رفیق نادر شایگان شاماسبی در 24 دی 1324 در یک خانوادۀ پرولتری و سیاسی متولد شد. خانوادۀ پدری نادر به روستای «شام اسبی» در نزدیک اردبیل تعلق داشتند. مادرش در یک کارخانۀ کنسرو سازی در شهر شاهی (قائمشهر کنونی) کار میکرد و پدرش در معدن معصومی نامی کارگر سنگتراش و از اعضای فعال حزب توده بود. پدر رفیق نادر با نام حزبی «سنگتراش» برای سخنرانی در میان دهقانان و انجام ماموریتهای حزبی به روستاها میرفت. در یکی از این سخنرانیها در شهریار مورد حملۀ چماقداران فئودالها قرار گرفت و با بیل چنان بر سرش کوبیدند که تا مرگ فاصلۀ چندانی نداشت. رفقایش او را به بیمارستانی رساندند که پزشکان تودهای در آنجا کار میکردند و به همین خاطر از مرگ نجات یافت. پس از 28 مرداد به هنگام یورش فرماندهی نظامی تیمور بختیار او همراه چند تن از رفقایش به اتهام داشتن اسلحه دستگیر شدند اما توانستند دادگاه را قانع کنند که سلاحها را برای شکار تهیه کردهاند و به همین خاطر تبرئه و آزاد شدند. نادر در پنج سالگی مادرش را از دست داد و تا مدتی با خانوادۀ مادریش زندگی میکرد تا این که پدرش او را با خود به تهران برد. به هنگام دستگیری پدر هنوز دانشآموزی دبستانی بود و هر روز برای دیدن پدر به زندان میرفت. با وجود تمام این مشکلات او دانشآموزی بسیار ساعی و با استعداد بود. پدر رفیق به همراه فرزندش یک نوشابهفروشی در جنوب پارک شهر راه انداخته بود و از این طریق امرار معاش میکرد. روزی یکی از رفقای سابق و خائنش که برای فرمانداری نظامی کار میکرد، پدر را شناسایی کرد و در حالی که در مسجد محل مشغول استراحت بود، مجددا بازداشت شد. رفیق نادر در سال آخر دبیرستان به خاطر این که دانشآموزی برجسته بود، توانست بدون پرداخت شهریه در یکی از دبیرستانهای خصوصی ثبت نام کند و با رتبۀ اول فارغالتحصیل شود. یا این هم با وجود قبولی در کنکور مقامات امنیتی به خاطر سوابق پدرش از ورود او به دانشگاه ممانعت کردند. لذا او به جای خدمت سربازی به سپاه دانش رفت. پس از شش ماه دورۀ آموزشی به استان خراسان و شهرستان قوچان اعزام شد و در روستای رَهوَر خدمت سربازی را انجام داد. پس از پایان این دوره باز هم مقامات امنیتی مانع از ورود او به آموزش و پرورش شدند. پس او در کنکور مدرسۀ عالی نقشهبرداری شرکت کرد و از آن موسسه با موفقیت فارغالتحصیل شد. اما باز هم به خاطر سابقۀ سیاسی پدرش از او خواسته شد که برای استخدام دولتی تضمین کتبی بسپارد اما او تن به چنین تضمینی نداد. پس از آن به استخدام یک شرکت خصوصی به نام دستور درآمد و مسئولیت نقشهبرداری مس سرچشمه به او واگذار شد. او در این محل در تماس مداوم با کارگران قرار داشت. پس از آن وی به استخدام یک شرکت چندملیتی درآمد که سازندۀ سد طالقان بود. او همچنین مدت کوتاهی در جزیرۀ خارک در لنگرگاه بارکشهای نفتی به کار مشغول بود.
در سال 1348 تصمیم گرفت برای آشنایی با مبارزات دانشجویان خارج از کشور در چارچوب کنفدراسیون که در میانشان دوستانی داشت، از راه ترکیه به آلمان سفر کند. در آنجا با یکی از دبیران کنفدراسیون هم ملاقاتی کرد اما پس از مدتی به ایران بازگشت چون بنا بر توصیۀ رفقایش در آلمان، اقامت و مبارزه در آلمان و شناختهشدنش برای سازمان امنیت مانع از آن میشد که بعدها بتواند چنانکه در نظر داشت در ایران به مبارزه ادامه دهد.
پس از بازگشت به کشور در دانشکدۀ مدیریت بازرگانی ثبت نام کرد. او که در جریان سفر به خارج با رفیق جهاندار پایداری آشنا شده بود، با رفقا حسن رومینا، مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژنزاده، در اواخر 1350 گروهی تشکیل میدهد و پس از یک سال با مصطفی شعاعیان آشنا میشوند. برخی از رفقایی که در گروه رفیق نادر متشکل شده بودند، بعدها به درخشانترین چهرههای سازمان چریکهای فدایی خلق تبدیل شدند.
رفیق فاطمه سعیدی (شایگان) که در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به نام رفیق مادر شناخته میشود، زنپدر رفیق نادر بود که در سال 1345 از پدر نادر جدا شد و به همراه دو پسرش ارژنگ و ناصر زندگی میکرد. پس از طلاق این دو، رفیق نادر تصمیم گرفت که پدرش را ترک کند و با نامادریش زندگی کند. او پس از این که وارد فعالیتهای انقلابی شد، از رفیق فاطمه دعوت کرد که او نیز به جریان مبارزه بپیوندد و رفیق مادر نیز قبول کرد و به همراه دو فرزندش یعنی براداران کوچک رفیق نادر که در سازمان به «دانه» و «جوانه» مشهور شدند، زندگی انقلابی پر فراز و نشیب خود را آغاز کرد. نادر برادر دیگرش به نام ابوالحسن را هم وارد فعالیتهای حرفهای انقلابی کرد و به پیشنهاد او، ابوالحسن برای جذب در سازمان چریکهای فدایی خلق به رفیق حمید اشرف معرفی و سپرده شد. رفقا ارژنگ و ناصر در اردیبهشت سال 1355 در جریان یک نبرد به دست مزدوران ساواک به شهادت رسیدند. رفیق مادر فاطمه سعیدی (شایگان) که پیش از انقلاب 1357 دستگیر و چند سال زندانی شد، خوشبختانه هم اکنون زنده است و استوار و بدون ذرهای خلل و تردید، بر سر آرمانهای انقلابی خود ایستاده است.
رفیق نادر ارتباط صمیمانهای نیز با سازمان مجاهدین خلق ایران و رهبر وقت آن، رضا رضایی داشت. بعد از نزدیکی گروه رفیق نادر با مصطفی شعاعیان و پیش از پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، گروه نام «جبهه دموکراتیک خلق» را برای خود انتخاب کرده بود و هدف آن نزدیک کردن دو سازمان پیشتاز جنبش انقلابی مسلحانه در قالب یک جبهه بود. در تابستان سال 1351 به خاطر لو رفتن طرحی که قرار بود در کارخانۀ ذوبآهن اصفهان انجام شود، گروه نخستین ضربۀ خود را دریافت کرد و تعدادی از اعضای آن دستگیر شدند. عامل لو رفتن این عملیلت و افراد، فردی بود به نام رضا عسکریه که پس از این که تاب زندگی مخفی را نیاورد، خود را داوطلبانه به ساواک معرفی کرد و اطلاعاتش را در اختیار آنان قرار داد. یک سال بعد، یکی از اعضای گروه به نام عبدالله اندوری در جریان آموزش مُهرسازی به افراد گروه، از سر بیمسئولیتی یا تنبلی یا هر عامل دیگری، وظیفۀ محوله به خودش را به یک مغازۀ مُهرسازی میسپارد و همین امر باعث شناسایی او توسط ساواک میشود. به هر حال گروه در حال پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق بود که آزمایشگاه نظامی گروه که به آزمایش و تولید مواد منفجره اختصاص یافته بود لو رفت. در 5 خرداد 1352 عبدالله اندوری در آستانۀ قرارش با نادر شایگان او را از درون اتوموبیل کمیتۀ مشترک به ماموران نشان میدهد که بلافاصله مورد هجوم ماموران محاصرهکنندۀ منطقۀ جمشیدآباد جنوبی (جمالزادۀ جنوبی کنونی) قرار گرفت. در تیراندازی متقابل و نبرد بین رفیق نادر و ماموران، رفیق نادر موفق به از پای درآوردن چند تن از آنان میشود اما فشنگهایش تمام میشود و نارنجکی نیز که به همراه داشت، منفجر نمیشود. رفیق نادر که سابقۀ کُشتیگیری داشت، به نبرد تن به تن با ماموران میپردازد تا بتواند آنان را از پیش رو بردارد و خط محاصره را بشکند. در این هنگام به دستور دژخیم ساواک، تهرانی، پاهای رفیق نادر به رگبار مسلسل بسته میشود تا از فرار او جلوگیری به عمل آید. در این لحظه رفیق نادر با جویدن کپسول سیانور و با عمل فدایی، به زندگی خویش پایان داد و برگ خونین دیگری بر تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران افزود.
Geen opmerkingen:
Een reactie posten