woensdag 18 februari 2015

درباره سیاهکل (یک شاهد عینی)

عکس‌‌ها: امید ایران‌مهر
واقعه‌ سیاهکل به روایت شاهد عینی: ژاندارم‌ها به خانۀ ما آمدند
فرزانه ابراهیم‌زاده
http://tarikhirani.ir/fa/files/72/bodyView/748/%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87%E2%80%8C.%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D9%84.%D8%A8%D9%87.%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA.%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF.%D8%B9%DB%8C%D9%86%DB%8C:.%DA%98%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.%D8%A8%D9%87.%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%80.%D9%85%D8%A7.%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%AF.html
تاریخ ایرانی: «آن روز برف سنگینی باریده بود، آن‌قدر که همه ما را خانه‌نشین کرد. حتی نتوانستیم نان تهیه کنیم. مادرم به جای نان برایمان شیربرنج درست کرده بود. داشتیم شیربرنج را می‌خوردیم که یک دفعه صدای در همه ما را پراند.» این‌ها را «هادی عابد» برایمان تعریف کرد. راهنمایی که خیلی زود فهمیدیم در بهمن ۴۹ او درست جایی بود که حمله به پاسگاه سیاهکل از آنجا شکل گرفت. از سیاهکل که به سمت شبخوسلات راه افتادیم، هادی عابد همراه و همسفرمان شد. از‌‌ همان ورودی شهر شروع به یادآوری خاطراتی کرد که در ۱۳ سالگی‌اش به چشم خود دیده بود. بازنشسته سازمان تعاونی روستایی بود و با ماشینش در شهر سیاهکل کار می‌کرد. اما بهمن ۴۹ او که کلاس هفتم بود در روستای «موشا» درست در کنار روستای شبخوسلات زندگی می‌کرد. روستایی که بخشی از جنگلی است که چریک‌های فدایی خلق شاخه صفایی فراهانی در آن مستقر شده بودند و آماده می‌شدند تا فعالیت‌های چریکی خود را آغاز کنند. می‌گفت: «مدتی بود که جنب و جوش‌های زیادی را در جنگل‌های اینجا به خصوص شبخوسلات می‌دیدیم. ما در آن روستا می‌رفتیم والیبال بازی می‌کردند. در آن روستا جوانانی را می‌دیدیم که نمی‌دانستیم چه کار می‌کنند؟» اما همه این جوانان غریبه نبودند. ایرج نیری، معلم مدرسه شبخوسلات یکی از کسانی بود که او و همکلاسی‌هایش خوب می‌شناختنش. هر چند نمی‌دانستند که او در گروهی چریکی عضو است. جوان عضو سپاه دانش که به گفته عابد یکی از افراد اصلی تشکیلات صفایی فراهانی بود. او تنها کسی بود که جلوی چشم همه بود و کسی نمی‌دانست که او هم چریک است.

Geen opmerkingen:

Een reactie posten