیم مثلا یکباره ۱۵ نفر را میکشت، اکثر گروهها
معتقد بودند که باید انتقام گرفت. باید در مقابل حکومت ایستاد و اگر در مقابل
خشونت، خشونت صورت نگیرد دلیل ناتوانی و بیعرضگی ماست که مثلا کسی بخواهد به
خانه، ناموس و زندگی ما حمله کند و ما بنشینیم نگاه کنیم. دیدگاه این بود که دیگر
نمیشود دست روی دست گذاشت و باید در حد امکان تلاش کرد که خطر رفع و جلوی فساد
گرفته شود، مخصوصا جلوی کشتار باید ایستاد. این عقیده ما بود که در آن وقت جنبش
چریکی را تایید میکردیم.»
مازیار
بهروز با استناد به این تغییر دیدگاهها تاریخچه گروه پویان را به دو مقطع تقسیم
کرده و مینویسد: «تاریخ گروه را در این مرحله میتوان به دو بخش تقسیم کرد. نخست،
از بهمن ۱۳۴۶ تا اسفند ۱۳۴۷ که گروه تاسیس شد، مارکسیسم را
پذیرفت (گروه به برداشت مائو تعلق خاطر داشت) و توانست هم تعداد و هم شبکهاش را
گسترش دهد. احمدزاده و پویان از طریق تماسهایی با مشهد توانستند در اسفند ۱۳۴۷ در این شهر یک هسته ایجاد کنند.
در همین دوره مفتاحی هم توانست در ساری یک هسته به وجود آورد و از طریق تماسهای
ادبی پویان، گروه توانست با یک هسته تشکیل شده در تبریز تماس برقرار سازد. هسته
تبریز را روشنفکران آذری و مبارزان چریکی آیندهای چون بهروز دهقانی و علیرضا
نابدل تشکیل داده، مبارزه مسلحانه را پذیرفته بودند... اما شاید برجستهترین شخصیت
هسته تبریز صمد بهرنگی بود که تماسهای ادبیاش با پویان هسته تبریز را به گروه
احمدزاده- پویان متصل ساخت.»
در
سالهای ۴۸-۴۷ هسته
مشهد نفرات دیگری همچون سعید آریان، شهین توکلی، غلامرضا گلوی، سید نوزادی، سالمی
و سید احمدی را نیز جذب کرد. البته تا این زمان چند نفر از کسانیکه از مدتها قبل
با گروه رابطه داشتند، از جمله کاظم سلاحی، مجید احمدزاده و جواد سلاحی هم به
هسته احمدزاده در مشهد پیوسته بودند و هسته تبریز نیز در سالهای ۴۸-۴۷ رشد کرد و اشرف دهقانی، اصغر عرب
هریسی، عباد احمدزاده، محمد تقیزاده، و جعفر اردبیلچی با آن ارتباط پیدا کردند.
در سال ۴۸ هم هسته دیگری در تبریز به
وسیله اسدالله مفتاحی بوجود آمد. در این هسته علاوه بر حضور خود مفتاحی، تقی
افشانی، یمین امیننیا، علی توسلی، احمد احمدی، حسن جعفری، رضوان خسروشاهی و بهروز
حقی نیز حضور پیدا کردند. مازیار بهروز درباره بخش دوم تاریخ گروه مثلث میگوید:
«در خلال دوره دوم یعنی بین اسفند ۴۷
تا ۴۹، گروه نظریه مبارزه
مسلحانه و تحلیلی از برنامه اصلاحات را ارائه کرد، الگوی چینی انقلاب را رد کرد، و
با باقیمانده گروه جزنی - ظریفی تماس برقرار کرد و بحث ادغام را پی گرفت.»
ادغام
دو گروه چریکی و تشکیل سازمان واحد
گروه
پویان، احمدزاده و مفتاحی با گسترش هستهها در تهران، تبریز و مشهد و با الگو
قرار دادن روش مبارزان برزیلی، مبارزات مسلحانه شهری را در دستور کار قرار داد و
مبتنی بر همین رهیافت و به منظور فراهم آوردن پول، بانک ملی شعبه ونک را در مهر
ماه سال ۴۹ مورد دستبرد قرار داد. اما
این عملیات نتیجه نه چندان خوشایندی هم در پی داشت. ماجرا اینگونه بود که چون
اتومبیل مورد استفاده با شناسنامه سرقت شده توسط احمد فرهودی خریداری شده بود،
پلیس پس از کشف اتومبیل توانست با ردیابی شناسنامه به پدر احمد فرهودی که کارمند
اداره ثبت احوال بود دست یابد. بنابراین فرهودی از آن زمان تا بهمن ماه که در
اختیار تیم کوه قرار گرفت در منزل جواد سلاحی مخفی شد.
پس
از موفقیت در اولین «مصادره اموال بورژوازی به نفع خلق»، به پیشنهاد و تشویق
پویان، شاخه تبریز نیز خود را برای انجام عملیات آماده کرد. برای این منظور
کلانتری ۵ شناسایی شد و در نیمه بهمن
ماه به این کلانتری حمله شد. در ۱۶
فروردین سال ۵۰ گروه پویان به کلانتری
قلهک حمله کردند و دو روز بعد توسط بازماندگان گروه جنگل، ضیاءالدین فرسیو که به
تازگی اعضای گروه جنگل را محاکمه و به اعدام محکوم کرده بود، ترور شد.
با
ترور فرسیو و بازتاب گسترده آن، اعضای دو گروه که اینک کاملا به یکدیگر نزدیک شده
بودند تصمیم میگیرند که به منظور تبلیغ، توضیح و روشنگری اعلامیههایی در میان
مردم بپراکنند. پیشتر هر دو گروه به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه مسلحانه
تنها راه مقابله با رژیم شاهنشاهی است، با این حال هنوز اختلافات زیادی بین آنها
وجود داشت اما چطور با وجود اختلافات اساسی بهم پیوستند؟ مازیار بهروز با اشاره به
شرایط دو گروه در زمان طرح موضوع ادغام و تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق، به این
پرسش پاسخ میدهد: «به نظر میرسد که سرکوب هر دوی آنها و نیاز به وحدت، آنها را
گردهم آورد و بر اختلافاتی که از هم جدایشان میساخت فایق آمدند.»
اینچنین
بود که ملاقاتی بین صفایی فراهانی و عباس مفتاحی از سوی دو گروه صورت پذیرفت. گرچه
اولین ملاقات نتیجه روشنی در بر نداشت ولی ارتباط مسعود احمدزاده و حمید اشرف
نهایتا در بهار سال ۱۳۵۰
به تشکیل «سازمان چریکهای فدایی خلق» منتهی شد.
بازداشت
نابدل و آغاز یک پایان
نخستین
اعلامیههای «سازمان چریکهای فدایی خلق» در همین مقطع یعنی بهار ۱۳۵۰ منتشر شد؛ اعلام موجودیتی که
هزینه سنگینی در بر داشت. در جریان توزیع این اعلامیهها یک تن از چریکها به نام
جواد سلاحی به ضرب گلوله کشته و علیرضا نابدل از اعضای حلقه تبریز توسط نیروهای
امنیتی دستگیر شد. بازداشتی که سرآغاز یک رشته ضربات متوالی و بزرگ به گروه شد.
حدود
یک ماه بعد بود که گروه خود را برای سرقت از بانکی واقع در خیابان آیزنهاور آماده
کرد. در این روز مقرر بود اشرف دهقانی در حوالی بانک حضور یابد تا از عکسالعمل
مردم گزارشی تهیه کند ولی به دلایل نامعلومی او در ساعات نخستین روز به خیابان ۲۱ آذر رفت. ساواک که از تردد او در
حوالی دانشگاه مطلع شده بود در آن روز با راهنمایی فردی که اشرف دهقانی را به
چهره میشناخت موفق شد او را دستگیر کند. دوستی و رفاقت اشرف دهقانی با عضو دیگر
گروه یعنی نزهتالسادات روحی آهنگران که از دوران سپاه دانش آغاز شده بود، این
احتمال را برای ساواک مطرح کرد که ممکن است پس از دستگیری اشرف دهقانی، برادر او
بهروز با نزهتالسادات روحی تماس بگیرد. این تحلیل ساواک کاملا واقعبینانه بود.
بنابراین با طعمه قرار دادن نزهتالسادات روحی، بهروز دهقانی نیز در آخرین روز
اردیبهشتماه سال ۵۰ به دام ساواک افتاد.
کشف
خانه تیمی پویان و رویارویی آخر
بهروز
دهقانی هنگام دستگیری برگهای به همراه داشت که بر اساس آن قرار ملاقات او با حمید
توکلی «لو» رفت. اینچنین بود که با حضور مأمور ساواک به جای دهقانی بر سر قرار،
حمید توکلی هم دستگیر و طی بازجویی خانه امن پویان واقع در محله نیروی هوایی را
افشا کرد. اعضای تیم مستقر در این خانه پس از ناامید شدن از بازگشت توکلی تصمیم به
ترک خانه گرفتند اما به دلیل اعتماد پویان به توکلی تخلیه خانه منتفی شد و اعضا
چشم به راه توکلی ماندند.
اینچنین
بود که نه تنها توکلی بازنگشت بلکه ساواک با تعداد زیادی نیرو و امکانات فراوان
پیش از ظهر سوم خرداد ماه سال ۱۳۵۰
خانه تیمی آنها را محاصره کردند. با آتش گشودن ساواک به سوی خانه، پویان و رحمتالله
پیرونذیری به مقابله پرداختند. زد و خوردی که در جریان آن به ماموران دولتی نیز
تلفات فراوانی وارد آمد. تیراندازی دو طرف چند ساعت به طول انجامید. با تنگتر شدن
حلقه محاصره پویان و پیرونذیری و پایان گلولههایشان آنها مهمترین تصمیم زندگی
خویش را گرفتند و پیش از آنکه به دام ساواک بیفتند در حالی که صدای گلولهباران
خانه با نوای صفحه سمفونی بتهوون آمیخته بود، با خوردن سیانور به زندگی خود پایان
دادند.
نامشخص
بودن کشته شدن و یا دستگیری رحمتالله پیرونذیری، موجب شد اسکندر صادقینژاد دیگر
عضو گروه برای تخلیه خانهای که شب پیش از آن پیرونذیری در آنجا ساکن بود تعجیل کند.
همین مراجعه شتابزده و توأم با اضطراب او به بنگاه معاملات ملکی، سوءظن صاحب بنگاه
را برانگیخت و او کلانتری را از این نقل و انتقال باخبر کرد. حضور مأمورین در محل
مصادف بود با اثاثکشی آنان. در نتیجه زد و خورد میان دو طرف صادقینژاد کشته و
احمد زیبرم و جمشیدی رودباری متواری و سعید آریان و همسرش شهین توکلی دستگیر
شدند.
قتل
پویان و دوستانش سر آغاز یک رشته زد و خوردهای مشابه در تهران و شهرهای دیگر شد که
تا پایان دوران پهلوی به تناوب ادامه یافت. از سوی دیگر دفن پنهانی اجساد پویان و
همفکرانش و ایجاد مزاحمت برای کسانی که در جستوجوی محل دفن اجساد بودند خشم مردم
را در تهران و مشهد برانگیخته بود؛ خشمی که به برگزاری چند تجمع و حرکت اعتراضی
منجر شد. فقدان آنان نه تنها مردم را خشمگین کرد که به واسطه ضربات مهلکی که بر
گروه وارد شده بود، به فراهم آوردن مقدمات ایجاد هستههای چریکی در روستاها و
کوهستان از سوی بازماندگان چریکهای فدایی خلق منجر شد.
در
پی درگیری محله نیروی هوایی، سوم خردادماه ۱۳۵۰
به عنوان آخرین روز حیات امیرپرویز پویان رقم خورد اما او تا سالها بعد الهامبخش
گروه کثیری از چپگرایان معتقد به مبارزه مسلحانه بود. افرادی که هنوز دل در گروه
پویانی دارند که گفته بود: «برای ما این مسئله که اینک تقریباً بیشتر رفقایی که
مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کردند، به شهادت رسیدهاند، هیچ جای دریغی ندارد
و فرصتطلبان بیهوده میکوشند آن را دلیل شکست و نابودی ما به حساب آورند. از نظر
ما از بین رفتن این یا آن واحد رزمنده به هیچوجه نابودی محسوب نمیشود. این
برداشتی سطحی از قضایاست.»
Geen opmerkingen:
Een reactie posten