zondag 28 juni 2015

فدایی کبیر حمید اشرف نماد فدایی ها

یاد حمید اشرف را گرامی میداریم  زیرا که به راه  وعمل انقلابی وی و یارانش باور داریم 

استفاده از نام و اعتبار سازمان فدایی دکان بی مایگان را میخواهد رونق بخشد -
 مصاحبه با فرخ نگهدار (سمبل خیانت و وادادگی )بعنوان یار غار حمید و خاطرات چپ این مفلوک که بیشتر هذیان گویی است  
1*
تا شرح درگیری از زبان یک بسیجی !؟-2*

بی تردید حمید اشرف هیچ سنخیتی با نگهدار و اکثریت ندارد زیرا مبارزه با سازش و خیانت هیچ سنخیتی ندارد 
Ø پاره ای از تجربیات جنگ چریکی شهری در ایران
http://20ist.com/archives/23010

  • Ø جمع بندی سه ساله_برخی نوشته های به جا مانده از رفیق 
  • http://19bahman.net/letrature/Hamid-e_Ashraf.htm
  • https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81
http://tarikhirani.ir/fa/news/3/bodyView/2179/0/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87.%D8%AA%DB%8C%D9%85%DB%8C.%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF.%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.%D9%BE%D8%B3.%D8%A7%D8%B2.%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87.%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9.html
https://www.tribunezamaneh.com/archives/20691

https://www.youtube.com/watch?v=6MZKvbbldQY


http://www.adabestanekave.com/book/khane_timi_hamid_ashraf.pdf
https://www.youtube.com/watch?v=LBYTftSWIyc
رفیق حمید اشرف در شرایط زمانی مکانی خاص با داشتن هم رزمانی توانا توانست دوره ای درخشان از زندگی مبارزاتی را رقم بزند 












چریک نمی میرد
به خاطره احمد خرم آبادی و کاظم سلاحی
من از کرانه های داغ خلیج می آیم / از شن زار تفته / من از سیستان و کردستان برخاسته ام / در صلابت کوه های لرستان / اوج سرفرازی را یافته ام / و شرارت بادهای کویر را دیده ام / من از دشت های وسیع خراسان / و دره های عمیق آذربایجان گذشته ام / از فراز دماوند سرکش / تا نشیب دامنه های البرز / از کناره ی خشک رودها تا ساحل خون آلود خزر / عبور کرده ام / و در جلال جنگل داغدار زیسته ام / من تاول چرکین دست های / کارگر بندری ام / من فوران خشم ماهیگیر گیلک ام / من غیرت آزادگی بلوچ ام / من عصیان کوبندهء ترکمن ام / من / زمزمه های سرخ خلق را / با حنجرهء صدیق سلاح ام / در فضای ملتهب میهن / فریاد می کنم

1 --------------------------
=============================================================================
پی نوشت -مصاحبه دو اکثریتی برای تصاحب حمید اشرف 1
https://www.youtube.com/watch?v=5N2RtYxY5z0
-----------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 2-
خاطرات یک بسیجی از درگیری خانه تهران نو 
http://davodabadi.persianblog.ir/post/511/

woensdag 24 juni 2015

صمد بهرنگی -معلمی که سلاح و قلم را پیوندزد

بسیاری تلاش میکنند در نام بردن از صمد بهرنگی  با برجسته کردن نویسندگی و معلم بودن وی فدایی بودنش را انکار کنند ...
اما در جای جای نوشته ها و رفتار صمد بهرنگی رویکردی به مبارزه مسلحانه غیرقابل انکار وجود دارد 
ارتباطات صمد با امیر پرویز پویان و ایجاد حلقه تبریز که بعدها از ارکان اصلی سازمان فدایی محسوب میشد کاری است که همه رفقا بر نقش صمد تاکید دارند


  

" صمد " در قلب من است 
سخن از جدایی گفت " قارانقوش " / در لحظه ای که مردان با مروت را چشم بر راه بود / به قلب طوفان ها زد و خود را به دست فراموشی سپرد. / اینک من، جواب " اولدوز " را چه باید بدهم!؟ / به هنگام زمستان که کوه های برف پوش سراغ می گیرند / از رعناترین و مهربان ترین فرزند تبریز؛ / فریاد می زنم: ای کوه های بلند / او را در " چنلی بئل " آراز بجویید! / " کجاست صمد؟ " به طعنه بپرسد اگر دشمن / مشت بر سینه می کوبم و می گویم: / صمد در وجود من و در قلب من است / همچنان می رزمد / که مرده اش نیز از مردمش جدا نیست. / جان می بخشد ما را صداقت او / از عشق پر التهابش الهام می گیریم. / هر آن سر می زند به قلب ما، / و از کشتهء خویش مواظبت می نماید. / آن که سخن می سراید نمی پاید، و آن چه می پاید سخن اوست، / یقین که خلق قصهء عدالت را واقعیت خواهد بخشید / خذلان در خواهد افتاد، به خانهء ستم از عدل / و دشمن خواهد دید که صمد در مقابل اوست. / این قصه ای ست که خلق ها می سرایند / اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری به صدا در می آید / قصه گو باز می ماند، و قصه دوام می یابد / به خاطر خلق زندگی می کند آن که در این جا بار آید. / " اولدوز " را بگویید دلواپس نباشد / که عشق صمد را در وجود خویش جای داده ام / صمد در وجود و در قلب من است / آن که نام کوچک اش چون " وورغون "، صمد است / جای اش در جگر من است / و انتقام خواهد کشید از دشمن خلق. 
-۲۶ شهریور ۱٣۴۷ -علیرضا نابدل

« قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم...
مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. 
پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود...»
صمد بهرنگی دردوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند .صمد داراي دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت.
صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمرکوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.
« از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و
همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.»

در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و هم‌زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.
بهرنگی درنوزده سالگی (۱۳۳۹) اولین داستان منتشر شده‌اش به نام عادت را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار "ص. قارانقوش " در کتاب هفته منتشر کرد و این روند با  بی‌نام در ۱۳۴۲، و داستان‌های دیگر ادامه یافت. بعدها از بهرنگي مقالاتي در روزنامه "مهد آزادي"، توفیق و ... به چاپ رسيد با امضاهاي متعدد و اسامي مستعار فراوان از جمله داريوش نواب مرغي، چنگيز مرآتي، بابک، افشين پرويزي و باتميش و ... . او ترجمه‌هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمع‌آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده‌است.
در سال 1341 صمد از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند (بنابه گزارش رئيس دبيرستان) در دفتر دبيرستان و بين دبيران اخراج و به دبستان انتقال یافت. یکسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان به کار صمد به دادگاه کشیده شد که متعاقبا تبرئه گردید. در 1342 کتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان را نوشت که این کتابپيشنهاد جلال آل‎‎‎احمد براي چاپ به كميته‎‎‎ي پيكار جهاني با بيسوادي فرستاده شد اما صمد بهرنگي با تغييراتي كه قرار بود آن كميته در كتاب ايجاد كند با قاطعيت مخالفت كرد و پيشنهاد پول كلاني را نپذيرفت و كتاب را پس گرفت و باعث برانگيختن خشم و كينه‎‎‎ي عوامل ذينفع در چاپ كتاب شد.
سال 1343 همراه بود با تحت تعقيب قرار گرفتن صمد بهرنگي به خاطر چاپ كتاب «پاره پاره» و صدور كيفرخواست از سوي دادستاني عادي ۱۰۵ ارتش يكم تبريز و سپس صدور جكم تعليق از خدمت به مدت ٦ ماه. در این سال وی با نام مستعار افشین پرویزی کتاب انشاء ساده را برای کودکان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو گردید و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه چهل مصادف بود با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد به دست رژیم شاه و شرکت او در اعتصابات دانشجویی.

صمد بهرنگی در شیوه آموزشي و مضمون قصه هاي خود تلاش مي کرد روح  اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزانش پرورش دهد. پاي پياده در روستاها راه مي افتاد و اگر کسي کتابخانه اي تاسيس کرده بود او را تشويق مي کرد و به مجموعه کتابهايش، کتابهايي مي افزود. بچه ها را به ويژه تشويق به مطالعه مي کرد و هرچه از جذابيت و روشهاي دوست داشتني براي اين گروه سني مي دانست در کار مي کرد تا بچه با کتاب به عنوان يک همراه هميشگي در تمام طول زندگي مانوس باشند. مي گفت که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتي ساده براي ديگران خلاصه نويسي کنند. در اين دوران بود که ساواک به برخي از فعاليتهاي بهرنگي حساس شد. تهديدها آغاز شد و چندين بار در طول دوران زندگي خود مورد توبيخ و جريمه و حتي تبعيد قرار گرفت. با اين همه گويي او به اين گونه از امور حساسيتي نداشت و در روحيه او خللي ايجاد نمي کرد.
« مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، 240 تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم.
به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک گاو پر کار درس دادم. بعضی ها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده،
باز هم جانفشانی میکنی، این آدم ها فقط نوک بینی شان را میدیدند، نه یک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا کار کردم ...
سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است.
به هیچ جا راه نمی برد. اما نباید ایستاد. این که می دانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!»
بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام‌گوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده‌است. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یکماه قبل از این حادثه ، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.
نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانه‌ها و هم به شکل شایعه بحث‌هایی وجود داشته‌است. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شده‌است.که شواهد مستندی در این باره وجود دارد. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده‌است.
تنها کسی که معلوم شده‌است در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بوده‌است شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفته‌است فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولت‌آبادی دیده‌است، از قول او گفته‌است: «من این طرف بودم و صمد آن طرف‌تر. یک دفعه دیدم کمک می‌خواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.»
سیروس طاهباز دراین‌باره می‌نویسد: «بهرنگی  خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آل‌احمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد  اما حرف بهروز دولت‌آبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلدنبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید می‌کند  ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران می‌گوید  «همه از دهان بهروز دولت‌آبادی حرف زده‌اند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته باشد  تا به حال برخوردی تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشده‌است.»
طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا می‌کنند که در ماه شهریور رود ارس کم‌آب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم می‌دانند. اسد بهرنگی کم‌آب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید می‌کند و دراین‌باره می‌گوید  «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچ‌کس نمی‌آید در محلی که جریان آب تند است آب‌تنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.» با این وجود تأکید می‌کند: «البته هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.»
جزئیات متناقض دیگری نیز دربارهٔ مرگ بهرنگی روایت شده‌است. از جمله اسد بهرنگی گفته‌است: «جسد  صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی.  رئیس پاسگاه در صورت‌جلسه‌اش، به جای زخم‌ها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورت‌جلسه عوض شد». اسد بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کرده‌است، از جمله این که گفته‌است فرج سرکوهی در جایی نوشته‌است که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد صمد می‌گشته‌اند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و دو نفر از شوهرخواهرهای بهرنگی بوده‌است) همراهی می‌کرده‌است، در حالی که چنین نبوده‌است.
جلال آل‌احمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامه‌ای به منصور اوجی شاعر شیرازی می‌نویسد «...اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان می‌خواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه سازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده اش می‌خواست بگوید...»
برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره می‌گویذ:همه می‌دانند که ویژه نامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷ داشتند کشته شدن صمد را وسیله عمله‌های رژیم که شاید ساواک هم مستقیما در آن دست نداشته باشد دور از انتظار نمی‌دانستند.
اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب می‌گوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد می‌گشتیم و صمد راداد می‌زدیم مامورین ساواک به حانه صمد آمده و همه چیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامه‌ها و یادداشت‌هایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.»