zondag 26 juni 2016

هشتم تیر ۱۳۵۵ مهرآباد جنوبی

ضربات متوالی به جنبش انقلابی مسلحانه هرچند امکانات را محدود کرده اما نیروی جوان جامعه به این جنبش روی آورده  دانشجویان ...هنرمندان  شاعر و نویسنده و همگان از چریکها حمایت میکنند 


 در این میان چریکی تیزپا سمبل شکست ناپذیری چریک ها است و نامش چون سیمرغ دهان به دهان میگردد 
..سیستم با تمام قوا به دنبال اوست بزرگترین مقامات امنیتی و حتی خود شاه دنبال اوست 



 حمید اشرف 
متولد دهم دی ماه۱۳۲۵ تهران 
به دلیل شغل پدر (راه آهن) سالهای مدرسه را در تبریز میگذراند
دوم دبیرستان است که به دلیل شرکت در تظاهرات از دبیرستان اخراج میشود 
سالهای اخر دبیرستان را در دارالفنون  ریاضی میخواند 
رشته مهندسی مکانیک دانشکده فنی در انشگاه را انتخاب میکند و در گروه جزنی ضیا ظریفی پذیرفته میشود 
همزمان با دانشگاه  به تدریس هم می پردازد 
۱۳۴۵به عضویت تیم کوه تحت مسئولیت سعید کلانتری درآمده و پس از ضربه به گروه جزنی 
۱۳۴۷در مرکزیت گروه قرار گرفت و به بازسازی گروه پرداخت
ارتباط تیم کوه و جنگل را برقرار کرده و ظرف شش سال چهارده عملیات نظامی موفق با شکستن حلقه محاصره میشود و 
(لقب چریک افسانه ای  و از طرف رفقا لقب رفیق کبیر میگیرد  
تنها فردی که در زمان حیات لقب  رفیق کبیر گرفت

آخرین عملیات در خانه تیمی مهرآباد جنوبی است  پایگاهی تازه ایجاد شده و جمعی بازمانده از رفقای تیم های مختلف برای
اجلاس رهبری و اتخاذ تصمیمات جدیدکه محاصره نیروهای پرتعداد مزدوران  ساواک و کمیته مشترک و لشگری از گارد شاهنشاهی و حتی مداخله هوانیروز  ....رفیق فرمانده و همه افراد حاضر ساعت ها درگیرند ولی این آخرین درگیری است و رفیق حمید از طریق مسلسل هلیکوپتر مورد اصابت قرار گرفته . فدایی وار توانست دیکتاتور را فرسوده نماید و به کهکشان ستارگان شهیدان فدایی پیوست 
                                                                                                     فدایی کبیر حمید اشرف 
-------------------***************************************************----------------
                                                                    
                                               غلامعلی خراط پور
از سال ۱۳۵۱در ارتباط با سازمان قرار میگیرد 
سال ۱۳۵۲مجبور به زندگی مخفی میشود 
رفیق خراطپور مسئولیت های مختلفی را به عهده داشته که خانه تیمی مهراباد جنوبی آخرین مسئولیت وی بود
 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 

                               


*******************************------------------------------------***************
                                                                   یوسف قانع خشک بیجاری
دانشجوی برق دانشگاه صنعتی بود که به فعالیت سیاسی روی آورد 
در سال چهل و هشت دستگیر و به دلیل نبود مدارک مدتی بعد آزاد شد
پس از آزادی به سازمان پیوست و دستگیری مجدد وی با شکنجه های فراوان همراه بود 
سال 1354 آزاد شد 
به زندگی مخفی روی آورد  در تیم گرگان سازماندهی گردید
پس از  ضربه تیم گرگان به تهران منتقل شد

 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
                                             
                                                                                                   یوسف قانع خشک بیجاری
**********       ***********************************************************************                                                
                                                                                 غلامرضا لایق مهربانی 

در تیم رفیق خراطپور سازماندهی شده بود
با رفیق طاهره خرم عضو تیم ثابت خانه تیمی مهرآباد جنوبی بودند
                                                                                  
               
     


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
**************************************************************************


محمد رضا یثربی 
دانشجوی علم و صنعت بود که بخاطر فعالیت های اعتراضی دانشجویی دستگیر شد1349
یکبار دیگر با یک ترم محرومیت از تحصیل روبرو شد1350
رفیق یثربی با کیومرث سنجری زندگی مخفی را انتخاب کردند 
بعد از عضویت در سازمان مسئولیت های مختلفی به عهده داشته 
از جمله مسئولین تیم های ارتباطیدانشگاه صنعتی .
رفیق یثربی عضو مرکزیت سازمان نشست های مشترکی با سازمان های دیگر از جمله مجاهدین خلق را همراه با رفقا ارمغانی و حمید اشرف داشته است 


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
(*(*(*(*((*(**((**(((*(*(*(*(*(*(*((*(*((*(*(*(**((*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(*(
فاطمه  حسینی 
متولد 1326  بروجرد 
پس از دبیرستان همچون خواهر خود وارد انستیتو عالی علوم پرستاری شد
در حین تحصیل مجبور به زندگی مخفی میشود 


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
______________________________________________________________________________
محمد حسین حقنواز 
در سال 1351 در ارتباط با سازمان قرار میگیرد 
پس از طی دوره آموزشی مسئولیت یک تیم در شمال به عهده میگیرد 
پس از ضربات شمال به مشهد منتقل میشود 
عضویت در مرکزیت را با فعالیت های خود به دست می اورد 


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
**********************************************************
طاهره خرم 
متولد 1333 آذربایجان 
دانشجوی برق دانشگاه صنعتی  بود که به فعالیت ساسی روی آورد
از اسفند 1354 در یک تیم تحت مسئولیت رفیق غزال به زندگی مخفی روی میاورد




 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
******************************************************************
عسگر حسینی ابرده 
متولد 1322 مشهد 
دبیرستانی بود که عضو یم محفل مطالعاتی شد و در این رابطه دستگیر میشود
در زندان با رفیق غفور حسن پور آشنا و در ارتباز تشکیلاتی قرار میگبرد
مرداد 1354 میتواند از محاصره خانه تیمی مشهد بگریزد 
در رابطه بازسازی تشکیلات و تجدید سازماندهی به خانه تیمی مهراباد جنوبی برای اجلاس می اید 



 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
**********************************************************************
محمد مهدی فوقانی 
دانشجوی  رشته ریاضی دانشگاه تهران بود که فعالیت سیاسی را آغاز کرد
کارمند سازمان برنامه و بودجه بود که به زندگی مخفی روی آورد 1353
مسئولیت های مختلف از جمله مسئول تیم رشت را به عهده داشته .


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
____________________________________________________________________
علی اکبر وزیری 
متولد 1335 اسفرجان اصفهان 
جزو دانش آمزان با استعداد و نخبه زمان محسوب میشد
دانشگاه صنعتی را بخاطر جو سیاسی آن انتخاب میکند 
از طریق رفیق یثربی در ارتباط با سازمان قرار میگیرد 
خانه دانشجویی وی شناسایی میشود و همین باعث شد تا زندگی مخفی را پیش رو گیرد


 روز هشتم تیر ۱۳۵۵خانه تیمی مهرآباد جنوبی به محاصره ماموران پرتعداد امنیتی ساواک و کمیته مشترک و گارد شاهی قرار گرفت و این رفیق نیز با حضور فرمانده حمید اشرف توانست ساعت ها با مزدوران بجنگد و فدایی وار از منافع خلق دفاع کند  اما نهایتا مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفت به خیل شهیدان فدایی پیوست 
**********************************************************************























































zondag 19 juni 2016

مارتیک قازاریان

مارتیک قازاریان دانشجوی  رشته علوم دانشگاه تهران   از سال 1347 در رابطه با رفیق مسعود احمد زاده بود و بعد از تشکیل سازمان جزو اولین اعضای سازمان چریک های فدایی خلق ایران است
رفیق مارتیک مسئولیت های مختلفی دارا بوده از انجمله مسئول آموزش تیم مستقر در دولت آباد کرج که روز هفتم تیر 1354 به محاصره مزدوران شاه در آمد 
رفیق مارتیک همراه بقیه رفقای مستقر در خانه به تبادل آتش با ماموران پرداخته و حتی رفیق مارتیک جزو افرادی است که محاصره را شکسته و به خارج از خانه میرود اما چند دلیل -خلوتی منطقه-کمبود مهمات-و تعداد بسیار زیاد ماموران  باعث میشود تا رفقا موفق به فرار نشوند و با انکه ضربات بسیاری به دشمن وارد کرده اند اما خود نیز مورد اصابت گلوله مزدوران قرار گرفته و به خیل شهیدان فدایی می پیوندد

محمود عظیمی بلوریان

محمود عظیمی بلوریان 
 دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه صنعتی  و از فعالین دانشجویی در سال 1353 در ارتباط با سازمان قرار گرفته و به زندگی مخفی روی میاورد
در تیر1354 زمانی که در خانه تیمی دولت اباد مراحل آموزش سیاسی نظامی را میگذارند خانه محل اقامت به محاصره نیروهای امنیتی در می اید و با انکه رفیق محمود توانست از خانه به بیرون رفته و حلقه محاصره را بشکند اما به دلیل حضور پر تعداد شکارچیان انسان و ماموران امنیتی و کمبود مهمات توسط ساواکی ها مورد اصابت گلوله قرار میگیرد

یداله زارع کاریزی

یدالله زارع کاریزی  کارگر کارخانه نپتون بود و در اعتراضات و جنبش کارگری دخیل بود و به همین خاطر دستگیر و زندانی شد 

در زندان با جنبش انقلابی و سازمان چریک های فدایی خلق ایران آشنا و در رابطه قرار گرفت 
ارتباط با سازمان و آموزشهای سیاسی نظامی مرتبط با ان در خانه تیمی دولت آباد کرج بود که در محاصره امنیتی ها مجبور به درگیری نابرابر شدند و روز هفتم تیر 1354 طی درگیری نابرابر فدایی وار به کهکشان شهیدان فدایی پیوست 

نزهت السادات روحی آهنگران

رفیق نزهت السادات روحی آهنگران 
متولد 1324 در یک خانواده متوسط که با اتمام تحصیلات دانشگاهی در رشته علوم ریاضی دانشگاه تهران 
به اشتغال در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان  پرداخت 
 از سال 1351 رفیق نزهت به زندگی مخفی روی می آورد رفیق نزهت مسئولیت  های مختلف و متعددی در سازمان به عهده داشته که گروه انتشارات یکی از انها است 
رفیق نزهت مسئولیت آموزش تیم هایی را به عهده داشت از جمله تیم تیم جدیدی که در یک محله کرج {دولت آباد)مستقر شده بود  و محل استقرار این تیم جدید توسط ماموران امنیتی و شکارچیان انسان شناسایی و محاصره شده 
رفیق نزهت برای جلب توجه ساکنین داخل خانه در بیرون درگیری را آغاز کرده و با نارنجک چند تن از انان را مورد حمله قرار میدهد و طی همین درگیری (هفتم تیر پنجاه و چهار)کشته میشود 

احمد خرم آبادی

رفیق احمد خرم آبادی  متولد بروجرد 
بعد از تحصیلات متوسطه رشته شیمی دانشکده پلی تکنیک را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند 
پس از دانشگاه به عنوان سپاه دانش برای خدما بع قزوین اعزام میشود 
در دوره آموزشی از طریق رفیق حسنپور (غففور)با گروه جنگل در ارتباط قرار می گیرد و در تیم شهر(علمی)سازماندهی میشود 
رفیق احمد خرم آبادی در سال 1349 دستگیر میشود اما علیرغم شکنجه ها و فشار زیاد ماموران این رفیق لب به سخن نمی گشاید و نهایتا روز چهاردهم تیر ماه 1350 همراه با رفیق جواد سلاحی به جوخه اعدام سپرده میشود .
متن شاعرانه ای به اسم نامه به مادر از طرف رفیق خرم ابادی نوشته شده که در ایام قیام 1357 انتشار و بازتاب بسیار گسترده ای داشت:


نامه رفیق احمد خرم آبادی به مادرش

مادر محبوب!
سلام
دست پردرد تو را می‌بوسم.

برادران‌ام خوب‌اند؟

راستی مادر جان!
رفیقان عزیزی که زمن می‌پرسند
لطف کن
عرض سلام‌ام برسان.

پدرم!
آه مادر دیشب
خواب دیدم پدرم بیمار است
روی مهتابی مشرف به حیاط
خفته در بستری و تب‌دار است
روی آن مهتابی
که به هنگام غروبان بهار
فرش می‌گستردی و پدر روی پتو
تکیه به پشتی می‌داد
و تو بر روی سماور
که به یک گوشه‌ی آن می‌جوشید
چای دم می‌کردی و من و برادر کوچک‌تر
می‌دویدیم پی بازی گرگ‌ام به هوا
گرد آن باغچه‌ی پرگل زیبای قشنگ
آه مادر!
خواب دیدم که غروبی است دل‌انگیز و بهاری دل‌تنگ
و در آن مهتابی
نیست جز بستر تب کرده‌ی داغ پدرم
و تو در گوشه‌ی تاریک اتاقی غم‌ناک
زانوان را به بغل کرده و می‌نالیدی:
"پسرم،
وای خدا
گشت چه خاکی به سرم"
مادر
به تو سوگند که از بهر تسلای تو نیست
نه فقط خانه‌ی ما غم‌بار است
و نه تنها پدرم بیمار است
چه بروجرد و لرستان
و چه گیلان و سپاهان
و چه شیراز و چه کرمان
و چه اهواز و خراسان
و چه تبریز و چه تهران
و به هر خطه در این مدخل زندان بزرگی که بود کشور ایران
صبح غم‌بارتر از تنگ غروب است
غروب از شب تاریک
دل‌آزارتر و کوه و در و دشت
همه تیره و تارند
و چه بسیارند پدرها
زکرد و لر و گیلک
زترک و عرب و فارس زبانی
که زبی‌داد و ستم‌کاری ضحاک زمانه
که به خون‌خواری و خون‌ریزی به ضحاک زده نارو
و بسته‌ست زچنگیز مغول دست
و در صحنه‌ی سفاکی و در قتل و جنایت
پاک رکورد همه تاریخ شکسته است
و در عرصه‌ی بدنامی و بی‌شرمی و نامردی و نامردمی از شرح گذشته است
و ای مادر پیروز
زیادند پدرها
که زداغ پسرانی
که به زحمت و به یک عمر بپرورد جوانان
ولی زآتش رگبار مسلسل تن‌شان گشته مشبک
ز دق مرده و یا راهی دنیای جنون گشته ویا چون پدرم در شرف مرگ
به بستر شده بیمار و نزارند

باری ای مادر محبوب
پس از عرض سلام
و از این طول کلام
مطلبی با تو مرا در کار است
مادر از تو گله‌ام بسیار است
مطلب این است که دیروز نگهبان
در سلول مرا باز نمود
و زپای‌ام به عطوفت
غل و زنجیر گشود
و مرا برد به زندان
به اتاقی که در آن دژخیم است
هان
نگوئی مادر
که مرا ذره‌ای از این سگ زنجیری زندان بیم است
باری
آن مردک دژخیم که از پنجره می‌دید
زجا جست و دوید
تا به بیرون اتاقی که در آن بود به استقبال‌ام
و در این طول زمان
داد چندین سلام
و به تملق پس هر بار پیاپی می‌گفت:
"بنده از دیدن‌تان خوشحال‌ام"
الغرض برد مرا توی اتاق
روی مبلی بنشاند
وه نبودی که ببینی مادر
که چه سان مردک دژخیم
چو سگ‌ها می کرد
چاپلوسی و دم می جنباند
آن قدر لابه و درماندگی و عجز نمود
آن قدر لب به سخت بست و زنو بازگشود
جان من را به لبان‌ام برساند
آخرالامر چنین گفت:
"بسی خوشبخت‌ام و به خوشبختی خود می بال‌ام
که شما را زعنایات ملوکانه دهم آگاهی
نامه‌ی مادرتان از شرف عرض گذشت
آریامهر عنایت کردند و شما را به ساواک آوردند
بعد از این پست مهمی به شما بسپارند
شاید از حال به مافوق من‌ات بگمارند
لطفاً این نامه به توشیح مزین سازید
و خود آماده نمائید که
در انجمن آتی ارباب جرائد
به تعریف و به توصیف رموزی که از آن گشته پدیدار
زماهیت این ملت بیدار
سخن رانده و هر بار
به این جمله تکیه نموده
و جان سخن این جاست
که در سایه‌ی این رهبر هشیار و تواناست
که در سطح کشاورزی و در صنعت و بهداشت و فرهنگ
و هر چیز که در زندگی خوب توان داشت
چنان گام عجولانه‌ای این ملت نوخاسته برداشته
که تا آن چه عیان است
ایران به شمار دول راقیه پیوست
و این ملت آزاد به سرمنزل مقصود رسیده است
و نیز از عمل و کرده‌ی خود
در اثر گول و فریب دول مرتجعی که از تب پیروزی این نهضت ملی به هراس‌اند
که اظهار ندامت به پشیمانی خود ساخته
شرمندگی ابراز نمائید
و بدانید
که از امروز
در دولت و اقبال و سعادت
همه جا بر رخ سرکار گشوده است
وگرنه که فقط ثروت و پول است
که خوشبختی هر فرد بدان باشد و بوده است
برادر
به من و حضرت عالی چه
که اگر مردم این کشور پهناور زرخیز
ستم‌دیده و بی‌چاره و بدبخت و فقیرند و محتاج به نان‌اند
ولو فرض که از گرسنه‌گی پاک بمیرند
و یا آن که فلان مردک بیمار چه سازد
و فلان عمر و یا زید نیارد
که به تحصیل کمالات بپردازد
بس ار نکبت و بدبختی ادبار دگر هست
برادر
تو که در رشته‌ی تحصیل مهندس شده‌ای
و در این پست بزرگی که از امروز بگیری
دگرت هیچ کم و کسر نداری
کنون این قلم
این نامه
به خوشبختی خود صحه گذارید."

کنون مادر محبوب!
تجسم بکن آن صحنه و آن فلسفه ی مردک دژخیم به یاد آر
و یک لحظه تفکر به حیاتی که به فرزند تو شاهانه ببخشند
و در ارج و ازای‌اش
همه شالوده‌ی انسانی از آن بازستانند
و فرزند عزیز تو ددی باشد و از خون زن و بچه‌ی این مردم بی‌چاره شکم سیر کند
شادتری؟
یا نویسند و بگویند که احمد
پسرت
کان شرف بود
و اندر ره آزادی این ملت دربند
شجاعانه به پا ساخت
و با ایده‌ی انسانی و ایمان وشرف مرد

نه آزرده مشو مادر محبوب
یقین است که در زعم تو هم مرگ
به از زندگی است که با ننگ قرین است

پس ای مادر محبوب
به من گوش خبردار
چو زآن مردک دژخیم
شروطی که گذرنامه‌ی ننگین حیات است
شنیدم
به خشم آمده فریاد کشیدم
که:
"دیگر خفه باش احمق بدبخت
تو آن قدر خرفتی که ندانی
که سراپای من و خلق
زنفرت شده آکنده از این شاه و از این تاج و از این تخت
تو گوساله ز تفاله‌ی مدفوع همین خلق کنی تغذیه و باز کنی فخر؟
که من سیرم اگر خلق گرسنه است؟
به من چه؟
تو بیچاره هنوزی که هنوز است ندانی
که مراد از تز انسانی و شالوده‌ی آن چیست
این فلسفه‌ی ددمنشی درخور و شایسته‌ی آن نیست
تو بی‌شرم
و آنان که در این فلسفه هم‌فکر تو هستند
به ظاهر همه انسان
ولی از عالم انسانی و اندیشه بدورید
شما را همگی چشم و زبان هست
ولی لال و کورید
شما روبه‌هه‌کان گرد سگی جمع شده‌استید
و صبح و شبی همچو خدای‌اش بپرستید
او هم به گمان است که بود شیر
و این کشور ویرانه
بود جنگل و خود نیز
خداوند وحوش است
پس ای بی‌شرف پست
گمان‌ات اگر این است
که ما هم چو شمائیم
که بر ملت خود پشت نمائیم
بدان فکر تباهید
که از مغز علیل تو و آن شاه توانات
تراویده و در ایده‌ی ما نیست
و در مذهب ما
شاه خدا نیست
تو گفتی که مهندس شده‌ام؟
پشت به مردم بکنم؟
پست بگیرم؟
و من این زندگی ددمنشی را بپذیرم؟
برای چه؟ که یک بار نمیرم
ای ننگ بر این دانش و فرهنگ
تو گفتی
که من این ملت محروم فراموش کنم؟
پول
هر آن قدر که می‌بایدم از شاه بگیرم؟
و من از ملت خود
فاصله‌ای دورتر از ماه بگیرم؟
برای چه؟ که یک بار نمیرم؟
نه!
این دانه و این دام تو بردار
و در رهگذر روبه‌کی خام
که ترسیده‌تر از خویش نیابی‌ش فرودآر
و بدانم که چه سان زندگی مرد محناست
و ای مردک دژخیم
تو و شاه بدانید
من آن‌ام که نه یک بار
ولو آن که دو صد بار
به هر مرگ فجعیی که بخواهید بمیرم
و من این زندگی ددمنشی را نپذیرم
چون که فرزند ستم دیده‌ی خلق‌ام
و چو شاگرد به آموخته‌ی مکتب استاد میهن
روزبه‌ی گرد و سترگ‌ام
و فراموش نشود
هیچ گه این خطبه‌ی آن مرد بزرگ‌ام
که به ارباب شما گفت:
"نمیرم و نمیرند
کسانی که ره خلق بگیرند."
پس
از مرگ چه باک است؟
این که سراپای وجودم
همه لبریز از این ایده‌ی انسانی پاک است
ولی
زندگی ای مردک دژخیم
محناست و زیباست
ولی کی؟
در آن وقت که این خلق از این آب و از این خاک
به اندازه‌ی هم بهره بگیرند
نه این طور که گوئی
که من سیرم و بگذار که این خلق
به بیچاره‌گی و گرسنه‌گی پاک بمیرند."

ای مادر محبوب
تقاضای تو از شاه جنایت‌گر سفاک
به آن روبه ترسوی دمی داد
که چونان
ره نامردی و رذلی و حیوان صفتی پیش کشاند
و مرا نیز بخواند
که به آن جمع بپیوندم و چونان
ره ددخومنشان پیش بگیرم
تو فقط از نظر عاطفه‌ی مادری‌ات نامه نوشتی
مگر فکر نکردی که در این مرحله از گردش تاریخ
آن کس که به فرمان ملوکانه زرگبار مسلسل برهد
زنده به گور است؟
بدان
احمدت این ننگ ابد را نپذیرد
و مادر به تو سوگند
که مردانه بمیرد
و مادر
اگر این جسم نحیف‌ام
چو غربال شود زآتش رگبار مسلسل
هیچ مخور غم
چون جوانان برومند این ملک
همه احمد و فرزند تو هستند
روزی از این مردک نامرد
از این هرزه‌ی ولگرد
از این خائن جاسوس
از این شاه جنایت‌گر سفاک
بگیرند
بهای همه خون‌های جوانان وطن را