woensdag 18 februari 2015

جنبش چریکی در ایران؛ چهل سالگی سیاهکل-بی بی سی در باره واقعه سیاهکل -به مناسبت چهلمین سالیاد سیاهکل

http://www.bbc.co.uk/persian/indepth/siahkal_40th_aniv.shtml

از چهل سال پیش که گروهی کوچک از پیروان مشی چریکی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند، دورانی آغاز شد که گرچه چند سالی بیش طول نکشید، اما نشانه خود را بر روند تحولات سیاسی برجای گذاشت و فصلی از تاریخ معاصر ایران را رقم زد.

در باره سیاهکل-سیاهکل در زندان(امیرحسین فطانت(فتانت) هم پرونده ای و مظنون لودادن گلسرخی و دانشیان )

فصلی از کتاب  یک فنجان چای بی موقع - ردّپای یک انقلاب”
ذهن آدمیزاد با خاطرات مثل یک فیلتر عمل میکند. آنچه باید بیاد ماندنی باشد بیاد میماند و آنچه بی ارزش و دور ریختنی است را بدور میریزد. هنوز و پس از گذشت چهل سال از روزهای زندان قصر خاطرات زیادی را به یاد دارم.
زندان قصر که امروزه گویا به موزه و پارک تبدیل شده محوطه ائی بود با چندین ساختمان قدیمی که ساختمان شماره سه و چهار به زندانیان سیاسی اختصاص داشت و بقیه به زندانیان عادی. ساختمان شماره سه مثلثی بود که بخشی از دو ضلع عمود بر هم آن راهرو ها و اطاق های زندان قرار داشت و از آن حیاط سه گوشی باقی مانده بود. تقریبا یک سال از محکومیت دو ساله ام در زندان شماره سه گذشت و سالی هم در زندان شماره چهار. زندان شماره سه محل جوانتر ها بود و پر شورترها، بر عکس شماره چهار که مخصوص زندانیان قدیمی بود. جائیکه نامداران مبارزات سیاسی همه آنجا جمع بودند. 
من شخصیت های اسطوره ای و داستانی زیادی را در طول این دو سال دیدم. آدمهای زیادی را شناختم و درس های زیادی را یاد گرفتم. اما بعضی وقایع اتفاق افتاده در طول این مدت و بعضی از شخصیت ها روی من تاثیر بخصوصی گذاشتند. به این که چرا این تاثیر را گذاشتند و یا چه تاثیری گذاشتند در بسیاری موارد خود من هم نمیدانم اما ذهن آدمیزاد با خاطرات همچون یک فیلتر عمل میکند.
http://www.amirfetanat.com/blog/archives/342

اعلامیه درباره‌ی جنبش سیاهکل

سایت سازمان 19 بهمن


اعلامیه درباره‌ی جنبش سیاهکل
---
جنبش سیاهکل و رزمندگان قهرمان‌اش را بشناسید


جنبش سیاهکل توسط کسانی شروع شد که عاشق مردم ستم‌کشیده‌ی ایران بودند.

آن‌ها به درستی راه نجات مردم را پیدا کردند و در این راه جان خود را فدای خلق نمودند. آنان برای دهقانان می‌جنگیدند که کمرشان زیر فشار قرض بانک‌ها خم شده و همواره زیر ستم حکومت و ارتش شاه قرار دارند. آنان به خاطر کارگرانی مبارزه می‌کردند که سرمایه‌داران بیگانه و ایادی ایرانی آن‌ها در کارخانه‌ها شیره‌ی جان‌شان را می‌مکند. آنان به خاطر خلقی نبرد می‌کردند که اسیر چنگال آمریکا و انگلیس و نوکر ایرانی آن‌ها، شاه هستند.

آن‌ها با بذل جان خود نشان دادند که فرزند خلف مردم رنج‌دیده‌ی ما هستند.

دشمن بیهوده سعی می‌کند که مهر آن‌ها را از دل خلق بیرون کند.

شرح حال یکی از این رزمندگان قهرمان کافی است تا حکومت شاه را بیش‌ازپیش بی‌آبرو کند.

رزمنده‌ی قهرمان، علی‌اکبر صفائی‌فراهانی که فرمان‌دهی چریک‌های سیاهکل را بر عهده داشت و به دست جلادان شاه تیرباران شد، معلمی بود که دانش‌آموزان ساری هیچ‌گاه نام‌اش را فراموش نمی‌کنند. او در سال 1347 به فلسطین رفت و دوشادوش فدائیان فلسطینی با ارتش اسرائیل به نبرد پرداخت. او را در سازمان "الفتح"، به نام "ابوعباس" می‌شناسند. طی مدت کوتاهی او در آن جا فرمان‌دهی یک گروه هشت نفری از فدائیان فلسطینی را بر عهده داشت. شجاعت و قهرمانی او باعث شد تا به فرمان‌دهی چهل نفر منصوب شود و سپس ارتش آزادی‌بخش فلسطین او را به فرمان‌دهی 150 تن از چریک‌های فلسطینی انتخاب نمود. پس از یک سال مبارزه‌ی دلیرانه دوشادوش خلق رزمنده‌ی فلسطین با مقدار کمی سلاح و مهمات که هدیه‌ی فدائیان فلسطینی برای فرزندان انقلابی میهن ما بود، به ایران بازگشت. او و یاران‌اش شش ماه تمام جنگل‌های شمال ایران را شناسائی کردند بدون این که دشمن بتواند کمترین رد پائی از آن‌ها به دست آورد. سپس به همراه یاران قهرمان خود به جنگ چریکی دست زد. اکنون شاه بیگانه‌پرست این رزمنده‌ی فدائی این برادر شجاع همه‌ی رزمندگان فلسطینی را قاتل و عامل بیگانه می‌خواند.

آری نزد شاه اربابان آمریکائی و انگلیسی خودی هستند و فرزندان انقلابی خلق ما عامل بیگانه‌اند.

قتل‌عام مردم رنجبر ایران، بمباران مردم غیرنظامی دهات ایران برای شاه حفظ امنیت است، اما دفاع چریک‌های فدائی از حقوق پایمال شده‌ی خلق ایران قتل و جنایت محسوب می‌شود.

رزمندگان قهرمان سیاهکل!

بدون شک ما با مبارزه‌ی مسلحانه‌ی خود خاطره‌ی شما را عزیز و جاودان خواهیم داشت.

سلام بر پانزده شهید قهرمان سیاهکل!
درود بر چریک‌های شهری و روستائی سراسر کشور!
افتخار بر فدائیان فلسطینی!
ننگ و نفرت بر شاه، این سگ زنجیری آمریکا، انگلیس و اسرائیل!

---

درباره سیاهکل- ویکی پدیا و مراسم چهل و چهارمین سال

در شام‌گاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، سیزده چریک مسلح به تفنگ، مسلسل و نارنجک دستی به پاسگاه ژاندارمری شهرستان سیاهکل در کناره جنگل‌های استان گیلان حمله کردند.[۵] شاه با شنیدن این خبر عکس‌العمل شدیدی نشان داده و برادر خود را در راس قوای نظامی سنگینی شامل کوماندوها، هلیکوپتر و افراد شهربانی به منطقه اعزام نمود. در عملیات تعقیب و گریزی که از پی آن آمد، چندین سرباز شاهنشاهی و دو چریک فدایی کشته شدند و یازده تن از چریکها نیز اسیر گشتند. از این تعداد ده نفر به ضرب گلوله اعدام شده و یک تن زیر شکنجه جان سپرد.[۶][۷]
مهدی اسحاقی و محمدرحیم سماعی، دو چریکی بودند که در اول اسفند در درگیری کشته شدند.[۸] [۹] علی‌اکبر صفایی فراهانی٬ احمد فرهودی٬ محمدعلی محدث قندچی٬ ناصر سيف دليل صفایی٬ هادی بنده خدا لنگرودی٬ شعاع‌الدین مشیدی٬ اسکندر رحیمی٬ غفور حسن‌پور اصیل٬ محمدهادی فاضلی٬ عباس دانش بهزادی٬ هوشنگ نیری٬ جليل انفرادی و اسماعیل معینی عراقی در ۲۶ اسفند تیرباران شدند. [۱۰]
مراسم 44 -1
https://www.youtube.com/watch?v=h-0VAfKs9Bg
https://www.youtube.com/watch?v=t7sBbGTlryg
https://www.youtube.com/watch?v=t7sBbGTlryg
https://www.youtube.com/watch?v=loAe6P7i8i0
https://www.youtube.com/watch?v=BEpVerPZJ5I
https://www.youtube.com/watch?v=_yaIWehyXdY
https://www.youtube.com/watch?v=7iKoymqCIRo

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D8%A7%https://www.youtube.com/watch?v=_yaIWehyXdYD9%82%D8%B9%D9%87_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84

درباره سیاهکل-شرح نیم ساعت درگیری

فرزانه ابراهیم‌زاده

تاریخ ایرانی: پیدا کردن یک روایت صحیح از یک واقعه تاریخی آن هم واقعه‌ای که ۴۳ سال پیش رخ داده است، شاید کاری سهل و ممتنع باشد. هر چقدر که مردم نسبت به آن واقعه فاصله گرفته‌اند و حساسیت‌ها نسبت به آن کمتر شده، ممکن است گردی از فراموشی یا افسانه هم به آن افزوده شده باشد. اما برای ما مهم بود که بدانیم مردمی که در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ در سیاهکل بودند چه تصوری از حمله چریک‌های فدایی خلق به پاسگاه داشتند. برای همین پای حرف‌های مردم نشستیم. مردمی که به چشم خودشان آن حادثه را دیده بودند، کمتر پای گفت‌وگو می‌نشستند و اغلب به این جمله که اتفاق خاصی نبود، بسنده می‌کردند. اما بودند کسانی که با واسطه شنیده بودند و برای همین روایت آن‌ها با آنکه بیشتر حرف می‌زدند روایتی دست دوم بود. با این همه سعی کردیم این روایت‌ها را بدون هیچ دستبردی‌‌ همان‌گونه که شنیدیم و برای «تاریخ ایرانی» نقل کرده‌اند، بازگو کنیم.

غلامرضا دادمند، ساکن روستای شبخوسلات: من آن زمان ۱۰، ۱۲ بودم. آن کسی که دستگیر کردند به اسم هادی بنده خدا لنگرودی ملقب به خلعتبری بود. دوست ایرج نیری معلم روستا بود که غفار قدیمی لو داد. خودش بی‌سیم زد از اینجا به کوه و دوستانش را خبر کرد. بی‌سیم در آستین هادی بنده خدا لنگرودی قایم شده بود. ما دیدیم که هفت، هشت مرد جوان از کوه آمدند و از رودخانه رد شدند و به سمت آن طرف ـ اشاره به سمت تپه‌ای که به راه روستایی ختم می‌شود ـ رفتند. من داشتم همین جا در حیاط مدرسه بازی می‌کردم که رسیدند. قد بلند و چهارشانه و همه مسلح بودند. چهره‌هایشان آشنا بود. قبلا هم رفت‌وآمد‌هایشان را دیده بودم. آن زمان جاده شبخوسلات ساخته نشده بود. آن‌ها روی کوه کوتول شاه بودند. خیلی ورزشکار و ورزیده بودند، از این رودخانه با این عرض با یک قدم رد می‌شدند. دیدم آمدند از مردم پرسیدند که هادی را کجا بردند؟ بعد هم از این راه رفتند تا جاده و بعد شنیدیم که پاسگاه را خلع سلاح کردند. بعدش دیگر خبری از آن‌ها نداشتیم تا وقتی خبر رسید کشته شدند. ایرج نیری را فقط شنیدم که زنده است. ایرج نیری معلم ما بود. ما اینجا بازی‌ هم می‌کردیم اما در جریان کار این‌ها نبودیم. ما فکر می‌کردیم این‌ها دوست ایرج نیری هستند. البته یکی از کسانی که می‌آمد پسرعمویش بود. در زاغه‌هایی در دل کوه زندگی می‌کردند. گاهی شب‌ها آتشی که روشن می‌کردند را می‌دیدیم. با سنگ پله درست کرده بودند و در دل کوه می‌رفتند. آنجا یک شاه‌نشین بود که مردم برای رفتن تا آنجا این راه را درست کرده بودند. این راه الان ریزش کرده است. ساختمان قلعه هنوز هست. مایحتاجشان را یا از همین روستا یا سیاهکل تهیه می‌کردند. اما هیچ وقت همه‌شان با هم نمی‌آمدند. آن روز تنها روزی بود که همه با هم از کوه پایین آمدند. من دیگر چریکی را ندیدم که به شبخوسلات بیاید. ما در سنی نبودیم که با آن‌ها حرف بزنیم. ژاندارم‌ها که آمدند از ما بچه‌ها سؤال نمی‌کردند، فقط ایرج نیری را بردند. یکی از بچه‌ محل‌های ما هم بود که پدرش، اکبر وحدتی را کشته بودند.


قهوه‌خانه نزدیک پاسگاه سیاهکل

مرد اول: من آن زمان پنج، شش ساله بودم. اما یادم هست که پاسگاه همین جا بود. از آن روز خاطره‌های محوی دارم. یادم هست یک صدای ترسناکی آمد و بعد مردم به کوچه ریختند. می‌گفتند که یک گروه ریختند و پاسگاه را گرفتند. بعد‌ها فهمیدیم که چریک‌های فدایی خلق بودند که در کوه پنهان شدند. ما که نمی‌فهمیدیم چریک یعنی چی. بعد‌ها فهمیدیم. برادر من همین جا در این کوچه خانه داشت.

مرد دوم: چریک فدایی خلق بودند دیگر؟ گروه صفایی فراهانی. ما که در آن زمان خودمان بچه بودیم اما از مادرمان شنیدیم که می‌گفت: عصر بود که یک دفعه صدای تیر آمد. زمستان سردی بود. اگر اشتباه نکنم در بهمن ماه رخ داد. چریک‌ها فهمیده بودند که یکی از افرادشان را به اسم بنده خدا لنگرودی گرفتند و به پاسگاه آوردند. خانه ما سه کوچه آن طرف‌تر بود. مغازه پدرم هم در خیابان اصلی سیاهکل بود. مادر می‌گفت با شنیدن صدای تیر همه ترسیدند و به در خانه آمدند. همسایه‌ها هم آمده بودند. کسی گفته بود صدا از طرف پاسگاه است. خبرهای عجیب و غریبی می‌آمد. می‌گفتند که معاون پاسگاه و آقای وحدتی را کشته‌اند. بعضی هم می‌گفتند که خیلی‌ها کشته شدند. آن شب پدرمان زود‌تر به خانه آمد. او هم می‌گفت که درگیری شده است. یکی، دو روز بعد ارتشی‌ها آمدند و از همه سؤال کردند. بعدش هم خب شهر به حالت عادی برگشت.

پیرمرد: ماجرای گرفتن پاسگاه را می‌گویید؟ من یادم هست. همین جا بودم. داشتیم اینجا زندگی می‌کردیم که دیدیم یک عده جوان رفتند در پاسگاهی که همین کنار بود. بعد صدای تیراندازی آمد. آقای وحدتی تیر خورده بود و معاون پاسگاه کشته شد. صدای چند تا تیر آمد. چند ساعت قبلش یک جوان نه چندان قد بلند را گرفته بودند. بعدا فهمیدیم‌‌ همان هادی بنده خدا لنگرودی است که بعدا اعدامش کردند. اول آوردند اینجا توی پاسگاه بعد با ماشین بردند. کتک خورده بود. بعد این دوستانش آمدند. وقتی رسیدند، مدتی بود که رئیس پاسگاه، هادی بنده خدا لنگرودی را به سمت لاهیجان برده بود. من سیاسی بودم. چپ بودم. کشاورزم. در روستا زندگی می‌کنم. آن زمان در سیاهکل بودیم اما حالا در روستا‌ زندگی می‌کنیم.

مرد دوم: پدرم می‌گفت که نزدیک به ۱۰ نفر غیرمحلی بودند، یعنی از اهالی سیاهکل نبودند. با یک ماشین بزرگ آمدند و به سمت پاسگاه رفتند و آنجا را گرفتند. بعد از همین جا برگشتند به جنگل. پدرم می‌گفت در جنگل‌های آن طرف توی کوه پنهان شده بودند. بعدا هم گرفتند و اعدامشان کردند.

قهوه‌خانه‌دار: من هم یادم هست. بعد از این ماجرا هلی‌کوپتر آمده بود اطراف سیاهکل دور می‌زد. بعد آن پشت هنوز ساخت‌و‌ساز نشده بود زمین بود و کلی نیروی نظامی پیاده شدند. آن طرف هلی‌کوپتر نشسته بود. این چیزی است که من یادم هست. من ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم. مدرسه می‌رفتم. همین پشت مدرسه‌مان بود. نیروهای نظامی آمده بودند در مدرسه ما. این قهوه‌خانه اینجا نبود. خانه‌ام در روستای مالمیر بود.


کوچه‌ پاسگاه سیاهکل

مرد اول: سال ۴۹ بود که در پاسگاه اینجا درگیری شد. تا سال ۵۲ که از اینجا به خدمت اعزام شدم، این محل همچنان پاسگاه بود. سه نفر را کشتند، یکی‌شان از فرمانده‌های پاسگاه بود. غروب ساعت پنج بود. با یک مینی‌بوس کوچک آمدند، فورد آلمانی بود، ۱۲ نفر بودند. رفتند بالا، بعد تیراندازی شد. اول بین مردم شایعه شد که بازرس آمده است. بعد گفتند که سه نفر را کشتند. یکی آقای وحدتی و دیگری معاون پاسگاه. گفتند که رئیس پاسگاه هم کشته شده است. کل این اتفاق تقریبا یک ربع، ۲۰ دقیقه طول کشید. بعد از پاسگاه بیرون آمدند و خواستند بروند که دیدند ماشینشان خراب شده و نمی‌توانند بروند. مردم هل دادند. مردم نمی‌دانستند این‌ها چه کسی هستند. ما دم در مدرسه ایستاده بودیم و نگاه می‌کردیم. یکیشان به من گفت بیا کمک کن. اما من از ترس فرار کردم. ۱۶ سالم بود. من داخل نرفتم. کسی را که نمی‌گذاشتند راحت برود داخل پاسگاه. ما بنده خدا لنگرودی را ندیدیم. الان که سال‌ها گذشته قیافه‌شان را به یاد نداریم. ما از دور دیدیمشان. این اتاقی که الان مغازه شده حوزه وظیفه بود. ما از اینجا تقسیم می‌شدیم. الان مالک شخصی دارد. آن مغازه دیگر هم نبود. نیروی نظامی اجاره کرده بود. خیلی شلوغ نشد، ۴۰، ۵۰ نفر را آوردند که ببینند چه اتفاقی افتاده است. گفتند چریک بودند و به جنگل فرار کردند. هلی‌کوپتر می‌آمد، کنار باشگاه پیاده می‌شدند و با ماشین می‌آمدند.‌‌ همان جایی که الان کلانتری جدید هست. برای ما هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ تاثیری روی زندگی ما نداشت. بعد که انقلاب شد گفتند انقلاب از اینجا شروع شده است. ما را که بردند سربازی می‌گفتند این‌ها سیاهکلی هستند. یا می‌رفتیم کار بگیریم می‌گفتند سیاهکلی هستند، خرابکار هستند. چریک هستند. کسی که نمی‌شناخت. یک بار سالروز این برنامه آمدند شعر‌هایی را خواندند. به حال مردم تاثیری نداشت. یک فرمانده پاسگاه را کشته بودند، یکی دیگر را به جایش آوردند. سیاهکل را بدنام کردند، اما شخصی نگاه کنید، مردم از سال ۴۹ به بعد هم اینجا زندگی کردند و مشکلی نداشتند.

مرد دوم: واقعه سیاهکل؟ همانی که چریک‌ها آمدند و پاسگاه ژاندارمری را گرفتند؟ اتفاق خاصی نبود. یک روز عصر بود. من با پدرم در این مغازه که روبه‌روی پاسگاه هست نشسته بودیم. چند نفر رفتند توی پاسگاه و بعد از چند دقیقه صدای تیر آمد... خب ترسیده بودیم. صدای تیر بود. شوخی نبود که. گرچه ما روبه‌روی پاسگاه بودیم اما تا به حال چنین چیزی نشنیده بودیم. قبلش رئیس پاسگاه که یادم نیست اسمش چی بود با یک ماشین رفت. توی ماشین یک مرد جوان بود. این‌ها چند ساعتی بعدش آمدند. بعد از شنیدن صدای تیر آمدند بیرون و به طرف ماشینشان رفتند. یک فورد بود. از این‌هایی که آن زمان بین شهر‌ها مسافرکشی می‌کرد. وقتی آمدند ساعت حدود پنج بود. هوا داشت تاریک می‌شد. نیم ساعت هم نشد. بعدش رفتند... همه‌شان بودند. فقط زیر بغل یکی را گرفته بودند. یکی از آن‌ها زخمی شده بود. فهمیدیم که دو نفر کشته شدند. آقای رحمت‌پور معاون پاسگاه کشته شده بود. اما آقای اکبر وحدتی تیر خورده بود. پدرم نگذاشت من بروم جلو ببینم. آن‌ها از این راهی که می‌بینید رفتند سوار ماشینشان شدند تا بروند. کسی جرات نداشت طرفشان برود. همه ایستاده بودند و نگاه می‌کردند. بعد هم رفتند. همین را یادم هست، بیشتر یادم نیست. اتفاق خاصی نبود. همه‌اش بیشتر از نیم ساعت طول نکشید.http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/749/%D8%B4%D8%B1%D8%AD.%D9%86%DB%8C%D9%85.%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA.%D8%AF%D8%B1%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C.%D8%AF%D8%B1.%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%AF%D8%A7%D9%87.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.html

درباره سیاهکل-یک گزارش از خاطرات محلی ها

حالا از مدرسه روستای شبخوسلات، همین تک دیوار باقی مانده است/ عکس: امید ایران‌مهر
پا به پای چریک‌‌ها از پاسگاه تا جنگل‌ سیاهکل
فاطمه علی‌اصغر
تاریخ ایرانی: گوسفندان سر در راه دارند، در پی هی‌هی چوپان چوب به دست. آن طرف‌تر درختان درهم تنیده در باد آواز می‌خوانند و باد صداهایشان را به گوش ابر‌ها می‌سپرد؛ صدا‌هایی که در فاصله میان کوه دیلمان و جنگل مه‌آلود این‌طور شنیده می‌شود: «قاصد روزان ابری داروگ کی می‌رسد باران؟» باران نمی‌آید. پشت قاب پنجره‌ها، مردان در قهوه‌خانه‌ نشسته، چای قند پهلو می‌خورند. خبری از رفت‌و‌آمد زنان نیست. زندگی اینجا مثل هر جای دیگری جریان دارد. اما اشعه‌های خورشید نمی‌تواند به لابه‌لای شاخه‌های انبوه درختان جنگل بتابد. از حفره‌ای سیاه در تن جنگل، باد سرد بهمن از آن بیرون می‌زند و تکه‌های یک حادثه فراموش شده را به اطراف می‌پراکند. حادثه‌ای که مردم نمی‌دانند باید آن را به یاد بیاورند یا برای همیشه فراموشش کنند. انگار ‌زاده شدن در سرزمین‌های پر حادثه، آدم‌ها را هر روز با برزخ به یاد آوردن و فراموشی مواجه می‌کند. در میان این ابهام خیس، سیاهکل، آرام هر صبح از خواب بیدار می‌شود و شب در مه غلیظ کوه‌های دیلمان به خواب می‌رود.

 http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/750/%D9%BE%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%D9%BE%D8%A7%DB%8C.%DA%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D8%A7%D8%B2.%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%AF%D8%A7%D9%87.%D8%AA%D8%A7.%D8%AC%D9%86%DA%AF%D9%84%E2%80%8C.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.html

درباره سیاهکل-جمعبندی حمید اشرف

حمید اشرف در کنار دوستانش
سیاهکل ۴۹ به روایت حمید اشرف
تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه
مقدمه

بیش از یک سال از آغاز مبارزات چریکی در ایران می‌گذرد. برای کسانی که در مبارزه شرکت دارند و برای دیگران، هنوز بسیاری از مسائل مربوط به این دوره روشن نشده است. در این جزوه کوشش می‌شود که مسائل مربوط به یک سال مبارزه روشن شود و از تجارب جنبش تحلیلی صورت گیرد.


در شرایطی که گروه‌های سیاسی به واسطۀ اعمال فشار نیروهای پلیسی از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون با خشونت تمام متوقف می‌گردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر توده‌ها و حتی روشنفکران سنگینی بازدارنده‌ای به وجود آورده بود، «گروه جنگل» فعالیت خود را آغاز کرد. ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیج توده‌ها، به علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست، لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی «مبارزه مسلحانه» به خلق میهنمان بود.
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/754/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.%DB%B4%DB%B9.%D8%A8%D9%87.%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA.%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF.%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.html

درباره سیاهکل-علیزاده

گردهمایی در دانشگاه تهران در سالگرد واقعه سیاهکل، ۱۹ بهمن ۱۳۵۷
جامعه‌شناسی جنبش چریکی سازمان فدایی خلق ایران
رضا علیزاده ـ پژوهشگر و استاد دانشگاه
تاریخ ایرانی: مطالعه جامعه ایران، از علاقه‌مندی‌های بسیاری از پژوهشگران بوده است؛ یکی از حوزه‌های جذاب، بررسی تأثیرات فعالیت‌های گروه‌ها و دستجات قبل از انقلاب اسلامی ایران می‌باشد. در این مجال سعی خواهد شد تا یکی از کنش‌های متفاوت و تقریباً منحصر به‌فرد سده اخیر مورد مطالعه جامعه‌شناسانه قرار گیرد، نحوه شکل‌گیری و دلایل افول سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران که روشی متفاوت از سایر مبارزین انقلاب اتخاذ کرده بود، به اجمال تشریح و مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. همان‌طور که بار‌ها ذکر شده، ظهور جریان مسلحانه چریکی در ایران واکنشی بود به شکست‌های پی‌درپی روش‌های مسالمت‌آمیز و اصلاح‌طلبانه کنشگران اجتماعی و انسداد سیاسی حکومت شاه و از سویی دیگر تبعیض‌های اجتماعی به وجود آمده که برای تأیید این مدعا، باید ذکر کرد در سال ۱۹۶۶ / ۱۳۴۵ پرسشنامه‌ای در میان دانشجویان دانشگاه‌های تهران و ملی توزیع شد که پرسشنامه این تحقیق از «سیمور مارتین لیپست» اقتباس شد و در ارتباط با خواست‌ها و اولویت‌های دانشجویان ایرانی بود. در جمع‌بندی داده‌ها مشخص شد که دو مشکل بیشترین توجه پاسخگویان را به خود اختصاص داده بود، نابرابری ـ بی‌عدالتی و نظام آموزشی. تقریباً نیمی از آن‌ها نابرابری ـ بی‌عدالتی و یک سوم هم نظام آموزشی را انتخاب کردند. شواهدی دیگر شامل پیمایش در باب محتوای مجلات و نشریاتی که دانشجویان می‌خواندند مانند فردوسی و جهان نو، این یافته‌ها را تأیید می‌کرد. تقاضا برای برابری و عدالت دارای دلالت‌های سیاسی قطعی و انعکاس آن در محبوبیت داستان‌نویسی چوبک، هدایت، ساعدی و افغانی قابل مشاهده بود (آلن بیل، ۱۳۸۷: ۱۴۹) که در ادامه چگونگی شکل‌گیری ایدئولوژی و سرانجام این جریان در ابعاد ذیل قابل بررسی است.

 http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/755/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C.%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4.%DA%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9%DB%8C.%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.%D9%81%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C.%D8%AE%D9%84%D9%82.%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.html

درباره سیاهکل-ماهرویان

هوشنگ ماهرویان در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: اقتصاد نفتی حرکت سیاهکل را بی‌اثر کرده بود‬‎
مجید یوسفی
تاریخ ایرانی: دامنۀ نظامی حمله به پاسگاه سیاهکل در بهمن ۴۹ گرچه به‌‌ همان جنگل‌های منطقه دیلمان محدود شد اما ابعاد سیاسی و نظری آن سال‌ها بر مباحث تاریخ سیاسی کشور سیطره داشت. این دامنه آنچنان گسترش یافت که حتی در اردوگاه موافقان و مدافعان نظام پهلوی هم رخنه کرد؛ چندان که بعد‌ها رسولی بازجوی مشهور ساواک گفت: «ما اشتباه کردیم که سیزده نفر سیاهکل را با هم به اطاق بازجویی آوردیم و با هم به جوخه اعدام سپردیم. باید آن‌ها را تک تک می‌آوردیم و آن‌ها را می‌شکستیم و به تلویزیون می‌کشیدیم.»

هوشنگ ماهرویان، نویسنده و پژوهشگر مسائل تاریخ سیاسی و روشنفکری در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» معتقد است که گفتمان تئوریک نسل دهه‌های چهل و پنجاه ایران آنچنان دچار تاریکی ذهنی شده بود که توان روبرو شدن با واقعیت‌های موجود جهان را نداشت. ضعف تئوریک و از هم گسیختگی فکری باعث شد که برخی از جوانان این مرز و بوم بی‌آنکه اصالت و ماهیت بسیاری از حرکت‌های سیاسی و چرایی اقدامات متهورانه را درک کنند به قربانگاه رژیم پهلوی دعوت شوند.



***
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/758/%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF.%D9%85%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86.%D8%AF%D8%B1.%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88.%D8%A8%D8%A7.%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE.%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C:.%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF.%D9%86%D9%81%D8%AA%DB%8C.%D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.%D8%B1%D8%A7.%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D8%AB%D8%B1.%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87.%D8%A8%D9%88%D8%AF%E2%80%AC%E2%80%8E.html
-----------
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/listView

درباره سیاهکل....

تحلیل تطبیقی دو ترانه فرهاد مهراد: جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه
مومنه قدیری، احمد معین‌زاده/ ترجمه: شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: این مقاله تلاشی است برای مقایسه دو متن ادبی از منظر تاریخ و فرهنگ. متون بررسی شده دو ترانه ایرانی «جمعه» و «شبانه» هستند که توسط خوانندهٔ مشهور راک ایرانی، فرهاد مهراد به اجرا درآمده‌اند. ترانه نخست «جمعه»، توسط یکی از مشهور‌ترین ترانه‌سرایان ایرانی، شهیار قنبری در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ نوشته و نخستین بار به عنوان موزیک ویدئوی فیلم «خداحافظ رفیق» در سال ۱۹۷۱ منتشر شد.

آهنگ دوم یعنی «شبانه»، توسط احمد شاملو، شاعر مشهور ایرانی در سال ۱۹۶۴ در مجموعه «لحظه‌ها و همیشه» منتشر شد. آهنگ آن نیز توسط فرهاد در دههٔ ۷۰ میلادی اجرا شد. هر دو آهنگ بعد‌ها در دههٔ ۱۹۹۰ در آلبومی با نام «وحدت» منتشر شدند.

تحلیل‌های انجام شده در این مقاله در چارچوب نقد ادبی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین قرار می‌گیرند. باید به این نکته توجه داشت که در نقد ادبی با رویکرد تاریخ‌گرایی نوین، متن ادبی فقط تفسیری از تاریخ است و نه حقایق. در نتیجه، این تفسیر‌ها همواره ناقص هستند زیرا فقط بخشی از تاریخ را در بر می‌گیرند و همانند باقی تفاسیر تاریخی به ناچار سوبژکتیو (ذهنی) هستند. مباحث مطرح شده در متن ادبی حول محور زمانی که در آن به نگارش درآمده است می‌چرخند و خود متن نیز به یکی از این مباحث بدل می‌شود. به همین ترتیب، تفاسیر ما از ادبیات نیز تحت تاثیر فرهنگی که در آن زندگی می‌کنیم شکل می‌یابد.

هر دو متن - جمعهٔ شهیار قنبری (۱۹۷۱) و شبانهٔ احمد شاملو (۱۹۶۴) - در یکی از سخت‌ترین دوران ستم، فشار، ظلم و فساد در ایران منتشر شدند. تصمیمات و سیاست‌های محمدرضا پهلوی در دههٔ ۱۹۷۰ و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹، با نارضایتی مردم همراه بود. رژیم شاه از درون با مشکلات و شکست‌های بنیادین مواجه بود، برنامهٔ اقتصادی بیش از حد جاه‌طلبانه، ایران را در تنگنا قرار داد و کمبود‌ها، تورم و اختلاف روزافزون طبقاتی را به همراه داشت و در ‌‌نهایت به اعتراضات و تظاهرات انجامید.

http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/756/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84.%D8%AA%D8%B7%D8%A8%DB%8C%D9%82%DB%8C.%D8%AF%D9%88.%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87.%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF.%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%AF:.%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D8%AE%D9%88%D9%86.%D8%AC%D8%A7%DB%8C.%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86.%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%DA%86%DA%A9%D9%87.html

درباره سیاهکل-افشین پرتو

عکس: امید ایران‌مهر
افشین پرتو در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: حمله چریک‌ها به پاسگاه سیاهکل برنامه‌ریزی شده نبود
مجید یوسفی
تاریخ ایرانی: بخشی از روایت‌های تاریخی برگرفته از اسناد و مدارک موجودی است که از سوی متخصصان استخراج می‌شود و بخشی نیز از سوی شاهدان عینی و محلی آن واقعه بازتاب داده می‌شود. کم و بیش هر دو می‌تواند محلی از ایراد باشد و تصویر دقیقی را منعکس نسازد.

افشین پرتو، پژوهشگر تاریخ معاصر گیلان و از سوی دیگر به عنوان یکی از ساکنان سیاهکل، به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» درباره جزئیات واقعه حمله چریک‌ها در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ به پاسگاه سیاهکل پاسخ می‌دهد.

 http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/757/%D8%A7%D9%81%D8%B4%DB%8C%D9%86.%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%88.%D8%AF%D8%B1.%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88.%D8%A8%D8%A7.%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE.%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C:.%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87.%DA%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%AF%D8%A7%D9%87.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C.%D8%B4%D8%AF%D9%87.%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF.html

درباره سیاهکل -ناصر وحدتی


پاسگاه سیاهکل/ عکس: امید ایران‌مهر
چریک‌ها پدرم را به گلوله بستند!
روایت فرزند یکی از کشته‌شدگان درگیری‌های پاسگاه سیاهکل
تاریخ ایرانی: «ناصر وحدتی هستم، فرزند اکبر، منزل ما در لیش است، کارمند بانک هستم!» این پاسخ ناصر وحدتی به بازجویش کافی نبود. برگه دیگری جلویش گذاشتند که رویش نوشته شده بود: «هویت شما محرز است! لطفا مفصل توضیح بدهید که انگیزۀ آشنایی شما با ایرج نیری چه بود؟» ایرج نیری معلم مدرسۀ شاعوزلات (شبخوسلات) بود، از سران اصلی گروه جنگل چریک‌های فدایی خلق که فقط دو سال از ناصر بزرگتر بود. بازجو این گفتۀ وحدتی را باور نمی‌کرد که نوشته بود «انگیزۀ آشنایی من و ایرج نیری، بازی والیبال در حیاط مدرسۀ شاغوزلات بود!»

ناصر بعد از ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ که چریک‌ها به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند، بازداشت شد؛ به پاسگاهی که ساختمان عریض و طویلی نداشت، دو اتاق بود با یکی، دو پستو در پایین و دو اتاق با راه پله در بالا، پشت مسجد شهر و ابتدای جاده لشکریان.‌‌ همان روز و‌‌ همان جا بود که پدر ناصر وحدتی، رئیس خانه انصاف لیش و مهربون و شاغوزلات که منتظر استوار صادقی، رئیس پاسگاه نشسته بود، تیر خورد و وقتی خبر فوتش به گوش ناصر رسید، که پسر به اتهام همکاری با چریک‌ها در بند بود.


ناصر وحدتی که بیشتر به عنوان یکی از خوانندگان گیلکی شناخته می‌شود، ماجرای روز حمله به پاسگاه سیاهکل را روایت کرده 

است. کتاب «داستان سیاهکل» او شرح کاملی است از آشنایی او با گروه جنگل، ماجراهای بهمن ۴۹ و بازداشت و بازجویی‌های 
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/753/%DA%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D9%BE%D8%AF%D8%B1%D9%85.%D8%B1%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87.%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF!.html

درباره سیاهکل (یک شاهد عینی)

عکس‌‌ها: امید ایران‌مهر
واقعه‌ سیاهکل به روایت شاهد عینی: ژاندارم‌ها به خانۀ ما آمدند
فرزانه ابراهیم‌زاده
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/748/%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87%E2%80%8C.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.%D8%A8%D9%87.%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA.%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF.%D8%B9%DB%8C%D9%86%DB%8C:.%DA%98%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%80.%D9%85%D8%A7.%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%AF.html
تاریخ ایرانی: «آن روز برف سنگینی باریده بود، آن‌قدر که همه ما را خانه‌نشین کرد. حتی نتوانستیم نان تهیه کنیم. مادرم به جای نان برایمان شیربرنج درست کرده بود. داشتیم شیربرنج را می‌خوردیم که یک دفعه صدای در همه ما را پراند.» این‌ها را «هادی عابد» برایمان تعریف کرد. راهنمایی که خیلی زود فهمیدیم در بهمن ۴۹ او درست جایی بود که حمله به پاسگاه سیاهکل از آنجا شکل گرفت. از سیاهکل که به سمت شبخوسلات راه افتادیم، هادی عابد همراه و همسفرمان شد. از‌‌ همان ورودی شهر شروع به یادآوری خاطراتی کرد که در ۱۳ سالگی‌اش به چشم خود دیده بود. بازنشسته سازمان تعاونی روستایی بود و با ماشینش در شهر سیاهکل کار می‌کرد. اما بهمن ۴۹ او که کلاس هفتم بود در روستای «موشا» درست در کنار روستای شبخوسلات زندگی می‌کرد. روستایی که بخشی از جنگلی است که چریک‌های فدایی خلق شاخه صفایی فراهانی در آن مستقر شده بودند و آماده می‌شدند تا فعالیت‌های چریکی خود را آغاز کنند. می‌گفت: «مدتی بود که جنب و جوش‌های زیادی را در جنگل‌های اینجا به خصوص شبخوسلات می‌دیدیم. ما در آن روستا می‌رفتیم والیبال بازی می‌کردند. در آن روستا جوانانی را می‌دیدیم که نمی‌دانستیم چه کار می‌کنند؟» اما همه این جوانان غریبه نبودند. ایرج نیری، معلم مدرسه شبخوسلات یکی از کسانی بود که او و همکلاسی‌هایش خوب می‌شناختنش. هر چند نمی‌دانستند که او در گروهی چریکی عضو است. جوان عضو سپاه دانش که به گفته عابد یکی از افراد اصلی تشکیلات صفایی فراهانی بود. او تنها کسی بود که جلوی چشم همه بود و کسی نمی‌دانست که او هم چریک است.

درباره سیاهکل(رئیس پاسگاه)

در باره سیاهکل (معاون پاسگاه)

http://www.tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4941/%D9%BE%D8%B3.%D8%A7%D8%B2.%DB%B4%DB%B4.%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%9B.%D9%86%D8%A7%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C.%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%D9%86.%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%AF%D8%A7%D9%87.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.html
پس از ۴۴ سال؛ ناگفته‌های معاون پاسگاه سیاهکل
مجید یوسفی

تاریخ ایرانی: یعقوب تاجبخش (آقا کوچکی) گروهبان یکم از هنگ ژاندارمری گیلان وقتی در میانه سال ۱۳۴۹ از آبادان به سیاهکل رفت، در پاسگاه ۱۱ نفره‌ای خدمت ‌کرد که جنب و جوش زیادی نداشت. اما اتفاقی که در ۱۹ بهمن همان سال رخ داد، این پاسگاه کوچک و آرام را به قلب تحولاتی مهم تبدیل کرد. در زمان حمله چریک‌های فدایی خلق به پاسگاه سیاهکل، ۲۵ ساله بود و تنها دقایقی درگیری و اصابت سه گلوله به او، مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. تاجبخش پس از ۴۴ سال سکوت، در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» ماجرای واقعه سیاهکل را آنگونه که شاهدش بوده، شرح داده است.

vrijdag 13 februari 2015

منابع قابل دسترسی که در این وبلاگ به آنان مراجعه شده.

شهیدان فدایی در لیست ها و منابع مختلفی جمع آوری شده  و در این وبلاگ تلاش شده با تطبیق و مقایسه همه منابع به یک لیست کامل دست یابیم -هرگونه اطلاعی در باره اسامی حتما در این لیست با ذکر منبع خواهد آمد.
لیست سازمان چریک های فدایی خلق ایران (ایران نبرد)









 دومین لیست از منبع چریکهای فدایی خلق  رفقای هوادار اشرف دهقانی 
سایت نوزده بهمن http://19bahman.net/martyrs.htm





منبع سوم سایت  فداییان خلق (اقلیت) میباشدhttp://74.91.172.230/?cat=13






لیست دیگر که تا سال پنجاه و نه آن قابل اتکا میباشد  از طرف فداییان اکثریت منتشر شده http://members.chello.at/fadai_org/pdf/Yaran181.pdf

سیاهکل3
















سیاهکل 2
















سیاهکل 1